❤️قصّه دلبری ❤️۱۸
فصل سوم🌸
یک ماه بعداز عید،جور شد رفتیم حج عمره.سفرمان همزمان شد با ماه رمضان. برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم،عمره را یک ماهه به جا آوردیم.کاروان یک دست نبود،پیر و جوان و زن و مرد.ما جزو جوان ترهای جمع به حساب می آمدیم. با کارهایی که محمدحسین انجام میداد، باز مثل گاو پیشانی سفید دیده میشدیم.از بس برایم وسواس به خرج می داد.
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم.بلد نبود،به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم. ایشان نشانی را دقیق ترسیم کرد.از باب جبرئیل تا بقیع و قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست.هروقت می رفتیم، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند.زیاد روضه میخواند،گاهی وسط روضه ها شرطه های سعودی می آمدند و اعتراض میکردند.کتاب دستش نمیگرفت، از حفظ میخواند.هر وقت مأموران سعودی مزاحم میشدند، وسط روضه میگفت:(بر پدر همتون لعنت).چندبار هم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند.با وهابی ها کَل کَل میکرد.خوشم می آمد این ها از رو بروند.از طرفی میدانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو،تأثیری ندارد.
دوتایی بار اولمان بود میرفتیم مکه.می دانستیم اولین بار نگاهمان به خانه کعبه بیفتد،سه حاجت شرعی ما برآورده میشود.همان استاد تاریخ گفت:(قبل از دیدن خانه کعبه،اول سجده کنید.بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید،سر از سجده بردارید!).
زودتر از من سرش را آورد بالا.به من گفت:(توی سجده باش!بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن،خرج امام حسین ع کن ).وقتی نگاهم به خانه کعبه افتاد گفت:(ببین خدا هم مشکی پوش حسینیه!).خیلی منقلب شدم.حرف هایش آدم را به هم میریخت. کل طواف را با زمزمه روضه انجام میداد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.در سعیِ صفا و مروه دعاها که تمام می شد،روضه میخواند.دعای جوشن میخواند یا مناجات حضرت امیر ع و من همراهی اش میکردم. بهش گفتم:(باید بگیم خوش به حالت هاجر!اون قدر که رفتی و اومدی،بالاخره آب برای اسماعیلت پیدا شد،کاش برای رباب هم آب پیدا میشد )انگار آتشش زدم،بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.
موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم،نیمه های راه بریده بودم و دم به دقیقه می نشستم .شروع کرد مسخره کردن که (چه زود پیر شدی!یا تنبلی میکنی؟)بهش گفتم:من با پای خودم میام،هر وقتم بخوام میشینم. بمیرم ب ای اسرای کربلا،مردای نامحرم بهشون میخندیدن!بد با دلش بازی کردم.نشست ،سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گل کرد. در طواف،دست هایش را برایم سپر میکرد که به کسی نخورم. با آب و تاب دور و برم را خالی میکرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم.
کمک دست بقیه هم بود،خیلی به زوار سالمند کمک میکرد.مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود.دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت،خیلی هوایشان را داشت.از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس گرفتن از مادر و دختر.
یک بار وسط طواف مستحبی ،شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه میکنند.مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟
یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا،من را کشید کنار و گفت:(صدقه بذار کنار.اینجا بین خانما صحبت از تو و شوهرته که مثه پروانه دورت میچرخه!از این نصیحت های مادرانه کرد و خندید و گفت:(اینکه میگن خدا رو تخته رو به هم چفت میکنه،نمونه اش شمایین!.دائم با دوربینش چیلیک چیلیک عکس میگرفت. بهش اعتراض میکردم:(اومدی زیارت یا عکس بگیری؟).یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود،(یا زهرا).در مکه هدیه داد به شیعه ای یمنی.
وقتی رفتیم مکه،گفت:(دیگه دوست ندارم بیام،باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه!).
❤️قصّه دلبری ❤️۱۹
کلا نه تنها مکه یا جاهای دیگر،در خانه هم کاری میکرد که وصل شود به اهل بیت ع.خاصه امام حسین ع.یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعد بهش عشق و علاقه پیدا کنم،همین کارهایش بود.دیدم دیوانه وار هیئتی است.همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند،ولی اینکه چقدر مایه بگذارند،مهم است.
