🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_پنجاه_و_هشتم 📚 #تنها_میان_داعش دیگر داعشی ها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حرامما
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_پنجاه_و_نهم
📚 #تنها_میان_داعش
و از چشمان شکسته ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده ام که با لبخندی دلربا دلداری ام داد:
- انشاءالله محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!
و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد:
- نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!
نفس بلندی کشید تا سینه اش سبک شود و صدای گرفته اش را به سختی شنیدم:
- دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه ها شهید شدن.
اگه فقط چندتا از اون اسلحه هایی که آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.
سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد:
- انگار داریم با همه دنیا میجنگیم!
فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!
اما همین پشتیبانی به قلبش قوت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد:
- سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!
صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد:
- تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه!
اما اینواسه روزیه که دیگه ما نباشیم!
دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد:
- بلدی باهاش کار کنی؟
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت:
- نترس خواهرجون!
این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد...
و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریده اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت:
- هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.
با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