🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
منم #علی_لندی🙃🔊 یه #دهه_هشتادی ...✏️ امروز سالگرد داداش علی مونه🙃 همه به کلی فراموش کرده بودیما💔 کس
مثلا اینجوری به درد بخور زندگیکنی و با عزت بری!
مثل امثال محمدحسین فهمیدهها((:🖤
خدارحمتت کنه پسر...
فاتحهای بخونیم براشون...!
#علی_لندی
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
•🖐🏻🙂•
.
#تــآیمدعــا:)
مثــلهــرشب...🌚✨
همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ💛
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
اگرهمگییکدلویکصدابراےظهوردعاکنیم...
انشاءاللهظہــورمحققخواهدشد ...|✋🏻📿|
.
#دعاےسلامتےامامزمان(عــج):
✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨
•🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋•
الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّلفرجهُم
ⓙⓞⓘⓝ↯
🕊|→❁⎨@najvaye_noorr ⃟🦋
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋
#السلامعلیکیابقیةالله...
♥️
مُعتقد بـود ،
میزانِ رفآقت مآ با افراد
بستگـی بہ میزان ..🌱
ارادت آنھا به امام دارد
حآج ابراهیمِ همت را می گویم :)💛
#شهیدانه
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای پزشکیان
امیدوارم به جای سید
این جنایت بزرگ را در سازمان ملل
فریاد بزنید!
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔴مخبر مشاور و دستیار رهبری شد
🔹رهبر انقلاب در حکمی محمد مخبر را بهسمت مشاور و دستیار رهبری منصوب و وظیفۀ او را امتداد سیاست دولت شهید رئیسی برای شناسایی و بهکارگیری نیروهای جوان و نخبه جهت کمک به دستگاههای مختلف، تعیین کردند.
🔹پ.ن:این خبر خیلی ارزشمند بود بخاطر همین گفتم تا از داغی نیفتاده زودتر منتشر کنم.اینکه حضرت آقا انقد اصرار دارن راه شهید رئیسی ادامه پیدا کنه برای اهل فکر کلی معنی داره
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
شروین حاجیپور: پروندهام با بخشنامهٔ جدید عفو، مختومه شده و به زندان نمیروم.
پ.ن: بیاین اینم در رفت
بعد هی بیاین بنویسید جمهوری اسلامی دیکتاتور!!!
والا کشورای غربی یه سلبریتیشون ضد دولت حرف بزنه با مسلسل به رگبار میبندنشون😏
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید جمهور...❤️🩹
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📛پلیس آلمان زورش به بچه ها رسیده‼️
🎬فقط ترسی که توی چشمای اون طفل معصوم هست...🥺
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_نهم 📚 #تنها_میان_داعش اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگ
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_دهم
📚 #تنها_میان_داعش
شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد:
- بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.
شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد.
حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم.
ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند.
باور نمیکردم حیدر این همه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:
- عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیست باهاشون کار کنیم.
لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟!
به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_دهم 📚 #تنها_میان_داعش شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_دهم
📚 #تنها_میان_داعش
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟
اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلا مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟
اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!
خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال پیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم.
فقط دلم میخواست هرچه زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
یک لحظه سکوت و بعدصدای خنده جمع!
تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