eitaa logo
مدرسه زندگی
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مدرسه زندگی مرکزی آموزشی است که با هدف توانمندسازی و فعال‌سازی بانوان و خانواده‌ها در حوزه تبیین ارزش‌های دینی و فرهنگی فعالیت می‌کند. https://nehzatepishraft.ir :سایت جهت ارتباط @madresezendegi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت شانزدهم 🌷سه دقیقه در قیامت🌷 🔹️گره گشایی🔹️ 🔹️بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک درحل گرفتاری بندگان خدا بردارد. اثرآن را در این جهان ودرآن سوی هستی به طور کامل خداهد دید.دربرسی اعمال خود، مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود. مثلاََ شخصی از من آدرس می،خواست. من او را کامل راهنمایی کردم.اوهم دعا کرد ورفت. 🔹️من نتیجه دعای اورا به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! یا اینکه وقتی کاری برای رضای خدا وحل مشکل مردم انجام می دادم،اثر آن درزندگی روز مره ام مشاهده می شد. 🔹️اینکه مادرطی روز،حوادثی را از سر می گذرانیم ومی گوییم خوب شد اینطور نشد.یامی گوییم: خداروشکر که ازاین بدتر نشد.به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم.من هرروز برای رسیدن به محل کار،مسیری را دراتوبان طی میکنم.همیشه،اگر ببینم کسی منتظر است،حتماََ اورا سوار می کنم.یک روز هوابارانی بود.پیرزنی بایک ساک پراز وسایل زیر باران مانده بود بااینکه خطر ناک بود.اما اورا سوار کردم.ساک وسایل او گلی،شده وصندلی را کثیف کرد.اما چیزی نگفتم.پیرزن تابه مقصد برسد مرتب برای اموت من دعا کردوصلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم وگفتم: هر چه می خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. 🔹️من درآن سوی هستی.بستگان واموات خودم را دیدم.آنها ازمن به خاطر دعاهای آن پیر زن وصلوات ها یی که برایشان فرستاد.حسابی تشکر کردند.این راهم بگویم که صلوات. واقعاََ ذکر ودعا ی معجزه گری است.آن قدر خیرات وبرکات دراین دعانهفته است که تااز این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستم.پیامبر اکرم (ع) فرمودند گره گشایی از کار مومن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است‌ثمرات دززندگی دنیایی اتفاق می افتد.یعنی وقتی انسان در این دنیا خودش را به خاطر دیگران به سختی بیاندازد.اثرش را بیشتر درهمین دنیا مشاهده خواهدکرد. 🔹️یادم می آید که دردوران دبیرستان،بیشتر شبها درمسجد وبسیج بودم.جلسات قرآن وهیئت که تمام می شد،درواحد بسیج بودم وحتی برخی شبها تا صبح می ماندم وصبح به مدرسه می رفتم.یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود.او چهره ای زیبا داشت وبسیار پسر ساده ای بود‌. یک شب،پس از اتمام فعالیت بسیج ،ساعتم را نگاه کردم.یک ساعت به اذان صبح بود بقیه دوستان به منزل رفتند من هم به اتاق دارالقران بسیج رفتم ومشغول نماز شب شدم.همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد وسریع در کنارم نشست! با رنگ پریده گفت هیچی؟ شما الان چه نمازی می خونی؟ گفتم: نماز،شب.قبل اذان صبح مستحب است که این نماروبخوانیم.خیلی ثواب دارد.گفت به من هم یاد می دی.. 🔹️به او یاددادم ودرکنارم مشغول نماز شد.اما می دانستم او از چیزی ترسیده ونگران است.بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم.گفتم: اگه مشکلی برات پیش اومده بگو؟ من مثل برادرت هستم.گفت روبردی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود. اوباتهدید می خو است من را به خانه اش ببرد. حتی تا نیمه شب منتظر مانده بود.من فرار کردم وپیش شما آمدم.روز بعد یک بر خورد جدی با آن جوان کردم وحسابی اورا تهدید کردم.آن جوان هرزه دیگر سمت بچه های مسجد نیامد.این نوجوان هم باما رفیق ومسجدی شد.البته خیلی برای هدایت او وقت گذاشتم خدا را شکر الان هم از جوانان مومن محل ماست. 🔹️مدتی بعد.دوستان من که به دنبال استخدام د ر سپاه بودند شش ماه بیشتر درگیر گزینش شدند.اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید! تمام رفقای من فکر می کردند که من پارتی داشتم اما...آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا، برای آن نوجوان کشیدی.باعث، شد که درکار استخدام کمتر اذیت شوی وکار شما زودتر هماهنگ شود.البته این پاداش دنیایی اش بود.پاداش آخرتی اش درنامه عمل شما محفوظ است. 🔹️حتی به من گفتند: اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت وزندگی خوبی داری،نتیجه کارهای خیری است که انجام دادی من شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا ودرراه کمک به بندگان خدا کشیده باشید، آنقدر درپیشگاه خدا ارزش پیدا می کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می خورد..