eitaa logo
تو هم میتونی اینو باورکن✌
3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
تو هم میتونی با محکم برداشتن پاهایی‌از جنس ایمان👣۰ شیطان👹 و هوای نفس را زیر پایت لگدمال کنی✌ مسئول لیست نمازشب👇 @namazeshaab مسئول پست های کانال👇 @azgonahtatobeh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫عقل معاش می‌گوید که شب هنگام خفتن است اما می‌گوید که بیدار باش...
💠 تنها راه آرامش گاهی ما آن‌قدر درگیر بیرون از خود هستیم‌ که از خود غافلیم، مشکلات درونی‌مان را واکاوی و نمی‌کنیم، خودمان را دوست‌ نداریم‌، به اندازهٔ یک‌ آرام‌بخش برای خودمان وقت‌ نمی‌گذاریم؛ تا جایی‌که فکر می‌کنیم این درگیری بیش از حد ما با بیرون، مشکلات را حل‌وفصل می‌کند! درصورتی‌که نگرانی ما بی‌مورد است؛ خداست که خلقمان کرده و روزی ما در دست اوست. ‌انسان‌ها هم با لطف اوست که به ثمر می‌نشیند؛ پس بهتر است کمی خود را باشیم؛ ذهن را از افکار منفی، قضاوت و مرور بی‌حاصل خاطرات خلوت کنیم تا عمق جانمان که متصل به خداست خودش را نشان دهد. خلوت که شدیم، ، و خوب به سراغمان می‌آید، روزگارمان شیرین سپری می‌شود و آرام می‌گیریم.
❤️ ‌موقع ، الله اکبر را که می‌گفتند، صیاد هم نمازش را می‌گفت! این چیزی بود که من هیچ وقت ندیدم که ترکش کند! اصلاً جزو متعلقاتش بود! دیده‌اید بعضی چیزها همیشه همراه آدم هست؛ نماز اوّل وقت هم همیشه همراه او بود! چنان الله اکبر میگفت که انگار آخرش را می‌خواند! ‌چنان با نماز میخواند که گویی به وصل شده است! می گفت : هرچه دارم، از نماز دارم. تأکید داشت نماز را اول وقت بخوانیم. وقت هایی که خانه بود، نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندیم. به امامت خودش. ✍به نقل از همسر شهید علی صیاد شیرازی
خدایا دیر آمدم اما... 🔻 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» 🔸... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صص ۳۸۳ تا ۳۸۵