🦋 کرامتی شگفت انگیز از شفای پسر بچه معلول لر در حرم #حضرت_ابوالفضل_العباس (ع)
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🚌 نام « #حاج_شیخ_عباس_محمد_علی_کشوان_آل_شیخ » را چندین بار شنیده بودم و وقتی عازم #کربلا شدم قصد کردم هر طور شده این پیرمرد مهربان و نورانی را ملاقات کنم.
🗝️ پیرمردی که اجدادش چند قرن پیش، از ایران به #عراق مهاجرت کردهاند و ۱۲ نسل از خانوادهاش کلیددار حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بودهاند و اکثرشان هم در روز عاشورا به دیدار حق شتافتهاند، حالا خودش پس از گذشت ۴۸ سال که خادم و کلیددار این حرم مطهر بوده به دلیل کهولت سن بازنشسته شده و در خانه به سر میبرد.
🇮🇷 عشق به اقوام ایرانی:
👌🏻این کلیددار حرم #حضرت_عباس (ع) که در طول مدت حضورش در این حرم مطهر معجزات زیادی را دیده به بیان خاطرهای از دیدن یکی از معجزات حضرت عباس (ع) میپردازد و میگوید:
🎙️«من پشت سر #اقوام_لر، حتی اگر بی سواد هم باشند نماز میخوانم بس که اینها ساده و بیریا هستند!
🌌 شب جمعهای بود و ما در حرم #قمر_بنی_هاشم مشغول خواندن دعای کمیل بودیم، حرم تقریباً خلوت بود که دیدم یکی از همین لرهای با صفا با پسربچهای ۸-۷ ساله در بغل وارد حرم شد و به فاصله ۵ متری ضریح حضرت عباس (ع) ایستاد.
🧔🏻 پسربچهای که در بغلش بود کاملا فلج بود و تنها چشمها و دهانش حرکت داشت، حتی این بچه قدرت تکلم و شنوایی هم نداشت و مثل یک تکه گوشت در دست پدرش آرام گرفته بود. من دیدم که این مرد با صدای بلند رو به ضریح کرد و گفت:
👈🏻 ای ابوالفضل (ع)، من از تو اولاد سالم خواستم، این چه اولادی است که به من دادی، این بچه مریض است و باعث اذیت من شده؟!
⁉️از شنیدن این حرفها متعجب شده بودم که ناگهان دیدم این مرد، بچه را به طرف ضریح پرتاب کرد، به طوری که صدای برخورد سر بچه با ضریح حضرت عباس (ع) در کل حرم پیچید و عدهای از بیرون آمدند و سؤال کردند که چه اتفاقی افتاده است؟!
🕌 این مرد، بچه را پرتاب کرد و خودش از حرم بیرون رفت، من خیلی گریه کردم و از حضرت عباس (ع) خواستم دل این مرد را روشن نگه دارد، بچه را بلند کردم و گوشهای خواباندم، حدود ساعت ۲:۳۰ شب بود که دیدم دست و پای بچه تکان میخورد.
👌🏻اول فکر کردم به خاطر بیخوابی اشتباه میبینم، همکارم را صدا زدم اما او هم حرکت دست و پای بچه را تأیید کرد.
👦🏻 به سمت پسرک رفتم و سرش را روی پایم گذاشتم، دیدم چشمانش را باز کرد و سراغ پدر و مادرش را گرفت، همان لحظه فهمیدم #معجزه شده، به بچه گفتم میتوانی بلند شوی گفت بله و از جایش بلند شد!»
💧شیخ عباس که اشک از چشمانش جاری شده بود ادامه میدهد:
🎙️«عبایم را روی شانه پسربچهای که بعدا فهمیدم نامش حسین است انداختم، ابتدا او را دور ضریح مطهر طواف دادم و بعد به داخل دفتر بردم.
📞 آن موقع اگر معجزهای رخ میداد ما باید همان لحظه به چند جا مثل استانداری، فرمانداری و سازمان اوقاف اطلاع میدادیم، آن زمان مثل الان نبود که معجزات را اعلام نکنند!»
🗝️ گلایه های کلیدار حرم حضرت ابوالفضل (ع):
👌🏻 گلایه این روزهای شیخ عباس از این است که چرا کرامات اهلبیت را به مردم نمیگویند؛
🎙️«خیلی بد است که دیگر معجزات را خبر نمیدهند انگار که میخواهند مردم را از اهلبیت دور کنند!
📢 خلاصه ما اعلام کردیم و صبح زود هم از بلندگوی حرم، خبر شفای کودک را به مردم دادیم، همان روز وزیر کشور عراق برای دیدن حسین به حرم آمد و از من خواست بپرسم این کودک لحظهای که پرتاب شده چه چیزی دیده است؟!
⁉️ رو به پسر بچه کردم و گفتم حسین جان وقتی بابا تو را پرتاب کرد چه شد؟!
👦🏻 پسرک گفت: من پرتاب نشدم فقط حس کردم روی هوا هستم که یک دفعه دو تا دست از داخل ضریح بیرون آمد و من را گرفت، من را روی زمین گذاشت و به هر جای بدنم که دست کشید آن نقطه از بدنم خوب شد و دوباره این دستها به داخل ضریح برگشت، من آقایی را دیدم که دست نداشت و بدنش خونی بود...!!
🧔🏻 چند ساعت بعد پدر بچه که خبر شفا گرفتن فرزندش را شنیده بود وارد حرم شد، پسرش را به آغوش کشید و های های گریه کرد».
✅ کلاس نهج البلاغه و زندگی
🆔https://eitaa.com/nahjolbalaghehvazendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر جان، ابالفضل!
دامن کشان رفتی؛ دلم زیر و رو شد چشم حرامی، با حرم رو به رو شد
بیا برگرد خیمه؛
ای کس و کارم منو تنها نگذار ای علمدارم..
آب به خیمه نرسید؛
فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
#باب_الحوائج
#قمر_بنی_هاشم
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