همسرم درشهرستان مامعلم است.یک روز به من گفت: دختری در دبستان ما هست که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است.چندین بار از حال رفته و...من پیگیری کردم ،او یک دختر یتیم وبی سرپرست است. 🔹️آدرس او را گرفتم.می یای امروز به منزل شان برویم؟ باهم راه افتادیم.درحاشیه شهر وارد یک منزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت، هیچگونه امکانات رفاهی در انجا دیده نمی شد... 🖇..........✏.........ادامه دارد هرروز یک صفحه از کتاب سه دقیقه درقیامت را باما دنبال کنید. تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت هجدهم 🌷سه دقیقه درقیامت🌷 🔹️باغ بهشت🔹️ 🔹️ازدیگر اتفاقاتی که در ان بیابان مشاهده کردم. این بود که برخی بستگان وآشنایان که قبلاََ از دنیا رفته بودند را دیدار کردم.یکی از آنها عموی خدا بیامرز من بود.او دربیمارستان هم کنار من بود.اورا دیدم که در باغ بزرگ قرار دارد.سوال ک ردم.:عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند‌گفت: من وپدرت در سنین کودکی یتیم شدیم.پدرما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد وقرار شد در باغ ما کار کند وسود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. 🔹️اما اوباچند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد.آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند وفروختندو....هیچکدام آنها عاقبت بخیر نشدند.دراینجانیز همه آنهاگرفتارند.چون با اموال چند یتیم این کاررا کردند.حالا این باغ،را به جای باغی که دردنیا از دست دادم.به من داده اندتا بایاری خدا درقیامت به باغ اصلی برویم.بعد اشاره به درب دیگر باغ کردوگفت: 🔹️این باغ دودرب دارد که یکی از دربهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود.در نزدیکی باغ عمویم.یک باغ بزرگ بودکه سر سبزی آن مثال زدنی بود. این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود.اوبه خاطر یک وقف بزرگ. صاحب این باغ شده بود.همینطور که به باغ اوخیره بودم.یکباره تمام باغ سوخت وتبدیل به خاکستر شد! این فامیل ما بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه می کرد.من از این ماجرا شگفت زده شدم باتعجب گفتم: چراباغ شما سوخت؟! 🔹️اوهم گفت:پسرم ‌،همه اینها از بلایی است که پسرم برسر من می آورد.اونمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد این بنده خدا باحسرت این جملات را تکرار می کرد بعد.پرسیدم.حالا چه می شود؟ چه کار باید بکنید؟ گفت: مدتی طول می کشد تا دوباره با ثواب خیرات.باغ من آباد شود.به شرطی که پسرم نابودش نکند.من در جریان ماجرای اوزمین وقفی وپسر،ناخلفش بودم.برای همین بحث راادامه ندادم..ِآنجا می توانستی به هرکجا که می خواهیم سر بزنیم.یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ.به مقصد می،رسیدیم! 🔹️پسرعمه ام دردوران دفاع مقدس شهید شده بود یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم بلا فاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم.مشکلی که در بیان مطالب آنجاست.عدم وجود مشابه در این دنیاست.یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!کسی که تاکنون شمال ایران ودریا وسرسبزی جنگلها را ندیده وهیچ تصویروفیلمی از آنجا مشاهده نکرده.هرچه برایش بگوییم‌نمی تواند تصور درستی درذهن خود ایجاد کند. حکایت ما بابقیه مردم همینگونه است. اما باید بگونه ای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. 🔹️من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود.از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم وزیبا بودند.بوی عطر گلها های مختلف مشام انسان را نوازش می داد درختان آنجا ،همه نوع میوه ای را درخود داشتند.میوه هایی زیبا ودرخشان.من بر روی چمن هادراز کشیدم.گویی یک تخت نرم وراحت وشبیه پر قو بود.عطر همه جا راگرفته بود.نغمه پرندگان وصدای شرشرآب رود خانه به گوش می رسید.اصلاََ نمی شود آنجارا توصیف کرد.بالای سرم نگاه کردم.درختان میوه ویک درخت نخل پر از خرما را دیدم.با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟ یک باره دیدم.درخت نخل به سمت من خم شد.من دستم را بلند کردم ویکی از خرماها را چیدم وداخل دهان گذاشتم.نمی توانم شیرینی آن خرما را باچیزی دراین دنیا مثال بزنم 🔹️دراینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد.باعث دلزدگی می شود.اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود.ازجا بلند شدم.دیدم چمن هابه حالت قبل برگشت.به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا درکنار رودخانه ها.زمین گل الوداست وباید مراقب باشبم تاپای ما کثیف نشود.