هدایت شده از نکته های ناب نوحه ، نکات ناب ، فاطمیه
#پدر_لبخند_زد_و_رو_به_پسر_گفت
روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت چون به حمام رسیدند ، پدر از پسـر خود طلــب آب نمود
پسر با بی حوصلگی رفــت و از گوشــه ای کاسه سفالین ترک خورده ای که مخصوص آب ریختن روی تـن و بـدن مــردم و نه برای نوشیــدن #آب بود پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد
پـدر به مجرد دیــدن کاســه و آب ، اندکی مکـث کرد ، #لبخند زد و رو به پسر گفــت با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم
چندین سال پیـش وقتی خــود من نوجوانی کم سن و سال بودم ، همراه #پدر به حمام عمومـی آمدم ، مثل امــروز که من از تو آب خواستــم آن روز هم پدرم از من آب خواست
برای اینکه برای او آب بیــاورم گشتــم و #لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنــک در آن ریختم و با احتـرام به حضـور پدر بردم
امروز ، من که چنــان فرزندی برای پــدر بــودم ، پسری چـون تو نصیبــم شده که با بی حوصلگی در چنین کاسه کثیــف و ترک خــورده برایــم آب آورده ، حالا در #آینــده چـه اولادی قــرار اسـت نصیب تو شود ، خدا می داند و بس
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
❄ #پیشنهـاد_عضویتــ در نکته های ناب⇙
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━