eitaa logo
کانال نماز صبح
89 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
142 فایل
دلنوشته هایی در لحظات سحرگاهی.... از محمد هادی شهاب
مشاهده در ایتا
دانلود
رایگان بخشی! در حدیث معروف "عنوان بصری" امام صادق ع بعنوان اولین قدم سالک راه خدا ضرورت اصلاح اندیشه"مالکیت" را مطرح میکنند و میفرمایند که حقیقت عبودیت و بندگی وقتی تحقق می یابد که در اولین قدمش ادمی خودش را مالک آنچه خدا باو داده است نداند و در نتیجه بتواند بآسانی و به رایگان بدیگران بدهد! (ان لایری العبد لنفسه فیما خوله ا.. ملکا... هان علیه الانفاق) بنظر میرسد یکی از مهمترین و بنیادی ترین اندیشه های حرکت آفرین همین ماجراست. ریشه بسیاری از توقف ها و درجازدنها و عدم صعود آدمیان در مسیر جاده انسانیت همین "توهم مالکیت" است. ما آدمیان براحتی مالکیتهای اعتباری و قراردادی که برای مصالح اجتماع برقرار میشوند را مالکیت حقیقی میپنداریم و از همینجاست که برای خود حق هر گونه بهره برداری در ملک خویش را مجاز دانسته و برای توسعه این "ملک" بهر ظلمی دست میزنیم و از همه نوع ابزار و وسیله نیز برای این اقدامات خود کمک میحوییم. تخریبی که اندیشه مالکیت برای آدمی داشته بسیار عمیق و ووسیع است که مجال پرداختن بآن در این چند سطر نیست. اما آنچه عجالتا در پی اش هستیم لطمه ای است که این اندیشه به رشد و تعالی انسانی آدمی وارد میسازد. بی جهت نیست که در جای جای قرآن به مساله انفاق و به تعبیر دیگرش "رایگان بخشی" در کنار نماز اشاره شده است. همه خیرات و برکات از زمانی آغاز میشود که تو از منفعت طلبی خودت دست میکشی و بدون چشمداشت بدیگری خدمت میکنی و البته چنین کاری با اندیشه مالکیت سازگار نیست! تنها کسانی باین مسیر قدم میگذارند که به معامله با خدا باور دارند و میدانند که خدا از اعمالشان آگاه است! یعنی در قبال کار خود از دیگری مزد و پاداشی نمیخواهند. کسانی که باور دارند که هرچه دارند در هستی به رایگان بآنها داده شده و بنابراین باید به رایگان ببخشند و در این رایگان بخشی خود را متضرر نبینند! ... چقدر سود میکنند کسانی که در عمق جانشان به چنین باورهایی رسیده اند و چقدر زیان میکنند کسانی که در هر کار کوچکی بدنبال سود و منفعت شخصی خود میگردند! گویا اینان به هیچ حقیقتی در این هستی گسترده الهی پی نبرده اند! و براستی که هیچ طعمی از شیرینی هستی هم نچشیده اند... هرکو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود! @namazesobh
حجاب "برتری طلبی"! از خصلتهایی که بلای جان آدمی است و گاه دیر متوجه این امر میشود برتری طلبی است. انسان خیلی دیر این حقیقت را میفهمد که با" به رخ نکشیدن"بزرگ میشود و با "نشان ندادن" دیده میشود و با خودرا برتر ندیدن برتر میشود! چه بسیار دانشی که میآموزیم و بجای اینکه جان تلخ مارا شیرین کند حجاب و مانعی میشود که هرگز شیرینی دانش را نمیچشیم چرا که میخواهیم از این "علم" ابزاری برای نشان دادن برتری خود بسازیم! و اینچنین است که "جان" ما همچنان تلخ باقی میماند! کافی است بدانیم که هرآنچه از استعداد و توان و زیبایی و قدرت و کمال و... نصیب ماشده است