💫🌈#وقت_خاطره
🌷 شهید مهدی باکری 🌷
اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد. این طور راه رفتن توی آن جاده، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی. جلوی ماشین راگرفتم.
راننده آقا مهدی بود. بهش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها. » گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده. »
📚 یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری
#شهید_مهدی_باکری
#شهدا_شرمندهایم
@nahnoll_hosseineun
خاطره از شهید برونسی:
در سال ۵۲ یک روز آقای برونسی مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من می روم کاری دارم و بر می گردم اگر من دیر آمدم شما همینجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : کجا می خواهی بروی ، هیچ نگفت و رفت و شب نیامد و من خیلی نگران بودم . چون می دانستم که انقلابی است . روز بعدش که آمد دیدم که خیلی خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش کردم باز چیزی گفت ولی بعد از پیروزی انقلاب یک روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعریف کرد و گفت : آقا من آنجا پیغامی از نماینده ویژه امام راحل در مشهد برای مقام معظم رهبری که در ایرانشهر در تبعید به سر می برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردی با خودت ؟ گفت : ترا بردم که رد گم کنم چون جوان بودی .
#وقت_خاطره
#شبتون_شهدایی
@nahnoll_hosseineun
#شهید_حاج_حسین_خرازی میگفت:
ما به اینجا نیامَده ایم
تا روی هر تَپّه ای، سنگری بِکَنِیم و خودِمان را با زَدَن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَسِ دشمن را بِبُرّیم؛
قیمتش را هم با خونِ مان میدهیم...❗️
⬅ #حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم
که تعداد اعضای کانال و
یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان #مهم شود!
ما آمده ایم #خود را #بسازیم؛
تا #نَفْس را از #نَفَس در بیاوریم ...
آمده ایم تا #بندگی را اثبات کنیم و #آسمانی_شویم ..
#وقت_خاطره🍃
@nahnoll_hosseineun