اماهمین که به کناررودخانه رسیدم اطرف رودخانه مانند بلور زیباست! به اب نگاه کردم آنقدر زلال بود که انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب.اما باخودم گفتم: بهتر است سریعتر بروم به سمت قصر پسر عمه ام.اما.ناگفته نماند.آن طرف رودیک قصر زیبای سفید وبزرگ نمایان بود.نمی دانم چطور توصیف کنم باتمام قصرهای دنیا متفاوت بود. سفید وبزرگ نمایان بود. چیزی شبیه قصرهای یخی که درکارتون های دوران بچگی میدیم.تمامدیوارهای قصر نورانی بود.می خواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم.اما متوجه شدم.اگربخواهم می توانم ازرویاب عبور کنم! ازروی آب گذشتم ومبهوت قصر زیبای پسر عمه ام شدم.وقتی بااوصحبت میکردم.میگفت: مادراینجا درهمسایگی اهل بیت(ع) هستیم.مامی توانیم به ملاقات امامان برویم واین یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است. حتی می توانیم به ملاقات دوستان شهید وشهدای محل ودوستان وبستگان خود برویم. 🖇.......‌‌✏..‌‌..‌.‌‌‌‌‌.ادامه دارد تهیه و تنظیم: خانم رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت نوزدهم 🌷سه دقیقه درقیامت🌷 🔹️جانبازی در رکاب مولا🔹️ 🔹️سال۱۳۸۸ توفیق شد که درآواخر ماه رجب وآوایل ماه شعبان زائرمکه ومدینه باشم.ما مُحرم شدیم و واردمسجدالحرام شدیم.بعد اتمام اعمال.به محل قرار کاروان آمدم.روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهران کاروان الان آمدند. شما زحمت بکش واین سه نفر را برای طواف ببر وبرگرد.خسته بودم.اماقبول کردم.سه تا از خانم های جوان کاروان به سمت من آمدند.تانگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.یک حوله اضافه داشتم.یک سر حوله را دست خودم گرفتم وسر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم.گفتم:. من درطی طواف نباید برگردم حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید ودنبال من بیایید. 🔹️یکی دو ساعتی بعد، با خستگی فروان به محل قرارکاروان برگشتم در حالی که اعمال آنها تماشده بودودرکل این مدت ‌،اصلاََ به آنان نگاه نکردم وحرف نزدم. وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم.اما برای رضای خدا این کار را انجام دادم.درآن روزهایی که ما درمکه مستقر بودیم.خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و..اما من به جای اینگونه کارها.چندین بار برای طواف اقدام کردم.ابتدا به نیت رهبرم معظم انقلاب وسپس به نیابت شهدا مشغول طواف شدم واز تمام فرصتها برای وکسب معنویات استفاده کردم. 🔹️درآن لحظاتی که اعمال من محاسبه می شد.جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد وگفت: به خاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانم ها انجام دادی، ثواب حج واجب در نامه اعمال ثبت شد!.بعد گفت" ثواب طواف هایی که به نیابت از،دیگران انجام دادی.دوبرابر در نامه اعمالت خودت ثبت می شود آوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.زیارت ها را به خوبی انجام می شد.در قبرستان بقیع تمام افرداد تمام ناخود اگاه اشک می ریختند.حال عجیبب درکاروان ایجاد شده بود. 🔹️یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم.متوجه شدم که مامور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد راگرفته.جلورفتم وبه سرعت دوربین را از دست اوگرفتم وبه پسر بچه تحویل دادم‌ .بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم.من درحال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.همان مامور وهابی دنبال من امد وچپ به من نگاه می کرد. وقتی درمقابل قبر رسیدم.یکباره کنار من آمد ودستم راگرفت وبه فارسی وباصدای بلند گفت: چی می گی؟ داری لعن می کنی؟ گفتم: نخیر.دستم رو ول کن.اما او همینطور داد می زد وباسر وصدا بقیه مامورین را دورخودش جمع کرد. 🔹️درهمین حال یکدفعه به من نگاه کرد وحرف زشتی را به مولا امیر المومنین (ع) زد.من دیگر سکوت را جایز نداستم.تا این حرف زشت از دهان او خارج شد وبقیه زائران شنیدند.دیگر سکوت را جایز ندانستم.یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم.بلا فاصله چهار مامور به سر من ریختندو شروع به زدن کردند.یکی از مامورین ضربه ی محکمی به کتف من زد که درد آن تاماهها اذیتم می کرد.چند نفر از زائرین جلو آمدند ومرا از زیر دست آنها خارج کردند من می توانستم با کمک آنها فرار کنم. 🔹️روزهای بعد .وقتی برای حرم میرفت.سروصورتم را باچفیه می بستم چون دوربین های بقیع مرا شناسایی کرده بود واحتمال داشت باز داشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر؟برای من به یاد ماندنی شد‌ اما درلحظات بررسی اعمال.ماجرای درگیری درقبرستان بقیع را به من نشان دادند وگفتند:شماخالصانه وفقط به عشق مولا علی (ع) با آن مامور درگیر شدی وکتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی(ع) درنامه عمل شما ثبت شده است.!!! 