با حاج نادعلی رفاقتی داشت توام با احترام ویژه.
برایم سوال بود و سوال هم کردم، بهانه اش رفاقت قدیمی و قرآن خوان بودنش بود.
اما من رازش را زمانی یافتم که آمدند خبر شهادت برادرم را بدهند .
وقتی دایی حاج حسن توی ایوان بغلش کرد و گریه کرد، بابا گفت : خدایا شکرت که جنازه بچه ام رسید دستم.
یا موقعی که شایعه شهادت برادر دیگرم ، غلامرضا به گوشش رسید و همه نگران بودند، گفت: دعا کنید جنازه اش نماند و برسد به دستم.
یا موقعی که عمو حاج خداخواست ، برای خبر شهادت شهید غلامرضا ، دامادش، بهش تسلیت می گفت، گفت : خدا کنه ، راست بگن که جنازه اش اومده !
نمیدانم حاج نادعلی از انچه در فراق فرزند بازنگشته اش، بر سرش می رفت ، چه چیزی به او گفته بود ، که وقت خبر تشییع پیکر فرزندش ، خدا را شکر می کرد، که جنازه اش برگشته.
و من در حیرتم از این صبر و استقامت و انتظاری که پدران و مادران شهدای مفقودالاثر را تا پایان عمرشان، همراهی کرد .
مادر #شهید_قیسعلی_انصاری و همه قیسعلی ها ، امسال سبزیشان را بر سر کدام مزار بگذارند؟
راوی : محمد رضائی پورعلمدار
https://eitaa.com/nameghalam
هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است.
https://eitaa.com/nameghalam
#گهوارهای_در_گندمزار
نذرم را پختم و گذاشتم توی ظرف و تقسیم کردم بین مردم.
آنقدر جمعیت گرد امامزاده بود که برای تقسیم نذری به زحمت نیافتم.
کارم که تمام شد، بار و بندیل را بستم و اومدم ونک .
داشتم وسایل را توی مطبخ سرجاش می گذاشتم که متوجه شدم ملاقه ام نیست.
چیزی به حاج قیصر نگفتم و برگشتم امامزاده.
وقتی رسیدم امامزاده ،دیگه هیچکس نبود،حتی خادم امامزاده که نوبت آقا سید محمد بود. اول فکر کردم سید داخل گندم زار داره کار میکنه ، همینطور سر جا بنهی خودمون دنبال ملاقه می گشتم که یهو صدای گریه یه نوزاد توجهم را جلب کرد.
اول فکر کردم کنار ضریح امامزاده است. اما خوب که حواسم را جمع کردم ،دیدم صدا از بالای درخت جلوی امامزاده است. درخت چنار به این بلندی؟!
خدایا گهواره این بچه چرا به درخت آویزونه؟!
اینجوری ندیده بودم تا حالا.
صدا زدم سید را ، ولی جوابی نشنیدم . دوباره رفتم داخل امامزاده....
آهای مردم! ترا خدا یکی این بچه را نجات بده.
یکی به دادم برسه، من نمی تونم این بچه را بیارم پایین .
هر چقدر فریادهام بلند تر می شد، انگار کمتر شنیده می شد،
چشمم به گهواره بالای درخت بود، گفتم نکنه پرنده های لاشخور بیایند سراغش و این بچه را از بین ببرند.
خسته کنار حوض نشستم و تمام دل و حواسم به اون بچه داخل گهواره بود، که دیدم، سیدی با لباس سبز کنار دیوار امامزاده پشت به من ایستاده.
رفتم سراغش گفتم: آقا! این همه دادو هوار کردم، صدام را نشنیدی ؟!!!
برگشت، نگاهی به من کرد و گفت:نه دخترم، من تازه رسیدم...
ادامه👇👇👇
گفتم: آقا! تو را به لبان تشنه امام حسین قسمت میدم ، این گهواره بچه را از،بالای درخت بیار پایین،این بچه از بس گریه کرده، از حال رفته !
سید نگاهی به بالای درخت کرد و با شمشیرش که نوکش دو لبه داشت، کرد زیر بند گهواره و اونو آورد گذاشت، وسط گندم زار.
رفتم بالای سرش، دیدم؛ لاشخورها، صورت و چشماشو نوک زدند و زخمیش کردند.
بی تاب شدم، گفتم: آقا! اگر تو نیامده بودی ، بچم را لاشخورها خورده بودند.
آقا گفت: خدا را شکر که فعلا همینقدر بیشتر بهش صدمه نزدند.
اومد جلو و خم شد صورت بچه را بوسید، وقتی آقا کنار رفت، انگار هیچ وقت زخمی روی صورت بچه نبوده!
