📚پر پرواز
#پر_پرواز
#نوجوان
#نوجوان_داستان
#نماز
#اعتقادی
📚ما برای خیلی از کارها ارزش قایلیم درحالیکه ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه،
کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه. تا اینکه این چند روز کوتاه زندگی مون هدر نره...
✏ص 61:جوان که قد بلندی داشت و آستین لباسش را بالا کشیده بود؛طناب بلندی به دست گرفته وآن را از در خانه ای تا مسجد پیامبر«ص»می کشید.عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان،مشغول کار خودش بود.
یکی از رهگذران پرسید:مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد،گفت:پیر مرد نابینایی که همسایه ی ماست از من درخواست کرده طنابی را از درخانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد ونماز جماعت برسد.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطواف
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه: ۱۳۰۰۰تومان
#سفارش از طریق👇
@sefaresh_namaktab
#حرف_های_آبدار
#نوجوان_داستان
#نسترن_عنبری
#عهد_مانا
#نوجوان
بریده کتاب:
راستی نگفتی نامت چیست؟
آبنوش! چی؟آبنوش؟چه اسم عجیبی!نام پدرت چیست؟
پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟
_آبناز!
مرد ابرو بالا داد و گفت: جل الخالق!چه اسمهایی!
آبنوش که می خواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگم هم دریا…
با این حرف، مرد یکدفعه برگشت و…
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده
#زیر_شاخه_زیتون
#مرتضی_دانشمند
#نوجوان
#نوجوان_داستان
مرد یکباره صدای پایی را شنید. حس کرد کسی به او نزدیک می شود. جمجمه اش را زود زیر جامه پنهان کرد و از جا برخاست. به پشت سر نگاه کرد اما کسی را ندید.
_نکند مرده ها جان گرفته اند؟ لابد خیالاتی شدم!
و خندید. هراسی ته دل داشت. به شهر نزدیک شد. حسی مرموز او را به مرکز شهر می کشاند…
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
بهشت برای همسایه: داستانهایی جدید و زیبا از زندگی انسانهای بزرگ و بی نظیر
#بهشت_برای_همسایه 📚
نوشته ی🖊: #مجید_ملامحمدی
نشر: #بوستان_کتاب
#نوجوان
#نوجوان_داستان
📜معرفی:
بهشت برای همسایه، کتابی است پر از داستانهای جدید و زیبا از زندگی انسانهای بزرگ و بی نظیر. شیرینی خواندن داستانهایش را بچشید.
✂️بریده کتاب📖:
صدای ساز و آواز می آمد. معلوم بود مطرب ها دوباره در خانه ی همسایه جمع شده بودند و زنی برایشان آواز می خواند. مرد دوباره به خاطر کار همسایه شان ناراحت شد. او بارها به سراغ مرد همسایه رفته بود...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir