✳️ یک شب من، یک شب شما!
🔻 وارد خانه که میشد، پیش از حرفزدن، #لبخند میزد. هیچوقت سختیهای جبهه را به منزل نمیآورد. #صبور بود و #عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید در مورد #مسائل_کوچک، خود را درگیر کنیم.
🔸 گاهیوقتها از شدت خستگی خوابش میبرد. یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد. چند دقیقه بعد برایش آب و غذا بردم. نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابیده است. ولی با این حال، در #کارهای_منزل همکاری میکرد. مثلاً اجازه نمیداد که هرشب من از خواب بلند شوم و به بچه برسم. میگفت: یک شب من، یک شب شما.
👤 راوی: همسر #شهید_علیرضا_عاصمی
📚 از کتاب #در_آغوش_آتش
📖 ص ۹۳-۹۲
#⃣ #اخلاق_خانواده
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
صبح ها قبل از اینکه بره سر کار، قرآن می خواند یک روز قرآنش روخواند ولباس هایش روپوشید تا به محل کارش بره. گفتم: نمی خواهید صبحانه بخورید؟ جواب داد: وقت ندارم ، دیرم شده.گفتم خب شماقرآنتان رو می توانید در محل کارتون بخوانید و اون وقتی رو که برا خواندن قرآن میذارید صبحانه تون رو بخورید. ایشون درجواب حرفم گفتند: صبحانه غنی جسم است، ولی قرآن غنی روح... و بعد به محل کارشان رفتند.
#شهید_علیرضا_عاصمی