بی هیچ استحقاقی قبلی به ما داده شده و تنها عاملی که میتواند برای ما بزرگی و برتری واقعی ایجادکند بخشیدن بی منت و خالصانه این تواناییها بدیگران است! شکوه انسانیت در این گذرگاه بظاهر دشوار مشاهده میشود. جالب اینجاست که ملاک بهره مندی از حیات حقیقی اخروی نیز همین حقیقت است که در پی علو و برتری نباشی(تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا) حیف است که به توهم "کسی شدن" خود را از همه حقایق هستی محروم کنیم و حتی "کسی" هم نشویم! هرچه هست در خود را "کسی" ندیدن وبرتر از دیگری ندیدن است. علم تقلیدی بود بهر فروخت چون بیابد مشتری خوش برفروخت مشتری علم تحقیقی "حق" است دایمابازار او پررونق است! @namazesobh
وباز هم تنهایی! شاید یکی از معضلات عجیب امروز جامعه ما را بتوان "تنهاشدن" عجیب آدم ها دانست! با آنکه تنهایی، درد روزگار ما هم هست اما در جامعه ما عوامل متعدد دیگری بشدت این درد افزوده اند. و عجیب اینجاست که برخی از این عوامل ظاهرا برای رفع مشکل پدید آمده اند که فعلا خود دردی بر دردها افزوده اند! بسیاری از مجموعه های عریض و طویل که عهده دار کاهش آلام و دردهای روحی و معنوی اند خود به عامل افزایش درد بدل شده اند! وناخودآگاه این بیت را بذهن متبادر میسازند که: هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک! و نتیجه این همه بیراهه رفتن ها این شده است که افراد در درون خود تنهاتر شده اند. بسیارند فرزندانی که والدین درکشان نمیکنند! همسرانی که همسر درکشان نمیکنند! دانشجویانی که استاد درکشان نمیکند و بالعکس... مردمی که مسولان از آنها بی خبرند.. بسیار اتفاق میافتد که شخصی از آرامش میگوید اما سخنانش در تو اضطراب میآفریند! از عشق میگوید اما درتو تنفر ایجاد میکند! از رشد و توسعه میگوید اما درنهایت عقب ماندگی است... و خلاصه سخنان زیبا برزبان میراند اما جز برسیاهی و تاریکی نمیافزاید!... و اینچنین است که ظلمت و تاریکی بساطش را پهن میکند و حتی مراکز و افرادی که باید نورافزایی کنند بر تاریکی و ظلمت میافزایند... و توباید بدنبال شعله شمعی بگردی تا راه را اندکی بر تو روشن کند: دی شیخ باچراغ همی گشت دورشهر کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست! و چه زیبا گفت... انسانم آرزوست! درد ما امروز اینست... انسانم آرزوست! وقتی انسان باشد از بودن در کنارش احساس آرامش میکنی حتی اگر از آرامش نگوید. وقتی انسان باشد به تو امید میدهد... از او هراسناک نمیشوی... از دردهای تو میکاهد.... چرا که انسان است... پس در حقیقت این درون آدمی است که اثرمیکند نه آن کلام ظاهر! تا درون ما خبری نباشد کلمات تنها نمیتوانند اثری ایجادکنند... و حیف است که ازاین عمر گرانمایه بهره ای نجوییم و دردی از دلی برنداریم! بیا تامونس هم یارهم غمخوار هم باشیم انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم @namazesobh
