eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
345 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
✨ #وظایف_منتظران✨ #قسمت_چهارم 📝 "اجتماع مردم براى يارى حضرت" 💕یکی از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به
📝 "توبه واقعی (از ته دل)" از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به امامِ عصر، انجام است. یکی از اصلی ترین دلایل غیبت امام زمان، گناهانی🔥 است که از انسان ها سر می زند.💔 💚 امام زمان در نامه خود به شیخ مفید، گناهان ما را دلیل اصلی غیبت می دانند و می فرمایند: پس تنها چیزی که ما را از آنان پوشیده می دارد، اعمال ناخوشایندشان است که به ما میرسد و از آنان نمی پسندیم و انتظار نداریم. 📙: کتاب مکیال المکارم ج۲ "دَلیلِ غِیْبَتِ تُو، مَنَمْ، می دانَمْ"😭 اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_چهارم 📚 #تنها_میان_داعش حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند: - چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟ رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن‌عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم: - این کیه امروز اومده؟ زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد: - پسر ابوسیف،ِ مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب. و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد: - نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم! خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آنهم مقابل عمویم، این‌چنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