🔻 ساخت واکسن جدید برکت با قابلیت شکست سویه اومیکرون/ آغاز تولید انبوه "برکت پلاس" و ارائه مستندات به وزارت بهداشت
🔸مدیرعامل کارخانه شفافارمد: با توجه به شیوع گسترده سویه اومیکرون، بلافاصله برای تولید واکسن بروز شده وارد عمل شدیم و يكماه پس از شناسايی ويروس، مطالعه واکسن جدید را روی مدل حیوانی آغازکردیم که موفقیت ۱۰۰ درصدی کسب کرد.
🔸 ضمن ارسال مستندات علمی، تولید انبوه "برکت پلاس" رادرشفافارمد آغاز کردهایم و منتظر مجوز وزارت بهداشت برای مطالعه بالینی آن هستیم.
🔸شایان ذکر است سازمان بهداشت جهانی در دی ماه، ضمن انتشار اطلاعیهای سیاست تکرار دوزهای بوستر را رویکرد پایداری ندانسته و تولید کنندگان واکسن را به بروزرسانی واکسنها متناسب با سویههای غالب توصیه نمود.
🔴بی شرف مثل اصلاحات نیوز!
🔹تیتر میزنند "پوتین با یکی دیگر از دشمنانش، مانند رئیسی برخورد کرد" چون ترجیح میدهند بجای عذرخواهی و اعتراف به اشتباه شان (در حاشیه پردازی بی مورد پیرامون دیدار جناب رئیسی و پوتین) تا منزل سینه خیز تشریف ببرند و همچنان به لجن پراکنی علیه دولت جدید بپردازند!
#سرطان اصلاحات
🏝مشق انتظار در مکتب بانوی دمشق
❇️ حضرت زینب سلام الله علیها در چهار مقام الگوی مناسبی برای منتظران هستند...
✅ اولین و مهمترین مقام، مسئله «معرفت نسبت به امام»
✅دومین مقام «حمایت و دفاع از حریم ولایت» تمام آبرو ،جان و فرزند را فدای امام زمانش کرد.
✅سومین مقام اطاعت پذیری و عبادت در مسیر رضایت حجت خدا
✅چهارمین مقام، مقام صبر و اسقامت در برابرحوادث تلخ و ناگوار و تسلیم نشدن در مقابل دشمنان..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🔹🔷 ((نهج البلاغه و زندگی)) 🔷🔹
روشی نوین در ارائه سبک زندگی علوی
❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁ 🆔 @nahjolbalaghehvazendegi
🏝انتظار فرج به سبک
حضرت زینب(س)
✅در مسیر #آرمان دستیابی به حاکمیت #توحید به وسیله امام عصر عج باید #منتظر بود،
👈و لکن، ستون خیمه انتظار با #صبر و استقامت است که فرمودند:انتظار الفرج بالصبر(تحف العقول، ص: 416)
☝️اما اینها در باب مفاهیم است
✅در روش #تربیتی، گاهی از مفاهیم میشود گذشت و مصادیق را بهدست آورد و از آنها الهام گرفت مثل اینکه برای تصور شجاعت، بگویی حضرت #علی ع.
👈حال اگر در این انتظار ِ توأم با صبر، به دنبال #الگویی هستیم که عملاً آن را به تصویر کشیده است:
✅بدون تردید باید گفت که #حضرت_زینب ع تندیس صبر در رکاب ولی خدا و #نصرت امام زمانش است
👈و در معنایی لطیف از حدیث فوق میتوان گفت که برای گشایش و فرج، مثل حضرت زینب ع، منتظر فرج باشید؛به بیانی دیگر:
✅✅ #انتظار_فرج داشته باشید با اسوه صبر، زینب علیهاالسلام!
استادملایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🔹🔷 ((نهج البلاغه و زندگی)) 🔷🔹
روشی نوین در ارائه سبک زندگی علوی
❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁ 🆔 @nahjolbalaghehvazendegi
*🔸 * متن رو از دست ندید*
⭕ *بر طبل خودتحقیری نکوبید*
👈کشوری که روزی از هند، بنگلادش، پاکستان و فلیپین پزشک وارد می کرد تا خاکشیر و گل بابونه به مریض تجویز کنند ، الآن تبدیل شده به مرکز توریسم پزشکی در خاور میانه و رباط جراح صادر می کند تا از راه دور مریض با رباط مریض را جراحی کند .
👈کشوری که با ۶۵ هزار مستشار سیاسی اقتصادی ونظامی از اقصی نقاط دنیا و تحت نظر آنها اداره می شد الآن خدمات فنی و نظامی صادر می کند و جزو چهار ارتش مقتدر دنیاست و حاصل آن امنیت کشور با وجود دشمنان قسم خورده و مقتدر میباشد
👈کشوری که روزی فقط از تهران تا کرج و قم بزرگراه داشت، الآن بیش از۳۶هزار کیلومتر بزرگراه دارد و کریدور حمل بار از خاور دور به اروپاست.