اولین حقوقی که از سپاه گرفت، ۲۵۰ هزار تومان بود.رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت. از پرده فروشی ،ریش ریش های پایین پرده راخرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد.پاتوقش پاساژ مهستان بود .روی شعر پیدا کردن برای امام حسین ع خیلی وقت میگذاشت.شعارش این بود :(ترک محرّمات ،رعایت واجبات و توسل به اهل بیت ع.)موقع توسل،شعر و روضه میخواند.گاهی واگویه میکرد.اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین ع صحبت میکرد،اگر کسی هم دورو برمان نشسته بود، با نجوا توسلش را جلو میبرد.بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین ع به کار میبرد. عاشق روضه های حاج منصور بود،ولی در سبک سینه زنی،بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش میآمد. نهم فروردین سال نود،در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم و ساکن تهران شدیم.خانواده ها پول گذاشتند روی هم و خانه ای نقلی در شهرک شهید محلاتی برایمان دست و پا کردند.خیلی آنجا را دوست داشت. چندوقتی که آنجا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم،قبول کردم که واقعا موقعیتش بهتر است.هم محله ای مذهبی بود و هم ساکت و آرام.یک دست تر بود.اکثر مسجدهای شهرک را پیاده میرفتیم،به خصوص مقبره الشهدا.کنار آن پنج شهید گمنام 😔
پیاده روی و کوهنوردی را دوست داشتم.یک بار باهم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی.موقع برگشتن پام پیچ خورد،خیلی ناراحت شد.رفتیم عکس گرفتیم،دکتر گفت:(تاندون پا کمی کشیده شده،نیازی نیست گچ بگیرین.)فردای آن روز رفت یک جفت کتانی خوب برایم خرید.با اینکه وضع مالی اش چندان تعریفی نداشت ،کلا آدم دست و دلبازی بود.اهل پس انداز و این چیزها نبود،حتی بهش فکر نمیکرد.موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد،رسید نمیگرفت.برایش عجیب بود که ملت میایستند تا رسید خریدشان را نگاه کنند.
❤️قصّه دلبری ❤️۲۰
میخواست خانه را عوض کند،ولی میگفت:(زیر بار قرض و وام نمیرم ).حتی به این فکر افتاده بود پژویی را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند،وقتی دید پولش نمیرسد بی خیال شد.محدودیت مالی نداشتم.وقتی حقوق میگرفت،مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش بر میداشت و کارت را میداد به من.قبول نمیکردم،میگفت:(تو منی،من تو ام،فرقی نمیکنه).
البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم.از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم.از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز میکرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت.خیلی ها ایراد میگرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شّم اقتصادی ندارد.اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم.از وضعیت اقتصادی اش باخبر بودم،برای همین قید بعضی از تقاضا ها را میزدم.برای جشن تولد و سالگرد ازدواج و این ها مراسم نمیگرفتیم،اما بین خودمان شاد بودیم.سرمان میرفت،هیئتمان نمیرفت.رایه(رعیت) العباس چیذر،دعای کمیل حاج منصور در شاه عبدالعظیم ع.
غروب جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی،هیئت گودال قتلگاه.حتی تنظیم میکردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد،سالمان را تحویل کنیم.به غیر از روضه هایی که به تورمان میخورد،این سه هیئت را مقید بودیم.حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت، تا اسمش میآمد میگفت: (اعلی الله مقامه و عظُم شاءنه).رد خورد نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبدالعظیم ع.برنامه ثابت هفتگی مان بود.حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز،صبح دعای کمیل میخواند.نماز صبح را میخواندیم و میرفتیم کله پاچه میخوردیم.به قول خودش( بریم کَلَپچ بزنیم.)
تا قبل از ازدواج، به کله پاچه لب نزده بودم.کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند،فایده ای نداشت.دیگ کله پاچه را که بار میگذاشتند، عق میزدم و از بویش حالم بد میشد.تا همه ظرف هایش را نمی شستند ،به حالت طبیعی برنمیگشتم.دو سه هفته میرفتم و فقط تماشایش میکردم. چنان با ولع انگشتانش،نان ترید آبگوشت را به دهان میکشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم ،مزه اش که رفت زیر زبانم،کله پاچه خور حرفه ای شدم. به هرکس میگفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده ام،باور نمیکرد. میگفتند:(تو؟تو با این همه ادا و اطوار؟)
قبل از ازدواج تمیز بودم ،همه چیز باید تمیز میبود. سرم میرفت دهن زده کسی را نمیخوردم.بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمدحسین خیلی تغییر کردم.کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ،دهنی او را هم میخوردم.
اگر سردردی ،مریضی یا هر مشکلی داشتیم،معتقد بودیم برویم هیئت خوب میشویم.میگفت:(میشه توشه تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی)در محرّم بعضی ها یک هیئت که بروند میگویند بس است،ولی او از این هیئت بیرون میآمد میرفت هیئت بعدی.یک سال عاشورا از شدت عزاداری، چندبار آمپول دگزا زد.بهش میگفتم:(این امپولا ضرر داره).ولی او کار خودش را میکرد. آخر سر دیدم حریف نیستم،به پدرومادرم گفتم:شما بهش بگین.ولی باز گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.خيلی به هم ریخته میشد.ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه ،هم برای خودش بهتر بود،هم برای بقیه.
@nahjebanoo 🦋
22.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 لحظاتی تماشایی از دومین شب مراسم عزاداری حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۲/۰۹/۲۴
✍ آقاجان؛ به رغم مدعیانی که منع عشق کنند/جمال چهره تو حجت موجه ماست...