🖇.‌‌‌...........✏.‌‌..........ادامه دارد تهیه و تنظیم: رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت بیستم 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🔹️شهید وشهادت🔹️ 🔹️دراین سفر کوتاه به قیامت.نگاه من به شهید وشهادت تغییر کرد.علت آن هم چند ماجرا بود. یکی از معلمین ومربیان شهر ما،درمسجدمحل تلاش فوق العاده ای داشت که بچه هارا جذب مسجد وهیئت کند.خالصانه فعالیت میکرد ودر مسجدی شدن ما هم خیلی، تاثیر داشت.این بنده خدا.یکبارکه باماشین درحرکت بوده.از چراغ قرمزعبورکرد وسانحه ای شدید. رخ دادوایشان مرحوم شد.من این بنده خدارا دیدم که در میان شهدا وهم درجه آن آنها بود! توانستم با او صحبت کنم ایشان به خاطر اعمال خوبی که درمسجد ومحل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.اما سوالی که در ذهن من بود. تصادف اووعدم رعایت قانون و مرگش بود. ایشان به من گفت:من در پشت فرمان ماشین سکته کردم واز دنیا رفتم وسپس باماشین مقابل بر خورد کردم.هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود. 🔹️در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود ودر گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود.را دید امااوخیلی گرفتار بور واصلاََ در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب کردم تشییع اورا به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و.‌‌اما چرا؟! خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم.من به دنبال کاسبی وخرید وفروش بودم که برای خرید جنس. به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.بدن ما باشهدای رزمنده به شهر منتقل شد وفکر کردند من رزمنده ام...... 🔹️اما مهمترین مطلبی که از شهدا دیدم، مر بوط به یکی از همسایگان ما بود خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان،بیشتر شبها درمسجد محل کلاس وجلسه قرآن ویاهیئت داشتیم.آخر شب وقتی به سمت منزل می آمدیم،از یک کوچه باریک وتاریک عبور می کردیم! از همان بچگی شیطنت داشتم بابرخی از بچه ها زنگ خانه مردم را می زدیم وسریع فرار می کردیم 🔹️یک شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم.وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زود تر از کوچه رد شدند. یک چسب را به زنگ یک خانه چسباندند! صدای زنگ قطع نمی شد.یکباره پسر صاحبخانه که از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد.چسب را از روی زنگ جدا کرد ونگاهش به من افتاد.او شنیده بود که من قبلاََ از این کارها کرده ام برای همین جلو آمد ومچ دستم را گرفت وگفت: باید به پدرت بگم چیکار می کنی! هر چی اصرار کردم که من نبودم و...‌.. بی،فایده بود.اومرا به مقابل منزل مان برد وپدرم را صدا زد. 🔹️آن شب همسایه ماعروسی داشت.توی خیابان وجلوی منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد وجلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.این جوان بسیجی که در اینجاقضاوت اشتباهی داشت.چند سالی بعد ودر روزهای پایانی دفاع مقدس اشتباهی به شهادت رسید.‌ 🔹️این ماجراوکتک خوردن به ناحق من، درنامه اعمال نوشته شده بود.به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ اودرمورد من زود قضاوت کرد .اوگفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.من اجازه دارم آنقدر از گناهان توببخشم تا از آن شهید راضی شوی. بعدیکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاک میشد .واعمال خوب آن می ماند. 🔹️خیلی خوشحال شدم.ذوق زده بودم.حدود یکی دو سالی از اعمال من اینطور طی شد.؟ جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم: بله، عالیه.البته بعدها پشیمان شدم.چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند؟!اما باژ بد نبود.همان لحظه دیدم آن شهید آمد وسلام وروبوسی کرد.خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: بااینکه لازم نبود.اما گفتم بیایم وحضوری از شما حلالیت بطلبم. هر چند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی. 🖇..‌‌‌‌‌........‌✏....‌‌‌.......ادامه دارد تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت بیست و یکم 🌷سه دقیقه در قیامت🌷 🔹️حق الناس وحق النفس🔹️ 🔹️ازوقتی که مشغول به کارشدم ،حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می کردم ویک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می کردم.بااینکه روحانیون خوبی در محل داشتیم .اما یکی از دوستانم گفت : بیا وخمس مالت را به ایشان بده ورسیدش را بگیر.درزمینه خمس خیلی احتیاط می کردم.خیلی مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد.من از اوسط دهه هفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم یادم هست آن سال.خمس من به بیست هزار تومان رسید یکی از همان سالها.وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. 🔹️هفته بعد وقتی رسید خمس را آورد باتعجب دیدم رسید دفتر آیت الله...‌‌.است! گفتم: این رسید چیه؟ اشتباه نشده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری،هستم او هم گفت: فرقی نداره. باعصبانیت بااو برخورد کردم وگفتم: باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاوری.من به شما تاکید کردم که مقلد رهبری هستم ومی خواهم خمس من به دفتر ایشان برسد.اوهم هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می کردم. 🔹️یکی دوسال بعد.خبردار شدم این پیرمرد روحانی از دنیا رفت. من بعد هد متوجه شدم که این شخص. خمس چند نفر دیگر را هم به همین صورت جا به جاکرده! در آن زمان که مشغول حساب وکتاب اعمال بودم.یکباره همین پیرمرد را دیدم.خیلی اوضاع آشفته ای داشت‌.درزمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار وگرفتار بود بیشترین گر فتاری او به بحث خمس برمی گشت.برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند! 🔹️پیرمرد پیش من آمد وتقاضا کرد حلالش کنم. اما آنقدر اوضاع او مشکل داشت که بارضایت من چیزی تغییر نمی کرد.من هم قبول نکردم.در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی.این کسانی که از شما حلالیت می طلبند یا شما از آنها حلا لیت می طلبی.کسانی هستند که از دنیا رفته اند.حساب آنها که هنوز دردنیا هستند.مانده.زمانی که انها هم به برزخ وارد شوند حساب وکتاب شما با آنها که زنده اند.بعد از مرگشان انجام میشود.بع دوباره در زمینه حق الناس بامن صحبت کرد وگفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کر ده اند اما حق الناس را مراعات نکردند.اما این را هم بدان. اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود واورا در دنیا ببخشی.ده برابر آن در نامه ی عملت ثبت می شود.اما اگر به برزخ کشیده شود.همان مقدار خواهد بور. 🔹️اما یکی از موارد که مردم نسبتاََ به آن دقت کمتری دارند.حق الله است . می گویند دست خداست وانشاءالله خداوند از تقصیرات ما می گذرد .حق الناس هم که مشخص است‌ اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن تقریباََ حساسیتی بین مردم دیده نمیشود!، گویی حق بدن را هم خدا(حق النفس) بخیشد.امادر آن لحظات مواردی رادر پرونده ام دیدم در روز گاری جوانی . بارفقا وبچه های محل. برای تفریح به یکی از باغهای اطراف شهر رفتیم کسی که مارا دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد وبا یک بسته سیگار به سمت ما آمد. سیگارها یک یکی روشن کرد.ودست رفقا میداد.من هم خانه ای بزرگ شده بودم که پدرم سیگاری بود.اما از سیگار نفرت داشتم . آن روز با وجود کراهت.اما برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن اقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم! حالم خیلی بد شد.خیلی،سرفه کردم.انگار تنگی نفس گرفته بودم‌.. 🔹️بعداز آن.هیچ وقت دیگر سراغ قلیان وسیگار نرفتم .امادر ان وانفسا این صحنه را به من نشان دادند وگفتند: تو که می دانستی سیگار ،ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی وباید جواب بدهی.همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی از افراد را دیدم که انسانها ی مذهبی وخوبی بودند...‌‌بسیاری ازاحکام دین را رعایت کرده اند اما به حق النفس اهمیت نداده بودندانها به خاطر سیگار وقلیان به بیماری ومرگ زود رسد چار شده بودندو در آن شرایط.به خاطر ضرر به بدن گر فتار بو دند. 🖇...‌.....‌‌✏...‌‌‌‌.......ادامه دارد تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
🔹️از طرفی من در میان فامیل معروف هستم که خیلی اهل صله رحم هستم. زیاد به فامیل سر میزنم و تلاش می کنم که تا جایی که امکان دارد مشکلات بستگان را برطرف نمایم عمه ای دارم که مادر شهید است همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود. تمام فامیل به من میگویند که تو پسر این عمه هستی از بس که به عمه سر میزنم و تلاش در راه حل مشکلات ایشان دارم خاله ام نیز همسر شهید است فرزندش خیلی کم می تواند به او سر بزند، لذا بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات آنها .هستم دیگر بستگان نیز به همین صورت تا جایی که در توانم هست برای حل مشکل فامیل اقدام میکنم برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام. دعای خیر اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاری هایم بوده 🔹️حتی به من نشان دادند که در برخی موارد حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین من برطرف شد چرا که امام صادق(ع) الان میفرماید صله ارحام اخلاق را نیکو را با سخاوت دل و جان را پاک و روزی را زیاد می کند ومرگ را به تأخیر می اندازد. 🔹️در جای دیگری پیامبر اکرم (ص) فرمودند کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد خداوند متعال اجر صد شهید را به او عطا میکند. 🖇...‌.....‌‌✏...‌‌‌‌.......ادامه دارد تهیه و تنظیم: فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
