🌷🌹🌷🌹🌷
#درنگی
*یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:*
*دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم!*
*در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند، اما پس از مدتی کنجکاو میشدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره میشده که بوده است.*
*این کنجکاوی تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد میشد، هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هرحال خوب شد که مرد!*
*کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.*
*آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید. نوشتهای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:*
*تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما.*
*شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.*
*زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود.*
*زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئول زندگی خودتان هستید.*
*مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.*
*خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید. دنیا مثل آینه است.*
〰️🍂☀️🔘🔶🔘☀️🍂〰️
📌پی نوشت: (خاطره ای)
سال ۱۳۵۵ کلاس پنجم ابتدایی بودم، رتبه تنبل ترین شاگرد کلاس سی نفره به من تعلق گرفته بود، معلم کلاسمان مرا با الفاظ تحقیر آمیزی صدا می کرد،
کارنامه آخر سالم، مهر قرمز مردودی خورده بود، سه تا از امتحانات را بدلیل بستری بودنم در بیمارستان غایب بوده و برای آنها صفر منظور شده بود، نمره مابقی درسها هم همگی زیر ۱۰ بودند، به مردودی اعتراض زدم. مدرسه با اعتراضم موافقت کرد و مقرر شد کل درسها را در شهریور امتحان بدهم.
از خودم ، از شماتت های همیشگی معلمان و نگاه تحقیرآمیز دانش آموزان خسته شده بودم. کلاس پنجم و حجم درسها و کتابهای آن دوران قابل مقایسه با الآن نبود، براستی کلاس پنجم معادل یک آزمون کنکور بود.
باید تغییری در خود می دادم.
شروع کردم
بر در و دیوار اتاقم، بر روی جلد کتابها، بر هر آنچه جلوی نگاهم قرار می گرفت با خطی درشت نوشتم " من می توانم"
کل تابستان را به سختی درس خواندم، نتیجه ، قبولی غیرقابل باور هم برای خودم و هم برای دیگران در امتحانات شهریورماه بود.
آن تابستان و آن تلقین ، نقطه عطف زندگی من بود، سال بعد در کلاس اول راهنمایی مقام اول را نه تنها در مدرسه خودم بلکه در بین کل مدارس پایه راهنمایی شهر کسب کردم. و سالهای بعد همچنین. در تمامی سالهای عمرم و در مواجه با مشکلات و سختی ها ، آن جمله "من می توانم" به یاری من آمده است.
کلمات می توانند معجزه کنند، اگر فقط با تمام وجود به آن ها باور داشته باشیم.
"غلامرضا گلستانی نسب"
کانال تربیتی نجوای عاشقانه(نمازوتربیت ومباحث روانشناسی خانواده)
🌷🌹🌷🌹🌷
@najva14