#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ دستفروش عرب، با آن هیکل درشت، خوابیده بود وسط مسجد.
▫️ ما دور تا دور نشسته بودیم، منتظر شروع درس.
▫️ گفتیم حالا بیدار میشود، حالا بیدار میشود...
▫️ ولی بیدار نشد.
▫️ با ورود آقا، یکی از طلبهها خیز برداشت که برود بیدارش کند؛
▫️ آقا آرام گفت: «نه... کاریش نداشته باشید!»
▫️ بعد گفت: «اَلَسْنٰا نٰآئِمٖینَ؟[آیا ما خواب نیستیم؟]... مگر ما خواب نیستیم؟ کاش یکی هم بیاید ما را بیدار کند...»
📚 به شیوه باران، ص٢٨
#آیت_الله_بهجت_ره
┏━━━🍃🌹🍃━━━┓
@nahjol_balagheh313
┗━━━🍁━━
#اینگونه_بود ...
✍خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت(ره): توی همه این سالها یکیدو بار بیشتر نگفت «من»؛ یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدسسره از دنیا رفته بود؛رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش دادهاند، حرف زد.
آیتالله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه میرسید، طبق موازین عمل کنید، «من» ملتزمم که شما را تنها نگذارند.»
📚 به شیوه باران، ص۵٧
┏━━━🍃🌹🍃━━━┓
@nahjol_balagheh313
┗━━━🍁━━
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که بهخاطر یک اختلاف مالی، میانۀمان شکرآب شده بود. هر کدام حق را به خودمان میدادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت.
▫️اول احمد حرفهایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرفهای من که تمام شد، آقا همانجور که سرش پایین بود، با لبخند گفت: «خُب حالا من گوش کدامتان را بکشم؟»
▫️بعد رو کرد به جای خالی احمد... چهرهاش از ناراحتی تغییر کرد. قطرههای درشت عرق نشست روی پیشانیاش... انگار که اتفاق خیلی بدی افتاده باشد، یا حرف خیلی بدی زده باشد...
▫️با ناراحتی گفت: «ایشان نیستند؟! نمیدانستم؛ و گر نه این جمله را در غیاب او نمیگفتم.»
📚 به شیوه باران، ص٣٣
┏━━━🍃🌹🍃━━━┓
@nahjol_balagheh313
┗━━━🍁━━