افتاد همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی ،گریان خدا را به حق سرت زهرا قسم میداد که من بمانم نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله خود ما دو کودک یتیم خدا را قسم میدادند که من برگردم 🔷️ آنها به خداگفتند خدایا ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همینطور با گریه از خدا میخواستند که من زنده بمانم. به جوانی که پشت میز بود گفتم دستم خالی است. نمیشود کاری کنی که من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی که مرا شفاعت کند شاید اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم جوابش منفی بود اما باز اصرار کردم گفتم از مادرمان حضرت زهرا بخواه که مرا شفاعت کنند 🔷️لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت به خاطر اشکهای این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری و دع ای پدر و مادرت حضرت زهرا الا شما را شفاعت نمود تا برگردی به محض اینکه به من گفته شد: «برگرد» یکباره دیدم که زیر پای من خالی !شد تلویزیونهای سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش میشد حالت خاصی داشت چند لحظه طول میکشید تا تصویر محو شود مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم ... 🖇...‌.....‌‌✏...‌‌‌‌.......ادامه دارد تهیه ووتنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
️حال علت مرگش چی بود، گفتم:اون بالای دکل.مشغول دزدیدن کابل های،فشاز قوی برق بوده که برق اون رو میگیره وکشته می شه.خانم من گفت :فعلاََکه سالم وسرحال بود.ان شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم پس اون چیزهایی که من دیدم نکنه توهم بوده؟! دوسه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش،شد.بعد هم تشییع جنازه ومراسم ختم همان جوان برگزار شد! 🔹️من مات وحیران مانده بودم که چی شد؟ از دوست دیگری که باخانواده آن ها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بود گفت : بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم.امامن خودم این جوان را دیدم.اودر حال و وروز خوشی نداشت.اعمال وگناهان وحق الناس و ....‌‌‌حسابی گرفتارش کرده بود‌به همه التماس می کرد تا کاری برایش انجام دهند‌چند روز بعد.یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان دراداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابه لای صحبت ها گفت: چند روز قبل‌یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشاز قوی رو قطع کنه وبدزده.ظاهراََ اعتیاد داشته وقبلاََ هم از این کارها می کرده.همون بالا برق خشکش می کنه ومثل یه تیکه چوب پرت می شه پایین. خیره شده بودم به صورت این مهمان وگفتن: فلانی رو می گی؟ گفت: بله خودشه پرسیدم شما مطمئنی هستی ؟ گفت: آره خودم اومدم بلا سرش.اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند: 🖇..........✏..........ادامه دارد تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
علت مرگش چی بود، گفتم:اون بالای دکل.مشغول دزدیدن کابل های،فشاز قوی برق بوده که برق اون رو میگیره وکشته می شه.خانم من گفت :فعلاََکه سالم وسرحال بود.ان شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم پس اون چیزهایی که من دیدم نکنه توهم بوده؟! دوسه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش،شد.بعد هم تشییع جنازه ومراسم ختم همان جوان برگزار شد! 🔹️من مات وحیران مانده بودم که چی شد؟ از دوست دیگری که باخانواده آن ها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بود گفت : بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم.امامن خودم این جوان را دیدم.اودر حال و وروز خوشی نداشت.اعمال وگناهان وحق الناس و ....‌‌‌حسابی گرفتارش کرده بود‌به همه التماس می کرد تا کاری برایش انجام دهند‌چند روز بعد.یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان دراداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابه لای صحبت ها گفت: چند روز قبل‌یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشاز قوی رو قطع کنه وبدزده.ظاهراََ اعتیاد داشته وقبلاََ هم از این کارها می کرده.