نماز شب خوانها
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_و_دوم: تنبیـه عمومے علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما ی
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_سوم: نغمــه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #توبه، عصاره تمام نعمتهای ماه رمضان .
استاد فیاضبخش🌸
🔸در ماه مبارک #رمضان، خداوند نعمتهای فراوانی را همچون تلاوت قرآن، جوع و گرسنگی که زیباترین مهمانی پروردگار است، بهرهمندی از سحرها و دعا و نیایش به درگاه خودش را قرار داده است.
@Namazshabkhanha
💖 سلام بر تو ای حجت خدا در زمینش
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ
سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان...
🌸#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
@Namazshabkhanha
🌹امام خامنه ای حفظه الله 😍
🌙 سحرهای ماه رمضان را از دست ندهید !
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@Namazshsbkhanha
کانال نماز شب خوانها👆👆👆👆
نماز شب خوانها
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_و_سوم: نغمــه اسماعیل این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش ب
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_و_چهارم: دو اتفــاق مبارڪ
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد…
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...