توبه در "آگاهی"! این روزها زیاد میشنویم که" حال"من خوب نیست! همه ما بنحوی شاکی هستیم. از طرفی ظاهرا ایمان بخدا هم داریم و در آیین ما آمده است که کسی که خدا را دارد آرام و راضی است! پس بنظر میرسد یک جای کار اشکال دارد! البته تردیدی نیست که ریشه بخش عمده ای از این حالتها به شرایط اطراف ما برمیگردد اما صحبت در اینست که چگونه میشود این تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد؟ چگونه میشود در این شرایط از آرامشی درونی بهره جست؟ که اگر چنین کاری ممکن شود شاید گامی هم به جلو برداشته باشیم... بنظر میرسد اگر در آگاهی ما تحول و توبه ای رخ بدهد حال درونی ما تغییر میکند! و در آنصورت از وابستگی " حال" ما به شرایط بیرون کاسته میشود! مگر نه اینست که شکایت های ما به شرایط بیرونی و کثرتها و "غیرخدا" برمیگردد؟ مشکل اینجاست که اشکال از "غیر خدا" هست ولی ما از "خدا" شاکی میشویم! کافی است که در آگاهی خود به خدا برگردیم و این همان توبه و بازگشت از کثرت به وحدت است! توبه امری درونی است و در آگاهی ما رخ میدهد. و جالب اینجاست که بمجرد توجه پیدا کردن درون ما و قلب و دل ما به "خدا" از همانوقت حال ما هم تغییر میکند! چون از خدا جز رحمت و بخشش و آرامش انتظار دیگری نیست. او منبع همه این خوبیهاست و وقتی به او برگردی به همه این نتایج هم دست می یابی! در حقیقت گناه اصلی ما هم غفلت از خود اوست. وقتی توجه به او حاصل شد دیگر گناهی درکارنیست. نماز خواندن ما هم در حقیقت بازگشت به همین حالت ذکر است. و چون همه چیز از آن اوست و همه ظاهر و باطن و بیرون و درون در حیطه قدرت اوست پس همه چیز را هم باید به او بسپاری(و ل.. مافی السموات و مافی الارض..) و چاره ای جز این نداری و البته وقتی به او سپردی دیگر چرا نگران و شاکی باشی؟!.. بی جهت نیست که امام سجاد ع در مناجات شاکین تنها از خودش و غفلت خودش شکایت میکند! و در حقیقت به ما تعلیم میدهد که راه حل در بازگشت درونی نفس آدمی به او و سپردن همه امور به اوست!( و علی ا... فلیتوکل المومنون) باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو.. @namazesobh
ندای آسمانی! میلاد پیامبر رحمت ص آغازی است برای رجوع انسان خسته از دنیای مادی به حیات اصیل خودش، و این پیامی بود که در جان و دل خود انسان ریشه داشت و پیامبر تنها "یادآور" آن بود. (انما انت مذکر) او آمد تا بآدمی یادآوری کند که از "دیار حبیب" است نه از "بلاد غریب"! آمد تا بیادش آورد که از فلک و ملک برتر است و ازاینها باید بگذرد! آمد تا انسان را با دنیای وسیع درونش آشنا سازد و یادآورش شود که برای نیل به جانان باید که جمله "جان" شود! و البته همه اینها مستلزم عبور از زرق وبرق ظاهری دنیاست! شرط این تحول رسیدن به درک وشناختی است که از سود و زیان موقتی بگذرد و به تجارتی ابدی بیندیشد. سوداگری را رها کند و عشق ورزی بیاموزد! که او خود نخستین آموزگار عشق بود. عشق به انسان و انسانیت نخستین درس مکتبش بود. او طربسرای محبت را بنانهاد و نرمی و لطافت را پیشه خود ساخت. از زبانش جز دعای خیر حتی نسبت به دشمن شنیده نشد. و امروز چقدر جای خالی این پیام آور آسمانی حتی در میان مدعیان پیرویش دیده میشود! در دنیایی که بیش از هرزمان دیگری با آسمان فاصله گرفته و انسان را از اصل و آغاز خویش دورکرده است. دنیایی که شتاب مادی گرایی و مادی اندیشی بیش از هرزمان دیگری آدمی را رنج میدهد. وچه غافلند کسانی که هنوز این توهم بزرگ را واقعیت میپندارند و راه نجات را در سرعت بخشیدن بیشتر به مادی اندیشی میبینند. امروز بیش از هرزمان دیگری محتاج پیام آسمانی رسول خدا ص هستیم که تنها راه نجات را در توحید ورهایی از غیر حق دانست. مازفلک برتریم وز ملک افزون تریم زین دوچرا نگذریم منزل ما کبریاست @namazesobh