همون بالا برق خشکش می کنه ومثل یه تیکه چوب پرت می شه پایین. خیره شده بودم به صورت این مهمان وگفتن: فلانی رو می گی؟ گفت: بله خودشه پرسیدم شما مطمئنی هستی ؟ گفت: آره خودم اومدم بلا سرش.اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند: 🖇..........✏..........ادامه دارد تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت بیست و پنجم 🌷سه دقیقه درقیامت🌷 🔹️نشانه🔹️ 🔹️پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد.نفهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام . نمی دانستم چطور ممکن است.لذا خدمت یکی از علما رفتم واین موارد را مطرح کردم ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مشکافه که شما بودی.بحث زمان ومکان مطرح نبوده.لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.بعد این صحبت.یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد‌. 🔹️یکی دوهفته بعد از بهبودی من.پدرم در اثر سانحه مصدوم شد وچند روز بعد.دار فانی را وداع گفت: خیلی ناراحت بودم.اما یاد حرف عموی خدا بیامرزم افتاده ام که گفت: این باغ برای من وپدرت هست وبه زودی به ما ملحق می،شود.دریکی از،روزهای دوران نقاهت.به شهرستان دوران کودکی ونوجوانی سر زدم.به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم ویاد وخاطرات کودکی ونوجوانی.برایم تداعی شد.یکی از پیرمردهای قدیمی مسجد را دیدم.سلام وعلیک کردیم وبرای نماز وارد مسجد شدیم. 🔹️یکباره یاد صحنه هایی افتادم که ازحساب وکتاب اعمال دیده بودم. یادآن پیرمردی که به من تهمت زده بود وبه خاطررضایت من‌ثواب حسینیه اش رابه من بخشید.این افکار وصحنه ناراحتی آن پیرمرد..همینطور در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:باید پیگیری کنم وببینم این ماجراتاچه حد صحت دارد.هر چند می دانستم که مانند بقیه موارد.این هم واقعی است.اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شد را از نزدیک ببینم.به آن پیرمرد گفتم:فلانی رو یادتون هست.همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟گفت بله .،خدا نور به قبرش بباره چقدر این مرد خوب بود.این آدم بی سرو صدا کار خیر می کرد.آدم درستی بود.مثل اون حاجی کم پیدا می شه. گقتم:بله.اماخبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده؟مسجد حسینیه؟!گفت: نمی دانم .ولی فلانی خیلی باهاش رفیق بود.اون حتماََ خبر داره الان هم توی مسجد نشسته. بعد نماز سراغ همان شخص رفتیم.ذکر خیر آن مرحوم شد وسوالم را دوباره پرسیدم. این بنده خدا چیزی وقف کرده؟ این پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه.دوست نداشت کسی خبر دار بشه.اما چون از دنیا رفته به شما می گویم.ایشان به سمت چپ مسجد اشاره کردوگفت،: این حسینیه رو می بینی که اینجا ساخته شده.همان حاج آقا که ذکر خیرش روکردی این حسینیه رو ساخت ووقف کرد.نمی دونی چقدر این حسینیه خیروبرکت داره.الان هم داریم بنایی می کنیم.ودیوار حسینیه رو بر می داریم وملحقش میکنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر بشه. 🔹️من بدون اینکه چیزی بگم.جواب سوالم رو گرفتم.بعد نماز سری به حسینیه ام زدم وبرگشتم شب با همسرم صحبت می کردیم.خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باور کردنی نبود.بعد به همسرم که ماه چهارم بارداری را پشت سر گذاشنه بود گفتم: راستی خانم.من قبل از اینکه بیمارستان بروم.باهم سونوگرافی رفتیم وگفتند که بچه ما پسر است درسته ؟! گفت آره.برگه اش رو دارم. کمی سکوت کردم وبالبخند به خانمم گفتم: اما اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهای همسرت ودختری که تو راه داری شفاعت شدی.به همسرم گفتم: این هم یک نشانه است.اگه این بچه دختر بود معلوم می شه که تمام این ماجراها صحیح بوده.ودرپاییز همان سال دخترم به دنیا آمد‌. 🔹️اما جدای از این موارد.تنها چیزی که پس از بازگشت.ترس شدیدی.درمن ایجاد می کرد وتا چند سال مرا اذیت می کرد.ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور وترسناک بود.اما این مسئله اصلاََ درکنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد.در آنجا آرامش بود وروح معنویت که دروجود انسانها پخش می شد. 🔹️امانکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که: من در کتاب اعمالم ودر لحظات آخر حضور درآن دنیا.میزان عمر خودم را که اصافه شده بود مشاهده کردم.به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده! من اکنون در وقت های اضافه هستم! اما به من گفتند: مدت زمان که شما برای صله رحم ودیدار والدین ونز دیکانت می گذاری جزو عمر شما محسوب نمی شود.همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یازیارت اهل بیت هستی جزو این مقدار عمر شما حساب نمی شود. تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی 🖇...........✏..........ادامه دارد ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
