#آیه_گرافی
🌹الَّذينَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ🌹
🌹همانان که اگر آنان را در زمین قدرت و تمکّن دهیم،
نماز را برپا می دارند، و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند
و از کارهای زشت بازمی دارند و عاقبت همه کارها فقط در اختیار خداست.🌹
✨سوره ی حج آیه ی ۴۱
@ba_shohada313
میگفت:
تا خودمان را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساخته نمیشود.
*مشکل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم الا رضای خدا.
*به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش.
#شهدایی
#شهیدهادی
#مذهبی
@ba_shohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم باید برم✋
به مدد امام رضا (ع)🦋
پیاده از نجف✨
تابه دیار به عاشقا❤️❣️🕊️
#شهید_محسن_حججی 🕊
@ba_shohada313
#بسیار_خواندنی 🌷
💠اتفاقی جالب در تفحص یک
شهید...🕊
✨?شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....💔
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#شهدایی
@ba_shohada313
•----------------«🐢🌿»----------------•
-
-
چادرترابرسرتبیانداز
بیرونبیابگذارکوچہوخیابان
زیرگامهاینجیبتواحساسغرورکنند
بگذارببیندبرگهاۍدرختبیعفتی
چگونھزیرپایتخشخشمیکند🌱'!
-
-
•ـ----------------«🌿🐢»----------------•
🌿⃟🐢⇜ #چادرانه
@ba_shohada313
#از_مهدے_بگو...🙃
امروز،روزیاستکهمهدی
بااطمینانبهراهیکهدرآنقدمگذاشتهبودبا قبولمسئولیتیسنگینواردخلصهشد🌸
اوبهخواستخودشرفتعلیرغماینکه میتوانستدراینماموریتورودنکندولی برایبههدرنرفتنخونشهداپابهسرزمینی گذاشتکهمیدانستامیدیبهپیروزیشدر آنشبنیست.😢
ولیرفتتادشمنانفکرنکنندکهگرفتن سرزمینیکهدرآنخاکهزارانشهید🌷 به زمینریختهاستبهآسانیامکانپذیراست.
اوشجاعانهتاصبحبههمراههمرزمانش جنگیدوقبلازاذانصبح📿بادستورشهید حاجقاسمسلیمانی♥️مجبوربهتغییر موضعشد...
بعدازآنکهمطمئنشدهمهبهسلامتبه
عقببازگشتند،باخمپارهجهنمیداعشبه اربابشامامحسین(ع)پیوست...😭🕊
مثلصبحساعت۷بھوقتشهادتبادهان روزهوتشنه...💔💔
[آخرینتصویروآخریناعزامشهیدمھدی ذاکرحسینی🕊♥️]
@ba_shohada313
🌹چه زیباست این نصیحت #شهدا
ما از حلالش گذشتیم
شما از حرامش بگذرید
#شهدا_راست_قامتان_تاریخ
@ba_shohada313
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹نماهنگ| شعرخوانی ترکی رهبرانقلاب درباره شهدای غواص
➕ بیانات رهبرانقلاب درباره شهدای غواص
🌷شادی روح همه #شهدا صلوات
@ba_shohada313
.🌱.
هرکیآࢪزوداشتهباشه
خیلےخدمتکنه
#شهـــید میشه...!🕊
یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...❤️
•
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،🖐🏼
ـ مددگرفتناز#شهدا ࢪسمه...
•
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهیدبگو...
حُسینبهحقاینشهید،🥀
یهنگاهبهمابکن..💔
📪|• #حاجآقاپناهیان
@ba_shohada313