رهایی از ذهن! این روزها این عبارت را زیادتر میشنویم. در خیلی از مواقع در تعقیب و ریشه یابی برخی مشکلات درونی خود به "ذهن" میرسیم. البته ممکن است تعابیر جور دیگری باشد. منظور برداشتها و قضاوتها و نگاههایی است که نسبت به افراد و مسایل در ما شکل گرفته و دردسرهایی را برای ما بوجود آورده است. برای اینکه نقش ذهن را در تخریب روابط انسانی به زیبایی درک کنیم کافی است در ارتباط میان کودکان دقت کنیم. دو کودک براحتی با هم دوست میشوند و براحتی از هم میگذرند و آشتی میکنند. قهرشان کاملا آنی است. اما گاهی آشتی دادن دو آدم بظاهر بزرگ و حتی گاه فرهیخته آنچنان دشوار مینماید که از آن منصرف میشوی! براستی چه اتفاقی در آدمی میافتد که اینقدر در روابطش با همنوعش دچار مشکل میشود؟ چرا بزرگترها از بودن درکنارهم باندازه دوره کودکیشان لذت نمیبرند؟ چرا فرصت های زیبای حیات را قدر نمیدانند و عرصه زندگی را برهم تنگ میکنند؟ شاید یکی از دلایل مهمش همین داوریها و ذهنیتها باشد. اگر آدمی میتوانست ذهن خودش را از همه این پیشداوریها و قضاوتها خالی کند قطعا روزبروز برشادی و نشاط و نیز وسعت وجودیش افزوده میشد. بودن درکنار دیگران برایش مسرت بخش بود و بسیاری از نگرانیها و تلخکامیهای زندگی خودبخود مرتفع میشد. ولی افسوس و صدافسوس که او قدر این لحظات را نمیداند و براحتی همه این فرصتهای زیبای زندگی و حیات را به تهدیدهای زشت و خشن بدل میسازد. باور کنیم که بسیاری از عناوین و برچسبهای حزبی و گروهی و قومی و قبیله ای که عامل جدایی و دوری مااز یکدیگرند چیزی نیستند جز ذهنیات بی ارزشی که هیچ ریشه و اساسی در واقعیت ندارند و البته همه اینها در روز (یوم تبلی السرایر) معلوم و آشکار خواهد شد. حیف است که این فرصتهای تکرار نشدنی دنیا را جز به شکر و سپاس و شادی و نشاط سپری سازیم. باز آمدم باز آمدم ازنزد آن یار آمدم در من نگر درمن نگر بهر تو غمخوار آمدم... @namazesobh
فقط "سلام"! این آیه شریفه را همه شنیده این که در مورد ویژگیهای مومنان میفرماید: واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما وقتی باجاهلی روبرو میشوند باسلامی از او عبورمیکنند. اینکه آدمی به چنان درک و معرفتی برسد که بتواند در برابر برخورد جاهلانه دیگری که چه بسا ممکن است با توهین و تمسخر و.... همراه باشد، آرامش خودش را حفظ کند امرمهمی است و البته مستلزم گذراندن پایه های معرفتی است. از جمله این مبانی اینست که ما انسانها فراتر از جسم وذهن و حتی قلب خود هستیم. ما در حقیقت از روح خالقیم و البته تنها همین روح است که باقی میماند وبنابرابن تنها هموست که ارزش دارد برایش دل بسوزانیم! همه فرصتهایی که صرف داشته های خود میکنیم در واقع از دست ما