eitaa logo
نم قلم ✍
230 دنبال‌کننده
362 عکس
353 ویدیو
0 فایل
محلی برای ارائه آثار قلمی محمد رضائی پورعلمدار ان شاءالله بیشتر از شهدا خواهم نوشت. چون حق حیات بر گردنم دارند. ارتباط با مدیر کانال @pooralamdar🚦
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋اما چند روزی بود، غلامرضا بچه ها را تهییج می کرد و می گفت: من هستم ،ولی زیاد روی من حساب نکنید. آدمه و هزار تا مشکل . شما جوونتر ها بهتر می توانید بدوید. اصلا فرمانده از روزی که رفت گردان بغلی و برگشت، موقع تمرین دادن بچه ها ،حالش یه جور دیگه بود. مدام بچه های همشهری دورش جمع می شدیم و ازش می خواستیم ،آبرومون را توی مسابقه بخره. ایشان هم مدام به ما می گفت روی توان خودتون حساب کنید. شاید اصلا فرماندهان از مسابقه حذف شدند و .... روز موعود فرا رسید و تیم های منتخب گردان ها با همه رده های فرماندهیشون توی مسیر مسابقه ایستاده بودند. فرمانده تیپ هم خودش شخصا آمده بود تا مسابقه را نظارت کنه. شلیک شروع مسابقه انجام شد و بچه ها، نزدیک هم شروع به دویدن کردند. یواش یواش قوی ترها افتادند جلو... و جلوتر که می رفتند. نفرات کمتر و کمتر تا اینکه دو نفر از بقیه خیلی جلوتر افتادند. بله فرمانده غلامرضا بود و یک بسیجی خیلی جوان... می دیدیم که در دور آخر، غلامرضا سرعتش کمتر شده، و مرتب برمی گردد و پشت سری اش را نگاه می کند. کمتر از دویست متر به خط پایان نمانده بود. که غلامرضا به زمین افتاد، بلند شد لنگ لنگان مسابقه را ادامه داد و در کمال ناباوری همه، آن جوان بسیجی زودتر از غلامرضا از خط پایان عبور کرد. غلامرضا اما لنگ لنگان خط پایان را رد کرد و شد دوم. غلامرضا حال ما را گرفته بود، اما بخاطر اینکه می لنگید و ناراحت سلامتی اش بودیم و اینکه بارها گفته بود روی من حساب نکنید. و اینکه تیم ما، اول تیمی شده بود. کمتر به رویش می آوردیم. https://eitaa.com/nameghalam
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید جهانشیر رضائی که در عملیات بدر به شدت مجروح می شود، بعد از انتقال به بیمارستانی در تبریز و نزدیک به یک ماه بستری شدن در بیمارستان ، به درجه رفیع شهادت نائل می آید. در این مدت عموی بزرگوارش اقای گودرز رضائی و پسرعمویش کوروش رضائی و .... در رفت و آمد بودند ... نحوه اطلاع از شهادت این عزیز هم شنیدنی است. هم از زبان مسئول وقت تعاون سپاه سمیرم و هم آقای کوروش رضائی که تازه از تبریز به تهران رسیده بودند. https://eitaa.com/nameghalam
؛ حکایت مادرانی است که سال هاست، به شوق خبری از عزیزشان صبح از خواب بیدار شده و تا پایان شب چشم انتظار می مانند. و مادر اکنون در دومین روز از بهار ۱۴۰۲ هجری شمسی، چهل و یکمین سال انتظارش را شروع می کند. فقط یک مادر می تواند، رنج های او را در تمام این سال ها تصور کند. و من نمی‌دانم این انتظار چند مادر وطنم را آب کرد و می کند. تنها با بغض می نشینم و به عدد سال های انتظار این مادر، می اندیشم‌ ؛ ۴۱ سال انتظار https://eitaa.com/nameghalam