قرار گرفتم گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره. احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند. 🔷️او کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت: الان داریم میریم برا عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. او به گونه ای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برایم از سختی کار .گفت من هم به او گفتم چند نفر از این بچه ها فردا شهید میشوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها، ما هم توفیق داشته باشیم. 🔷️دوباره تأکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید می شوند ان شاء الله آن طرف با هم خواهیم بود 🔷️دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را میدیدم که از دور حواسش به من هست نمیدانستم چه در فکرش میگذرد نیروها حرکت کردند. من از ساعتها قبل آماده بودم سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل میخواستم اولین نفر باشم که پرواز میکند. 🔷️هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی :گفت سوار شو که باید از یک طرف دیگه خط شکن محور باشی باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقیقه ای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم به من :گفت پیاده شو. زود باش 🔷️بعد جواد داد زد سید یحیی بیا سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم اینجا کجاست خط کجاست؟ نیروها کجایند؟ جواد هم :گفت این آرپی جی رو بگیر و برو بالای تپه اونجا بچه ها تو رو توجیه میکنن رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت این منطقه خیلی آروم بود تعجب کردم از چند نفری که در سنگر حضور داشتم پرسیدم باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ 🔷️ یکی از آنها گفت: بگیر .بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد محمدی را دیدم گفتم خدا بگم چیکارت بکنه برا چی من رو بردی پشت خط ؟! 🔷️او هم لبخندی زد و گفت تو فعلاً نباید شهید بشی. باید برای مردم بگویی که آن طرف چه خبر است مردم معاد رو فراموش کرده اند. برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سرستون قرار گرفتند اولین شهدا بودند بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و... 🔷️در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما که با هم بودیم همگی پرکشیدند و رفتند. درست همانطور که قبلا دیده بودم جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد 🖇...‌.....‌‌✏...‌‌‌‌.......ادامه دارد تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen
سوی هستی و بررسی 🔷️اعمال من خیلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی کنم، اما خیلی از موارد را سالها پس از آن ،واقعه در شرایط مختلف به یاد می آورم. 🔷️چند روز قبل در محل کار نشسته بودم چاپ اول کتاب انجام شده بود یکی از مسئولین از تهران برای بازرسی به اداره ی ما آمد که وارد اتاق ما شد سلام کرد و پشت میز آمد و مشغول همین روبوسی شدیم مرا به اسم صدا کرد و گفت چطوری؟ من که هنوز او را به خاطر نیاورده بودم گفتم الحمد لله گفت: ظاهراً مرا به جا نیاوردی؟ ده سال قبل در فلان اداره برای مدت کوتاهی با شما همکار بودم من کتاب سه دقیقه در قیامت را که خواندم حدس زدم که ماجرای شما باشد، درسته؟ 🔷️گفتم: بله و کمی صحبت کردیم ایشان گفت: یکی از بستگان من با خواندن این کتاب خیلی متحول شده و چند میلیون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حق الناس و بیت المال کلی پول پرداخت کرده بعد از صحبتهای معمول ایشان رفت و من مشغول فکر بودم که او را کجا دیدم یکباره یادم آمد او هم جزو کسانی بود که از کنار من عبور کرد و بی حساب وارد بهشت شد. او هم شهید میشود دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد 🔷️ به قول برادر علیرضا قزوه: وقتی که غزل نیست شفای دل خسته دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟ رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز آن سینه زنان حرمش دسته به دسته میگویم و میدانم از این کوچه تاریک راهی است به سرمنزل دلهای شکسته در روز جزا جرئت برخواستنش نیست پایی که به آن زخم عبوری ننشسته قسمت نشود روی مزارم بگذارند سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته 🔹️آخرین قسمت کتاب سه دقیقه درقیامت تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی ــــــــــــــــــــــــ 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز @nahzattabeen