میرود. ویژگی مهم داشته ها اینست که گذرا و متغیرند و حیف است که آدمی روح پایدار خودش را صرف این توهمات گذرا نماید! وآیه ای که در آغاز اشاره شد بر همین مبنا استوار است. وقتی گذرا بودن دنیا را درک میکنی و اورا همانند آبی در جویبار میبینی که موقتی و ناپایدار است، در مقابل حوادث آن متاثر نمیشوی و منیت تو گل نمیکند! در نتیجه نه آلوده به گل و لای آن میشوی و نه دچار نفاق و تظاهر، بلکه از همه اینها عبور میکنی. اینچنین که باشی همه تهدیدها و زمینه های منفی میتوانند به فرصتی برای تو تبدیل شوند! فرصتی برای تمرین " عبور".... @namazesobh
آواز شکر! فاصله میان رنج و شادی در آگاهی ما از خود ماست! وقتی خود را مستقل و جدای از هستی و تافته جدابافته میبینیم دردورنج آغاز میشود! دچار سنگینی میشویم و حرکت برمادشوار میشود. هر موجی ما را درهم میکوبد و همیشه احساس نارضایتی میکنیم. در انتظار فردای بهتری هستیم که هیچوقت فرانمیرسد. و نمیتوانیم از لحظاتی که در آن بسرمیبریم لذت ببریم. اما هنگامی که این منیت و خودخواهی را بکنار میگذاریم و همانند پرکاهی در اقیانوس هستی بحرکت در میاییم دردورنج پایان می یابد و شور و نشاط آغاز میشود! آنوقت است که با موجهای دریا برقص درمیآییم و هرلحظه شادتر میشویم. و دراین هنگام است که همانند چوبی درون تهی آواز هستی از درون ما نواخته میشود و این همان آوازشکر است. وقتی درون تو از منیت خالی شد و هیچ صدایی از خود نداشتی آواز الهی از درونت بصدا درمیآید. واین نشانه تسلیم توست. خود را به تصویرگر هستی سپرده ای که خودش هرگونه که میخواهد در تو بنوازد! آنوقت است که صدای خوش شکر همواره از وجودت بگوش میرسد. در همه این فراز و نشیبها و بالا و پایین رفتنها... اینها همه برای تو یکسان است زیرا خود را در آغوش مهربان خدایت میبینی که جای هیچ ترس و نگرانی ندارد. چه آهنگ زیبایی است آواز شکر! و براستی که شاکران با کافران یکسان نیستند! خداوندا ما را از شاکران خودت قرار ده! @namazesobh
سرشار از انرژی! هیچ کس نمیخواهد بی انرژی باشد! ولی هیچ کس هم نمیداند که ریشه بی حالیش به خودش برمیگردد! و گرنه چرا بدست خود خودش را فلج سازد؟! اما ظاهر امر نشان میدهد که همه ما کم و بیش به همین درد مبتلا هستیم! یعنی با دست خودمان راههای آرامش و شادی را به روی خود میبندیم! و البته باور هم نمیکنیم که چنین است! نکته زیبایی که در کلام خدا بچشم میخورد اینست که همه جا کیفر و پاداش مستند به عمل خود آدمی است. عبارت "بماکانوا یعملون" و شبیه آن در پایان خیلی از آیات آمده است. از جمله در آیه 112 نحل تعبیر "بماکانوا یصنعون" آمده و در آن به رابطه کفران نعمت ها و چشیدن لباس ترس و گرسنگی اشاره میشود. معلوم است کسی که خداوند لباس ترس بر تنش کند روی آرامش را نمیبیند اما این نتیجه عمل خودش است! و عمل او چیزی نیست جزندیدن نعمتهای الهی!! "فکفرت بانعم ا.." کافی بود که نعمتها را ببیند تا به چنین حالتی دچار نشود! اینها کلام خداست که نه یکبار و دوبار بلکه بارها در کتابش تکرار شده است ولی معلوم نیست چرا توجه نمیکنیم؟ و چرا راه حل ساده "شکر" را بجای راه دشوار "کفر" برنمی گزینیم؟! براستی ندیدن نعمتها کار دشواری است! کفر ورزیدن کار راحتی نیست! قدری تامل مارا به تسلیم و خضوع میرساند و تسلیم همانا و سر بر سجده شکرنهادن همان! فاصله ما تا چشیدن لباس امید و یا ترس یک قدم بیشتر نیست. کدامیک را انتخاب میکنیم؟! وعده های الهی حق است و تخلفی در آن نیست و او وعده داده است که اگر شاکر باشیم و اورا ببینیم و فراموش نکنیم ما را سرشار از انرژی میسازد"لازیدنکم" اما اگر بجای دیدن اوو نعمتهایش چشم به نداشته های خود بدوزیم... "ان عذابی لشدید"!... ما نمیدانیم او چگونه پاداش آرامش را بما میچشاند که این کار برای او آسان است هرچند درکش برای ما دشوار. اما میدانیم که او بر همه کار تواناست! شیرین چوشکر توباش شاکر شاکر هر دم شکر ستاند! @namazesobh
او را ببین! زندگی ما حرکتی است در میانه دو پرده! یکی ظاهراست و آن دیگری پنهان. والبته برای هریک هم ابزار مختص داریم. باحواس ظاهر اولی را درک میکنیم ولی برای درک دومی باید ازاین ظاهر عبور کنیم. از حس و توهم به عقل وتفکر برسیم. و همه مشکل از همینجا شروع میشود. از دریدن این حجاب! جسم و بدن تو به بودن در این سو عادت کرده و تمايلی به عبور ازخود نشان نمی‌دهد. او همه نشانه های زندگی دیگر را میپوشاند(کفر) و نمیگذارد مومن به آن آیات شوی!.. اما گاه در جان خود شوری احساس میکنی که باین تکرار ملال آور راضی نمی‌شود. وقتی باین ندای درون جواب میدهی گویا فاز دیگری از وجودت شکفته میشود. حالا دیگر آن خواسته های قبلی برایت حقیر جلوه میکند. طبع بزرگتری پیدامیکنی. راحت تر از کنار امور تلخ محسوس عبورمیکنی زیرا شیرینی دیگری را درجانت احساس میکنی! واین آغاز سفرتوست! سفری که همیشگی خواهدبود! و تو همانند آونگ در میانه این دو ایستگاه حرکت خواهی کرد. در یک سو کینه و حقد وحسد و درسوی دیگر عشق و صلح ووفا!... گاه حال عبور نداری و گاه حال ماندن! و این ماجرا ادامه دارد.... اما اگر تو در همه این احوال "او" را ببینی ماجرا تمام میشود زیرا هدف همین بود که او را ببینی. هدف اینست که بفهمی چرخاننده اوست! حتی آنگاه که شور معرفت درتو پیداشد و از هوی و هوس عبورکردی باز هم این خودت نبودی که این کاررا کردی. این خود او بود که تورا بدان سو سوق داد! بنظر میرسد که همه ماجرا برای همین دریافت بود که همه چیز دریدقدرت اوست. و له الحمد و له الشکر! گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر وزن گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یابگذرد یا بشکند کشتی دراین گردابها! @namazesobh
محمدهادی: قیامت شو! آدمی مادام که گرفتار اعتباریات ظاهر دنیاست قدمی از قدم به جلو برنمیدارد ولو اینکه بظاهر کرو فر بسیار داشته باشد و ازنام و نشان زیاد برخوردارباشد! زیرا قدمهای واقعی ارتباطی به امور اعتباری ظاهری ندارد. اشتباه عمده ما آدمیان این است که این دو را باهم اشتباه میگیریم. اینکه در قرآن بارها آمده است که در قیامت خبری از حسب و نسب و... نیست گواه بر همین است(فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم... آیه 101 مومنون) جالب اینجاست که ما آنقدر گرفتار در