👈کشوری که با وجود مهندسان خارجی میزان استخراج گاز کفاف پایتخت را هم نمی داد و هیچ یک از شهرهایش حتی پایتخت گاز کشی نبود اینک از نعمت گاز برخوردار شده و نود در صد کشور از لوله کشی گاز بهره مند است و جزو اولین مخازن کشف شده گاز در دنیاست.
👈
کشوری ک مترو را در فیلم های سینمایی دیده بود و برترین وسیله حمل و نقل عمومی آن اتوبوس های فرسوده و متعفن گازوئیلی بود اینک در اکثر شهرهای بزرگ آن خطوط مترو وجود دارد و با اتوبوس های گازی و برقی حمل و نقل را عهده دار است.
کشوری که رهبرش بالاترین افتخار ملی آن را در برپایی جشنهای دو هزار پانصد ساله و تحمیل هزینه سنگین و ابلهانه به کشورش جهت تهیه وسایل خوش گذرانی رهبران دنیا میدید در عین آنکه ۶۷% مردمش بیسواد و محروم از نعمت برق و جاده و کمترین امکانات بهداشتی درمانی بودند اینک در تولید علم نانو چهارم در جهان و تحقیقات پزشکی شانزدهم و تدوین و ارائه مقالات علمی پانزدهم در کل دنیا میباشد.
کشوری که سازمان مخوفی چون ساواک در راس اداره تمام امور کشور بود و با انواع شکنجه های جسمی و روحی هر ندای اعتراض را در گلو خفه میکرد و در این راستا از کارشناسان امنیتی اسرائیل بهره میبرد اینک هر سایت و هر روزنامه و حتی رادیو و تلویزیون رسمی آن آزادانه ندای معترضین به مسائل گوناگون را مطرح میکنند و به رئیس جمهور ، رئیس مجلس ، و رئیس قوه قضائیه و اداره ها و سازمانها انتقاد میکنند.
اما دشمنان این مرز و بوم کاری کردهاند که برخی جوانان امروزی که چیزی از دوران پهلوی فاسد نمی دانند، در برابر انقلابیونی که هزاران هزار شهید دادند تا بر پهلوی پیروز شوند، از افتخارات پهلوی میسُرایند......
و پهلوی جنایتکاری که هیرمند و بحرین و آرارات را دو دستی تقدیم بیگانه کرد،را از دلیرانی که ۸ سال مردانه جنگیدند تا یک مشت خاک از این کشور به غارت نرود را برتر می دانند.....
👈خود به بیگانه پرستان و افراد ناکارآمد رأی می دهند، اما ناكارآمدی ها را به حساب رهبر انقلاب می نویسند.
👈خود از دشمن، تحریم کُشنده طلب میکنند و در نهایت پُر رویی دیگران را کاسبان تحریم معرفی کرده و از رهبری انتظار انعطاف در برابر دشمن ، مبنی بر رفع تحریم ها را دارند
🔹🔷 ((نهج البلاغه و زندگی)) 🔷🔹
روشی نوین در ارائه سبک زندگی علوی
❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁❅❁ 🆔 @nahjolbalaghehvazendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست تر از شیطان
استاد هاشمی نژاد
*📝چرا سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود*
*دریک کلام عملکرد شهید یوسف الهی بودکه باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد*
1️⃣ *از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود*
2️⃣ *نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید*
3️⃣ *دائما ذکر خدا می گفت*
4️⃣ *قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود*
5️⃣ *هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود*
6️⃣ *چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت*
7️⃣ *خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت*
8️⃣ *روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود*
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1️⃣ *همرزم شهید:* *حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.*
*نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.*
*وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".*
*با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.*
*خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟*
2️⃣ *مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.*
*وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!*
*بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟*
*امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!*
3️⃣ *برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.* *نمیدانستیم کجا برویم.*
*جوانی جلو آمد و گفت:* *شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!*
*جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند.* *برو آنها را بیاور اینجا!*
*وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.*
*اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟*
*لبخندی زد و گفت:* *چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!*
*محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!*
4️⃣ *همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.*
*محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.*
*حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.*
*امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.*
*صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود.* *گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟*
*گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!*
*حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.*
*با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟*
*گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟*
*اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.*
*اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.*
*پرسیدم: چه طور؟!*
*گفت: شهید شده اند*. *جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.*
*من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.*
*وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!*
5️⃣ *همرزم شهید:* *زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.*
*بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم