eitaa logo
نَمی از باران
323 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه قبل از مرگم یک بار دیگه بین این جمعیت باشم؟!😭 السلام علی الشیب الخضیب وخد التریب سلام برمحاسن خونین وگونه خاک آلوده... @namiazbaran
 وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ  (سوره محمدآیه۴) كسانى كه در راه خدا كشته شدند، هرگز خداوند اعمالشان را از بين نمى برد. 🏹جهاد در اسلام، براى حفظ دين خداست . نه كشورگشايى، استعمار، تهديد، رقابت، انتقام، حسادت و... 💔 گرچه در جنگ بعضى شهيد مى شوند ولى خداوند اهدافشان را به ثمر مى رساند و زحمات آنان هرگز تباه نمى شود. 🏅جنگ، ميدان آزمايش الهى و كفّار، وسيله آزمايش و شهدا، پيروزمندان اين آزمايشند. @namiazbaran
السَّلامُ عَلیکَ... سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ، سلامِ کسی‌که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ، لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّیُوفِ، وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ، وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْک َ، وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَیْک َ، وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِک َ وِقآءٌ، سلام کسی‌که اگر با تو در کربلا مى بود، با جانش (در برابرِ) تیزىِ شمشیرها از تو محافظت مى‌نمود، و نیمه جانش را به خاطر تو به دست مرگ مى‌سپرد، و در رکاب تو جهاد می‌کرد، و تو را بر علیه ستمکاران یارى داده، جان و تن و مال و فرزندش را فداى تو مى‌نمود، و جانش فداى جان تو، و خانواده‌اش سپر بلاى اهل بیت تو مى‌بود، 💔فرازی از زیارت ناحیه مقدسه آجرک الله یاصاحب الزمان...😭 @namiazbaran
وهو الذی یُرسِلُ الریاح و او کسی است که بادها رامیفرستد... (سوره اعراف) @namiazbaran
السلام علی من بَکَته ملائکه السماء... سلام بر آن کسی که ملائکه آسمان بر او گریستند @namiazbaran
السلام علیک یا حجة الله علی خلقه والسلام علی جدک الغریب المظلوم💔 @namiazbaran
امام زمان (علیه السلام ) روضه میخوانند😭 اي جد بزرگوار فراموش نکنم آن هنگام را که اسب بي صاحبت، رميده به سوي خيمه هاي تو آمد، همهمه مي کرد و سرشک اشک از چشمانش سرازير بود و (با زبان بي زباني) مي گفت: واي از ظلم و ستم امتي که پسر دختر پيامبرشان را کشتند. اي جد بزرگوار، چگونه ياد بياروم آن منظره دلخراش را که بانوان حرمت، اسب تو را خوار و شرمنده ديدند که زينش واژگون شده است. از خيمه ها بيرون آمدند در حالي که موهاي خود را پريشان نموده و سيلي بر چهره خود مي زدند و صورت هايشان آشکار شده بود و فرياد و فغانشان بلند بود چرا که عزت خود را از دست داده بودند. با آن حال به سوي قتلگاه شتافتند و ديدند شمر بر سينه ات نشسته، شمشير خود را بر گلويت گذارده و مي خواهد سرت را از بدنت جدا سازد. @namiazbaran
نَمی از باران
🌾🌾🌾🌾🌾🌾 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت۵ ✍ میم مشکات اما متاسفانه آن روز،همه تلاش و صبر معصومه، بی فایده ماند
🍃🍂🍃🍂 ‍ ۶ ✍ میم مشکات از تاکسی پیاده شد. وارد دانشکده شماره یک شد، بعد از نگهبانی پیچید و از پله های زیر گذری که دو دانشکده علوم را بهم وصل میکرد پایین رفت.* زیر گذر خنک و نسبتا باریک بود.نگاهی به ساعت کرد،کمی از وقت شروع کلاس گذشته بود برای همین با عجله از پله ها بالا رفت،حیاط را طی کرد و وارد راهرو شد. چقدر تشنه بود اما ترجیح داد اب خوردن از اب سرد کن سالن را بگذارد برای بعد!رفت سمت کلاس. در را باز کرد: -ببخشید استاد.... اما با دیدن جناب اقای پارسا یا همان پسره! حرفش را خورد. این دیگر اینجا چه میکرد? امروز با استاد پور صمیمی کلاس داشتند، چرا این آمده بود? لعنت به این شانس! راحله میدانست اگر اجازه ورود بخواهد حتما مخالفت خواهد شد. هرچند بارها دیده بود که این آقا، با ورود نابه هنگام و بی موقع دانشجویان کاری ندارد اما این بار اوضاع فرق میکرد. او راحله شکیبا بود. کسی که دعوای جانانه ای با این مثلا استاد کرده بود و دست تقدیر موقعیت خوبی را برای انتقام تدارک دیده بود. از آن لبخند تمسخر آمیز گوشه لب استاد می شد حدس زد قصد دارد بهترین بهره برداری را از این موقعیت بکند. اجازه خواستن بی فایده بود. اگر هم بی اجازه وارد کلاس میشد فرقیت نمیکرد. حتی ممکن بود اورا از کلاس اخراج کند که دیگر افتضاح به بار می آمد. حتی اگر این کار را نمی کرد تیکه هایی می انداخت که قابل تحمل نبود. متاسفانه این استاد همانقدر که (از دید راحله)بی جنبه بود، تیزهوش و حاضر جواب هم بود و ابدا نمیشد از پس زبانش برآمد. راحله تصمیم گرفت خودش برنده این میدان باشد، برای همین، با صدایی که همه بشنوند گفت: - ببخشید،نمیدونستم شما سر کلاسین وگرنه اصلا نمی اومدم! این را گفت،از کلاس بیرون رفت و در را بست. استاد جوان بدجوری کنف شده بود! آن لبخند جایش را به عصبانیتی غیر قابل وصف داده بود طوری که وقتی بچه ها نگاهی به هم کردند و پچ پچه راه انداختند استاد دادزد: -ساکت! هرکس حرفی داره بره بیرون!! ادامه دارد... @namiazbaran
16.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨منشاء عزت خداست آیا خانه،ثروت،قدرت،مقام و... عزت میآورد؟ 🎥بیان شیرین استاد قرائتی @namiazbaran