کثرات دنیا هستیم که حتی بعد از مرگ افراد به امور اعتباری همچون تعداد تشییع کنندگان و... افتخارمیکنیم! و این نشان میدهد که چقدر از حقیقت فاصله داریم! اما نکته جالب تر اینجاست که این فاصله طولانی ما با حقیقت به مجرد اینکه توجه و تذکر نسبت بآن پیدا کنیم تمام میشود! کافی است بیکباره تلنگری در درون ما حاصل شود و به پوچ بودن همه این امور اعتباری واقف شویم و بفهمیم که همه اینها برای گذران چندروز زندگی دنیاست و کاربرد بیشتری ندارد و بلافاصله بااتمام زندگی دنیا همه اینها ازبین میرود و آنچه باقی میماند حقیقت وجود خود آدمی است یعنی رشدی که او در حقیقت خودش داشته است. رشدی که در صبر و شکر و بخشش و احسان و... داشته است. و اتفاقا میزان آرامش و خوشنودی آدمی دردنیا هم دقیقا وابسته به همین میزان رشد او در این امور است. زیرا رشد این حقایق در وجود انسان نشانه توجه خالص تر او به حقیقت خودش و خدای خویش است و این همان ذکر خداوند است که مایه آرامش واقعی انسان است. و براستی که این آرامش از هیچ راه دیگری حاصل نمیشود. و این همان قیامتی است که قبل از ورود به قیامت بیرونی در نفس آدمی رخ میدهد. همان که رسول حق فرمود (موتوا قبل ان تموتوا) روقیامت شو قیامت را ببین دیدن هرچیز را شرط است این @namazesobh
جان شیرین انسان در میانه دوگانه اسارت و رهایی حرکت میکند که البته بی ارتباط با دوگانه دنیا و آخرت، حس و تعقل، فرع و اصل، ماهیت و انیت، و... نیست. مشکل از جایی آغاز میشود که فرع جای اصل رامیگیرد، ابزار به هدف تبدیل میشود، و درنتیجه اسیر ماهیت شده به اصل وجود نمیرسد! ماهیت همین وجودهای محدود و صفات ناقص ماست. توقف در این امور محدود مارا از آن مطلق نامحدود باز میدارد. تعقل برای همین است که اسیر این ناقص نشوی و به آستانه آن کامل راه یابی. اختلافات و درگیریها و نزاعها ریشه در همین اسارت ها دارد. وقتی اسیر منیت محدود شخص خود و گروه خود و مذهب خود میشوی، دچار تعصب کور شده و در همین حد باقی میمانی! پیامبران الهی آمده اند ما را از این اسارت رها سازند نه اینکه زنجیر دیگری به گردن ما بیفزایند! (ویضع عنهم اصرهم و الاغلال...) و چقدر دردناک است وقتی دین رهایی بخش خود عامل اسارت و تعصب کور میشود و پدیده های عجیبی چون طالبان و داعش تولید میشود. اما خطر اینجاست که این اسارت در سطوح مختلف میتواند برای همگان پدید آید. اگر تعقل در کار نباشد و تنها احساسات ظاهری بر ما حکم راند ماهم فاصله ای با این اسارتها نداریم. یکی از نشانه های اسارت درگیری و نزاع است که معمولا ریشه در همین منیت ها دارد. انبیای الهی هیچگاه باهم درگیر نمیشوند اما پیروان آنها همواره باهم درگیرند! دلیلش همین است که اینها در حد همین ظواهر توقف کرده اند. از سطح به عمق نرفته و از فرع به اصل نرسیده اند. در همین صفات محدود ماهیات مانده اند و به آن صفات نامحدود الهی راه پیدا نکرده اند و به همین جهت هم "جان شیرین" خود را پیدا نکرده اند.و حال آنکه همه لذت و شیرینی و حلاوت و صفا در عبور از این محدودها به آن نامحدود است... من چرا گردجهان گردم همی در میان جان شیرین منست @namazesobh