🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#وظایف_منتظران ✨🤲🏻 #قسمت_بیست_و_پنجم 💳💰 "کمک مالی به نیازمندان" 💕از وظایف هر شیعه، صلهی شیعیان
✨ #وظایف_منتظران ✨
#قسمت_بیست_و_ششم
📝 "صبر کردن بر اذیت و تکذیب"
❤️ امام صادق میفرمایند : بر اذیتی که در راه ما میبینید، صبر کنید و یکدیگر را به «استقامت» سفارش کنید. ... آیا نمیدانی که هرکس منتظر امر ما (فرج) باشد، و بر آنچه از اذیت و ترس میبیند، «صبر» کند، فردا (قیامت) در گروه ما خواهد بود؟
📚 مکیال المکارم ج۲ - روضه کافی ص۳۷
💢 انواعِ صبر در زمان غیبت از نگاه روایات:
۱- صبر بر طولِ غیبت
۲- صبر بر آزار، تمسخر و تکذیب مخالفین
۳- صبر بر اقسام بلاها و گرفتاری ها
۴- صبر بر دیدنِ گرفتاریِ مومنین به دست دشمنان، در صورتی که نتواند از آنان دفاع کند.
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_بیست_و_پنجم 📚 #تنها_میان_داعش وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَ
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_بیست_و_ششم
📚 #تنها_میان_داعش
قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم
این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع
شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد.
عباس و عمو با هم از پلههای ایوان
پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود.
زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
جریان خون به سختی در بدنم
حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به
تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای
حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد.
برای لحظاتی گیج گذشته بودم و
یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمهشب مثل پتک در
ذهنم کوبیده شد.
سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم.
درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه
کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به جای اشک خون میبارید.
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود.
بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم؛ در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم!
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