برگشتم سمت آقا، دوباره قسمش دادم، گفتم: آقا! ترا به لبان تشنه امام حسین بهم بگو کی هستی که اینجور معجزه ای داری؟.....
هیچ وقت از این قصه با کسی جز حاج قیصر، حرف نزدم. و سال های سال یک راز بود توی دل من و او ، تا روزی که غلامرضا را آوردند، قبرش را همونجایی از جای گندمزار کنده بودند که آقا، گهواره غلامرضا را گذاشت. رفتم بالای تابوتش، برادرهای پاسدار می خواستند نزارن، من صورتش را ببینم. گفتم صورت بچم را می خوام ببینم.
وقتی صورتش را باز کردند. همون زخم ها را دیدم.
رو به سمت نجف کردم و گفتم : یا امیرالمؤمنین! آقا جانم! غلامرضا با صورتی پر از زخم سرنيزه دشمن داره میاد سمتت، خودت دوباره زخم صورتش را ببوس.
بر اساس خاطره ای از مادر شهید
راوی : محمد رضائی پورعلمدار
https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖋مو سر زمین بودوم با تراکتور؛
جنگم که تموم شد برگشتوم سر همو زمین، بی تراکتور…
✍️#آژانس_شیشهای حاتمی کیا را چندین و چندبار در سینما دیدم.
انگار حرف های آن زمان مرا با منتقدین فرهنگ جهاد و شهادت می زد، خیلی از انتقادها هم واقعا بجا بود.
اما من وقتی عباس های زیادی می شناسم که هیچ غنیمتی از جنگ نبردند ولی در شمار بقیه ای به حساب می آیند که کمترین آسیب را در جنگ متحمل شدند و بیشترین غنائم را بردند، دلم آتش می گیرد...
دور و برمان را نگاه کنیم. بجای آن پلشت های بالارفته از غنائم جنگ، این ها را ببینیم. دور و برمان کم نیستند.
خیلی دلم می خواهد از این عزیزان هم بنویسم. اما آنقدر گمنام زندگی می کنند که در باور ما که پر شده از مثال های زشت غنیمت برده ها، باور پذیر نیست.
شما هم دیده اید، فقط شاید بگویید همین یکی بوده.اما خدا می داند اگر به چشم خریدار نگاه کنیم. کم نیستند. راننده ماشین سنگین ، راننده تاکسی، بازاری در شغل پدری، کشاورز ، تعویض روغنی و ...
شما هم دقت کنی ، مثال های فراوانی داری. نگذاریم این پیشکسوتان جهاد و شهادت، در پیچ و خم زندگی روزمرهامان ،فراموش شوند.
https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوروز_در_جبههها
شاید بی پیرایه ترین مراسمات نوروز ،در جبهه ها برگزار می شد.
البته در آن برهه زمانی، تقریبا جو حاکم بر کشور این چنین بود و عموم خانواده ها ،نوروزشان بی تکلف برگزار می شد.
نوروز در جبهه ها و در منازل شهدا شاید بیشترین قرابت را از نظر محتوایی با همدیگر داشت.
مثلا چینش هفت سین الزامی بود، ولی تصویر شهید و یا یادگارهای از،شهید محور آن می شد.
مثلا یادم می آید در سفره هفت سین ما، ساعت مچی شهید. به عنوان یک سین قرار داده می شد.
و دیدار نوروزی با خانواده های شهدا یک انر پسندیده بود که همسایگان و فامیل قبل از هر منزلی ،به منزل شهید محل یا فامیل می رفتند. البته بعدها در ونک تدبیری اندیشیده شد و خانواده معظم شهدا در گلستان شهدا تجمع می کردند و مردم هم برای تجدید میثاق با شهدا و دیدار نوروزی با خانواده شهدا ، به مزار شهدا می آمدند.
این یکی از سنت های حسنه است که نباید گذاشت غبار غفلت و بی تفاوتی روی آن بنشیند.
https://eitaa.com/nameghalam
بسم الله الرحمن الرحیم.بنام الله پاسدار حرمت خون شهدا.بادرود وسلام برپیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) وسلام برفرزندش حضرت مهدی (ع) ونایب برحقش امام امت وبادرود وسلام بی کران برشما خانوادهای شهدا بخدا مظاهرجان شما خیلی بزرگوارید واجر والایی دارید .بخدا مظاهرجان این نامه راباچشمان گریه مینویسم.وباسلام برکلیه شهدا بخصوص شهیدبزرگوار صادق رحیمی این نامه ناقابل خود رااغازمیکنم.سلام به یگانه دوست عزیزوگرامی خودم مظاهر رحیمی ان شاالله حالتان خوب باشد وهیچ گونه نگرانی نداشته باشی وزیرسایه قران خدمتی بزرگ به اسلام ومسلمین انجام دهید ثانیا اگرازحال اینجانب حقیر سیدامان الله تقوی خواسته باشید نگرانی ندارم جز دوری شما که ان هم ان شاالله ملاقاتها بزودی درحرم مطهر اقا امام حسین انجام خواهدشد.برادرجان من خیلی دلم برایتان تنگ شده وخواستار ملاقات باشما هستم ودلم برایتان تنگ شده.اینروزا خیلی بفکرت هستم.وخیلی نگران شما هستم مظاهرجان درس راترک نکن.شما نزدخدا گرامی هستید،یادت هست دروصیت پدربزرگوار شهیدت نوشته بود درس رارها نکنید من که خیلی کوچک وحقیرم ولی خواهشن درس را ادامه بده من میخواستم پایانی بگیرم وبیایم ولی الان تا سیزده روز بعدعید اماده باش هست ومرخصی نمیدهند.بایدببخشید درزمین فوتبال گرچه خودت هم اولین بازیت بود وقت تورا گرفتم حلالم کن دیگربیشترازاین وقتت رانمیگیرم.سلام من رابه همه دوستان.بویژه.قباد.عرب.حبیب. هرمز. بازعلی. فیض الله و سیروس برسان وسلام
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
(جواب فوری)
Aman..
۱۳۶۳/۱۲/۲۸
#شهید_مظاهر_رحیمی
#دانش_آموز
#نامه
https://eitaa.com/nameghalam
🔹یکم فروردین علاوه بر سالروز تولد سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی، میلاد دانشمند شهید سردار #محسن_فخریزاده هم هست
🔸خار چشم دشمنان ایران بودن ،تا سرحدی که به رذیلانه تریم روش ها برای از میان برداشتنت تلاش کنند،افتخار کمی نیست.
https://eitaa.com/nameghalam
📙 #معرفی ـ کتاب
📚 عنوان کتاب: دسته یک؛ بازروایی خاطرات شب عملیات
✍️ نویسنده: اصغر کاظمی
🏡 ناشر: شهید کاظمی
📖 صفحات: ۸۳۲ صفحه
📗 معرفی کوتاه کتاب
«شب عملیات»، نماد، شاخص و اصطلاحی رایج در طی هشت سال جنگ بین عموم رزمندگان بهویژه رزمندگان داوطلب جبهه یعنی بسیجیها بود. شب عملیات، منظر و دیدگاهی است که میتوان با آن به عمق جنگ و جنبههای متعدد آن راه یافت.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
به محسن گلستانی گفتم: نکند قرار است سینما هم برویم؟ شهر به این بزرگی و قشنگی حتماً چند سالن خوب هم داره! از فیلمفارسی فرار میکردیم، گرفتار فیلمعربی شدیم! محسن گفت: نه، اشتباه گفتی... آمدهای اینجا هنرپیشه بشوی. این فیلم که ما بازی میکنیم، یک دنیا تماشاچی دارد. همه منتظرند ببینند کی برنده است! پس باید خوب بازی کنیم... ـ آره. اگر خوب بازی کنی، ستاره میشوی، میروی آسمان.
در شب حمله احساس عجیبی پیدا کردم: ترس و امید، مرگ و زندگی، خدا و شیطان...
#کتاب_دفاع_مقدس_بخوانیم
https://eitaa.com/nameghalam
#انتظار ؛ حکایت مادرانی است که سال هاست، به شوق خبری از عزیزشان صبح از خواب بیدار شده و تا پایان شب چشم انتظار می مانند.
و مادر #شهید_قیسعلی_انصاری اکنون در دومین روز از بهار ۱۴۰۲ هجری شمسی، چهل و یکمین سال انتظارش را شروع می کند.
فقط یک مادر می تواند، رنج های او را در تمام این سال ها تصور کند.
و من نمیدانم این انتظار چند مادر وطنم را آب کرد و می کند.
تنها با بغض می نشینم و به عدد سال های انتظار این مادر، می اندیشم ؛ ۴۱ سال انتظار
#فروردین
#فتحالمبین
#شوش
https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامی باد یاد و خاطره همه شهیدان، فرزندان پاکباخته وطن ،خصوصا شهیدان فروردین ماه شهر ونک
#شهید_قیسعلی_انصاری
#شهید_جهانشیر_رضائی
#شهید_سیدشریف_تقوی
#شهید_فاضل_محمودی
#شهید_جهانگیر_کفیلی_(ابوالفضل)
#شهید_نوروزعلی_نجفی
#شهید_غلامرضا_محمودی
#فروردین
https://eitaa.com/nameghalam