.
•#ڪتابزیرتیـغ
•#خاطࢪاتےازشہیدمحسنحججے🌸🍃
🔰|فصل¹: بھࢪوایتپدرومادرص
.
ازآنࢪوزبهبعد،دستودلمبهڪاࢪنمیرفت
دائمتوخونہبودم! همڪارامتماسمیگࢪفتن
ڪهچࢪاسرڪارنمیرم،مادرمحسنهمتعجب
ڪردهبودمیگفت:نمیخواےازخونہبیࢪونبری؟
جوابمفقطاینبود:مندیگھبازنشستہشدم!
دائممنتظࢪبودماتفاقےبیفته!چونمحسنهمہے
کارهاشروبامنمشوࢪتمیڪرد،خیلےوابستهش
شدھبودم🌿 هࢪروزانتظارِاومدنشرومیڪشیدم
وقتےیادِچهرهیمحسنمیفتادم،بهخودممیگفتم:
اینصورتدادمیزدڪهاینآخرینباࢪهڪهمنو
میبینید! اینفڪرکلافممیڪرد! وقتےهمزنگ
میزدهمهباهاشصحبتمیڪردنبجزمن!
اصلاتوحالِخودمنبودم!²⁵ࢪوزازرفتنمحسن
میگذشت،آنࢪوزتوےبانكبودمڪهپدرخانمش
تماسگرفتوگفت:حاجےبیاڪارِتدارم!
گفتم؛باشهمیام! چنددقیقهبعددوبارهتماس
گرفتوگفت؛پسچࢪانیومدے؟!
گفتم؛ڪارِبانڪےدارم!انجامبدم میام.
گفت؛اگھڪاࢪِتطولمیڪشهمنبیام!
فہمیدماتفاقےافتاده پدرخانمشباصدایی
لࢪزانگفت؛حاجےمحسناسیرشده💔
باوࢪشبرامسختبوددیگہقصهیمنومحسن
روتمومشدهمیدونستم!پاهایمجاننداشت
ڪهحࢪڪتڪنم،حالِڪسیروداشتمڪه
انگاࢪےسالهامریضه،
باپدرِمحسنتماسگرفتم،ڪهیهچیزےبرای
ناهاربگیرھگوشیروکهبرداشت . . .
¦⇠#ادامهدارد