eitaa logo
نجف آباد نیوز
4.4هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
پایگاه خبری نجف آباد نیوز ارتباط با ما: @njf_sakha
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از انتشارات مهر زهرا
⭕️یک‌ریز فحش ناجور و ناموسی می‌دادند وارد گود مبارزه که شدیم، برای تبادل اقلام انقلابی به زیاد تردد می‌کردیم. خانۀ مرحوم در خیابانی که الآن با نام «پنج‌رمضان» شناخته می‌شود یکی از پاتوق‌های اصلی‌مان بود. گاهی و نوارهایی داشتیم که بچه‌های اصفهان نداشتند و برخی اوقات هم بالعکس. پوشش تجمعات مذهبی این خانه، امکان بسیار خوبی بود برای تبادل این جور چیزها. مرداد57 هم‌زمان با ماه شعبان بود که رژیم مرحوم آیت‌الله سید‌جلال‌الدین طاهری امام جمعۀ مشهور اصفهان که آن موقع «حسین‌آباد» در اطراف اصفهان اقامۀ نماز جمعه داشت را همراه با تعداد دیگری از انقلابیون دستگیر کرد. مردم به نشانۀ اعتراض در خانۀ مرحوم خادمی کردند. شیخ‌عباس روحانی که مدتی امام‌جمعۀ موقت اصفهان بود و عبدالله نوری وزیر سابق کشور از جمله تعزیه‌گردانان اصلی این معرکه بودند. این تحصن شبانه‌روزی در نهمین شب با یورش نیروهای گارد ، دو شهید و چندین زخمی داشت. همان شب و صبح روز بعد که با پنجمین روز رمضان (بیستم مرداد) مصادف شده بود، مردم راه افتادند گوشه و کنار شهر و ضمن درگیری با ماموران، جاهایی مثل چند مشروب‌فروشی، هتل و بانک را آتش زدند. نزدیک به 10 نفر شهید و حدود یکصد نفر زخمی شدند که بین شهدا از شهرهای اطراف هم بودند؛ مثل محمد‌حسن منتظری جوان 25ساله‌ای که در نجف‌آباد کار بنایی انجام می‌داد. هر روز که می‌خواستم بروم خانۀ خادمی، بچه‌ها را خبر می‌کردم و هر کس فرصت داشت سوار وانت می‌شد. از مجموع شب‌هایی که در آن خانه تحصن بود، دو یا سه شب ما هم رفتیم. چند ساعت قبل از اذان خودمان را می‌رسانیدم به اصفهان و بعد از مقداری دعا و صحبت، سر سفره‌ای که به خرج مذهبی‌های شناخته شدۀ اصفهان بر پا می‌شد، افطار کرده و آخر شب بر می‌گشتیم. یک شب که با چند تا از بچه‌ها مثل حسین غیور و ابولقاسم منتظری رفته بودیم، خبر دادند که هتل شاه‌عباسی را آتش زده‌اند. گفتند بریم تماشا. گفتم «خطرناکه، ممکنه دستگیرمون کنند» ولی اصرار به رفتن داشتند. نشستم پشت فرمان، دو نفر جلو و بقیه هم ریختند عقب وانت. وسط‌های خیابان چهار‌باغ که رسیدیم، یک «ریو »ی ارتشی پیچید جلوی ماشین. همه به جز من و کسی که جلو نشسته بود، فرار کردند. مامورهای شهربانی و بدجوری از حوادث شهر عصبانی بودند و انگار دنبال کسی بودند که دِق و دل‌شان را خالی کنند. ماشین که زیر و پشت صندلی‌هاش پر از اعلامیه و نوار امام بود را جلوی شهربانی سه‌راه صمدیه پارک کردند و منتقل‌مان کردند داخل پاسگاه. از همان لحظات اول بازداشت تا دوازده شب که اسیرشان بودیم، یک‌ریز فحش ناجور و ناموسی می‌دادند. - خونۀ آقا چیکار داشتید؟ - آقا کیه دیگه!؟ از دستام پیداس که رعیتم. اومده بودم روضه و افطاری. اینا هم توی راه ریختند عقب ماشین - فلان فلان شده! راستش رو بگو خونۀ خادمی چه غلطی می‌کردی؟ - خادمی کیه؟ من از چیزا سر در نمیارم. شروع کردند به زدن. اونی که با من دستگیر شده بود، خودش را باخته و گریه می‌کرد ولی اطلاعات خاصی برای اقرار نداشت. من هم با همان حالت بیچارگی و بی‌خبری، نقشم را ادامه می‌دادم. پاسگاه شلوغ بود و هر وقت کاری نداشتند، می‌آمدند سراغ ما. تا حدود 12شب به همین حال بودیم تا این‌که خبر آوردند گوشۀ دیگری از شهر شلوغ شده. با رفتن فرمانده، معاون‌اش که ظاهراً آدم خوبی به نظر می‌رسید و تا آن موقع ساکت و ناراحت مشغول کارهاش بود، اومد سراغم. - عزیزم! جونم! آخه شما خونۀ آقا چیکار داشتید؟ - جناب سروان! باور کنید اومده بودیم خونۀ خویش و قوم‌مان افطاری. بعدش هم تو راه روضه بودیم که گیر افتادیم. - بیا کلید ماشین‌ات رو بگیر و زودتر برو. فرمانده اگه بیاد، اذیت‌ات می‌کنه. گواهینامۀ کاغذی‌ام که همان اول ورودمان به پاسگاه، داخل سطل آشغال ریز‌ریزش کرده بودند را ریختم داخل جیبم و با ترس و لرز رفتم سراغ وانت. حدس می‌زدم ماشین را تفتیش کرده باشند و این آزادی هم دامی برای گیر‌ انداختن بقیۀ بچه‌ها باشه. همین که با رفیقم سوار شدیم، با دست از بودن اعلامیه‌ها و نوارها مطمئن شدم. تا چند‌ کیلومتر و نزدیک سه‌راه درچه، یک ماشین تعقیب‌مان کرد ولی بعدش دور زد و برگشت. به نظرم می‌خواستند از صحت حرف‌هایی که زده بودم، مطمئن شوند. ساعت دو‌صبح رسیدم خانه ولی مادرم مثل همیشه چشم به راهم بود. درب اتاقم را از لولا درآورده بودند و خبری از وسایل مهم داخلش نبود. مادرم تعریف کرد که بچه‌ها بلافاصله بعد از دستگیری‌ام، خودشان را رسانده بودند به خانۀ ما و همه چیز را بار زده بودند داخل یک پیکان سواری و ماشین را در تاریکی شب در زمینی متروکه رها کرده بودند. 📌کتاب در دست تالیف «جامانده»، کاری جدید از انتشارات مهر زهرا در مورد زندگی یکی از انقلابیون سرشناس شهر 🆔 @mehrezahra 🆔http://www.mehrezahra.ir