﷽ 🍬 فواید تسبیح تربت امام حسین 🍬
🏵 #الإمام_الصادق عليه السلام و قَد سُئِلَ عَنِ استِعمالِ التُّربَتَينِ مِن طينِ قَبرِ حَمزَةَ و قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام وَ التَّفاضُلِ بَينَهُما: السُّبحَةُ الَّتي هِيَ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تُسَبِّحُ بِيَدِ الرَّجُلِ مِن غَيرِ أن يُسَبِّحَ.
🏵 #امام_صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از به کار بردن #تسبيح ساخته شده از تربت #حضرت_حمزه و تربت #امام_حسين عليه السلام و فرق ميان آن دو: تسبيحى که از گِل قبر حسين عليه السلام باشد، خود، در دست انسان، تسبيح مى گويد، بدون آن که شخص، تسبيح بگويد.
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۱ ص ۱۳۳.
💠 #الإمام_الرضا عليه السلام: مَن أدارَ الطّينَ مِنَ التُّربَةِ فَقالَ: «سُبحانَ اللّهِ، وَ الحَمدُ للّهِ، و لا إلهَ إلَا اللّهُ، وَ اللّهُ أکبَرُ» مَعَ کلِّ حَبَّةٍ مِنها، کتَبَ اللّهُ لَهُ بِها سِتَّةَ آلافِ حَسَنَةٍ، و مَحا عَنهُ سِتَّةَ آلافِ سَيِّئَةٍ، و رَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلافِ دَرَجَةٍ، و أثبَتَ لَهُ مِنَ الشَّفاعَةِ مِثلَها.
💠 #امام_رضا عليه السلام: هر کس تسبيح تربت [حسين عليه السلام] را بچرخاند و بگويد: «سبحان اللّه، و الحمد للّه، و لا إلهَ إلَا اللّهُ، و اللّهُ أکبَر؛ پاکا خدا، و ستايش، خداى را، و معبودى جز خدا نيست، و خدا، بزرگتر است!»، با [گفتن] هر دانه اى از آن، خداوند، شش هزار نيکى برايش مى نويسد و شش هزار بدى را از او پاک کند و شش هزار درجه او را بالا مى بَرد، و همين اندازه برايش شفاعت ثبت مى کند.
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۱ ، ص ۱۳۳.
#حدیث #ذکر_الله #سبحان_الله #تعقیبات
💌 #هدیهیمعنوی
تو برای #خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود!👌
✍آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:ما با #کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.وقت نماز شد.
#مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
#کاروان دار گفت:
بیبی! دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت:نه!
میخواهم #اول_وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت:نه مادر.الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
کاروان دار گفت:اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت:بگذار و برو.
من و مادرم #پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. #شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند.
ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت،#وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک #دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت:بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت: #گناباد.
او گفت:ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
به سورچی گفت:من پهلوی مرد #نامحرم نمی نشینم.
سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است.بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت:من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است...
ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و #تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است.
مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم...
اگر انسان #بندهٔ_خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت،بيمه مىشود و خداوند تمام امور اورا #كفايت و كفالت مىكند.
🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