eitaa logo
کانال اهل ولایت (نَحنُ صامِدون سابق)
94 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
#نحن‌صامدون سابق 👊💪 @ahle_velayat ☑️خبرهای جبهه مقاومت 🌈💥 ☑️متن مذهبی 📃 ☑️کلیپهای مذهبـــے⚡️✨ ☑️تحلیلهای سیاسی💫🌈 ☑️ کــلیــــپ های شهدایی 📽🎞 ☑️معـــرفـــے شهدا 🌷🌷 @ahle_velayat کپی با ذکر صلوات خادم کانال = @Jannatol_baghee
مشاهده در ایتا
دانلود
((بسم الله الرحمن الرحیم)) 🍃 اکثر مسلمانان کشور من، سنی هستن و به علت رابطه بسیار نزدیکی که دولت ما با عربستان داره ، جامعه دینی ما توسط علما و مفتی های عربستانی مدیریت میشه ...🙄 عربستان و تفکراتش نفوذ بسیار زیادی در بین مردم و علی الخصوص جوان ها پیدا کرده تا جایی که میشه گفت در حال حاضر، بیشتر مردم کشور من، وهابی هستند. من 👱هم در یک خانواده بزرگ با تفکرات سیاسی و وهابی بزرگ شدم ... و " مهمترین این تفکرات ... ⁉️ "بذر تنفر از شیعیان و علی الخصوص ایران بود... 😠 من توی تمام جلسات مبلغ های عربستانی شرکت می کردم ...و این تنفر😤 در من تا حدی جدی شده بود که برعکس تمام اعضای خانواده ام، به جای رفتن به دانشگاه، 🏢تصمیم گرفتم به عربستان برم. .. می خواستم اونجا به صورت 🤓تخصصی روی شیعه و ایران مطالعه کنم 📕و بتونم همه شون رو نابود کنم " کسی که سر هفت شیعه رو از بدن جدا کنه، بهشت بر اون واجب میشه˝... تصمیمم روز به روز محکم تر می شد تا جایی که بالاخره شب تولد 16 🎊🎉🎂 سالگیم از پدرم خواستم به جای کادوی تولد🎁، بهم اجازه بده تا برای نابودی دشمنان خدا به عربستان برم و.. پدرم 👨هم با خوشحالی، پیشانی منو بوسید ... و مشغول آماده سازی مقدمات سفری برای 👝🎒نابودی دشمنان خدا... در حال آماده سازی مقدمات بودیم ... با مدارس عربستان ارتباط برقرار 🏫 کردیم ... و یکی از بزرگ ترین مبلغ ها، نامه تایید و سفارش برای من نوشت✉️.. پدر و مادرم و بقیه اعضای خانواده 👨‍👩‍👧‍👦می خواستن برای بدرقه من به فرودگاه بیان ... اما من بهشون اجازه ندادم و گفتم :من شاید 16 سال بیشتر ندارم اما 👱 از امروز باید به خاطر خدا محکم باشم و مبارزه کنم .مبارزه برای خدا راحت نیست و باید تنها برم تا به تنهایی و سختی عادت کنم. .. اشتیاق حرکت باعث شد که خیلی زودتر از خانه خارج بشم ... تنها، توی فرودگاه و سالن انتظار، نشسته بودم که جوانی 👤کنار من نشست و سر صحبت باز شد.. وقتی از نیت سفرم مطلع شد با یک چهره 🗣جدی گفت :خوب تو که این همه راه می خوای به خاطر خدا هجرت کنی، چرا به ایران نمیری؟ برای مبارزه و نابود کردن یک مردم، هیچ چیز مثل این نیست که بین خودشون زندگی کنی و از نزدیک باهاشون آشنا بشی ... اشتباهات و نقاط ضعف و قوت شون رو ببینی و.... تمام طول پرواز تا عربستان، مدام حرف های اون جوان توی ذهنم تکرار می 🤔 شد ... این مسیر خیلی سخت تر بود ... اما هر چی بیشتر فکر می کردم🤔، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که این کار درست تره من تمام این مسیر سخت رو به خاطر خدا انتخاب کرده بودم و از اینکه در مسیر سخت تری قدم بزارم🚶 اصلا نمی ترسیدم😏 نویسنده: 💚 @nahno_samedon
🍃 هواپیما🛩 که در خاک عربستان نشست، من تصمیم خودم رو گرفته بودم🙂" من باید به ایران میومدم🇮🇷 " اما چطور🤔🗯؟... بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟..😑 سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان🤓📚 فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم📖 ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید💡😃. ... با وجود ترس شدید از شیعیان و ایران 😰... از طرف کشورم به حوزه های علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد..😬 به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم👝 و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم🕋 ... دوری برام سخت بود اما گفتم 🗣: خدایا !من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که. ... به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده😰، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد میخوابیدم😴 و چون مجبور بودم پولم💶 رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم. ... بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی 🛩 نشست، احساس سربازی💂 رو داشتم که یک تنه و با شجاعت✊ تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها☠، خودم رو آماده کرده بودم.😥 ... هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود. ... 🤗 از بدو ورود و پذیرش در ایران ... سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم ... با اونها دوست می شدم👬 و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم📝 کم کم داشت تفکرم در مورد ایرانی ها کمی نرم تر می شد 😉... تا اینکه ... یکی از شیعه هایی که باهاش ارتباط داشتم منو برای خوردن کله پاچه به مهمانی دعوت کرد🤧😬. ... نویسنده: 💚 @nahno_samedon