اللهم احفظ وانصر قائدنا الخامنه ای🤲🏻
🦋nahjebanoo 🦋
🍃🌺❀﷽❀🌺🍃
💎 نهج البلاغه دربیان بزرگان⚡️
❇️ما جامعهى ايرانى متأسفانه قرنهاى متمادى از كتاب شريف و روشنگر مبين نهجالبلاغه محروم بوديم . يك زندگى سعادتمند انسانى به لحاظ تمام ابعاد و با همهى خصوصيات، از نهج البلاغه قابل درس گرفتن است . اگر بخواهيم خودمان و جامعهاى را كه شايستهى انسان است بسازيم و به اخلاق و خصال و عقايد نيكو و نشاط و اميد و آيندهنگرى و خودسازى شخصى دست يابيم و به وظايف و تكاليفمان عمل كنيم و جامعهاى سراپا عقل و حق داشته باشيم و با اميد و جهاد و تلاش و پيروزى و موفقيت و بر مبناى يك فلسفهى عالمانه و درست حركت كنيم، مىبايست همهى اين درسها را از نهج البلاغه بياموزيم.⛱
📚بيانات مقام معظم رهبرى در جمع دانش آموزان شركت كننده در مسابقات نهجالبلاغه، ١٣٦٥
🔶 @nahjebanoo 🦋
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شاهکار جدید مهدی رسولی به مناسبت #فاطمیه "سلام الله علیها"
نماهنگ بی مردم
امام خامنه ای بعد از مراسم دیشب به حاج مهدی گفتند این مرثیهی شما (اشاره به مداحی #بی_مردم) کار یک منبر نه بلکه کار چند منبر رو با هم کرد.
#ایام_فاطمیه
@nahjebanoo ◾️
🌑جانسوزترین وداع تاریخ
•┈••✾◆▪️✧▪️◆✾••┈•
#نهج_البلاغه
▫️فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إلَى أَنْ يَخْتَارَ اللّهُ لِي دَارَکَ الَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ
▪️اى رسول خدا) امانتى را که به من سپرده بودى هم اکنون باز پس داده شد و گروگانى که نزد من بود گرفته شد; ولى اندوهم جاودانى است و شبهايم همراه بيدارى و بى قرارى; تا آن زمان که خداوند منزلگاهى را که تو در آن اقامت گزيده اى برايم برگزيند (و به تو ملحق شوم)»;
📘#خطبه_٢٠٢
•┈••✾◆▪️✧▪️◆✾••┈•
@nahjebanoo ◾️
🌱🌱🌱🌱🌱
🖤🖤شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
تسلیت باد
🔹پیامبر اعظم ﷺ :
☘☘ إنَّ فاطِمةَ بَضعَةٌ مِنّي
و هِىَ نورُ عَيني و ثَمَرَةُ فُؤادي ؛
يَسوؤُني ما ساءَها
و يَسُرُّني ما سَرَّها
و إنَّها أوَّلُ
مَن يَلحَقُني مِن أهلِ بَيتي ؛*
🌿🌿فاطمه پاره تن من
و روشنى ديده
و ميوه دل من است .
آنچه او را ناراحت كند
مرا ناراحت مى كند
و آنچه شادش كند ،
مرا شاد مى كند.
✅ به این بیندیشیم؛
چگونه و چه چیزی از رفتار من
فاطمه را شاد می کند...
و چه چیزی از من،
فاطمه را ناراحت می کند...
✅ به این بیندیشیم؛
شادی و ناراحتی فاطمه
چگونه با زندگی من همخوانی
دارد...
✅ به این بیندیشیم؛
که شادی و ناراحتی فاطمه
چگونه می تواند مسیر خوشبختی یا
بدبختی مرا تعیین کند...
.
* أمالى صدوق، ص ٥٧٥
@nahjebanoo ◾️
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا زهرا یا زهرا😭😭
امشب، منزل را مجلس روضه کنید
@nahjebanoo ◾️
🤔 آتش به درِ خانهای بردند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هر شب نماز شب را پشت آن خانه اقامه میکردند...
🖊 مورّخ شهیر محبّ الدين أبو عبد الله محمد بن محمود المعروف بـابن النجّار، الحافظ البغدادي (ت 643هـ)، در کتاب الدرة الثمينة في أخبار المدينة نقل میکند:
وقتی مردم مسجد را ترک میکردند، رسول خدا صلّی الله علیه [وآله] وسلّم پشت خانهی علی[علیه السلام]، حصیری میانداخت و نماز شب میخواند............و آن ستونی که پیغمبر نزدیک آن تهجّد میکرد پشت خانهی فاطمه[سلام الله علیها] بود...
🔷 كانَ رَسولُ اللهِ صلّی الله علیه [وآله] وسلّم يَطرَحُ حَصيرا كُلّ لَيلَة إذا انكَفَّتِ الناس، فَيَطرَحُه وَراءَ بَيتَ عَليّ كَرَّمَ اللهُ وَجهَه ثُمّ يُصلّي صَلاةَ اللَّيلِ...............وهذه الأسطوانة وراء بيت فاطمة رضي الله عنها
📜النسخة المخطوطة لکتاب الدرّة الثمينة في أخبار المدينة، المحفوظة بالمكتبة الوطنية الفرنسية، تاریخ کتابت: شوّال ۸۸۷ هـ
@nahjebanoo ◾️