📝 #یادمون_باشه ؛
بعضی وقتها، برای خاموش کردنِ یک آتیش، یک فتنه، یک کینه، و ... باید از حقّ مسلّم خودت هم بگذری!
بشینی و سکوت کنی و ....
اجازه بدی، آتیشی که هنوز گُر نگرفته؛ خاموش بشه!
گاهی لازمه، حقّت رو رها کنی، بایستی و جلوتر نری...
و نترسی از اینکه بگن؛
"فلانی ترسید "
آره ؛ گاهی لازمه بترسی، تا بتونی هیولایِ درون کسی یا کسانی رو مهار کنی❗️
این ترسها از نگاه خدا ، تمامِ حقیقت شجاعته!
استادشجاعی
🌛#شب_بخیر
@namiazbaran
#خدای_من♡
میگویند که هر روز
رزق بندگانت را تقسیم میکنی
میشود رزق هر روز من ...
رفاقتی باشد
از جنس شهیدان ؛
با عطر شهادت ،
با عشق یک شهید ...
@namiazbaran
"خدا چقدر قشنگ میگه :
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ
«حواسم هست چی تو دلت میگذره»"
بسم الله...🌹
به خودش قسم میخورم که هیچکس نمیداند در دلت چی میگذرد،
جز خودش!
تورا شکر میگویم که حواست به دلِ پرهیاهوی بنده هایت هست،ای دلگرمیِ روزهای سرد...
#دوستت_دارم_خدا
@namiazbaran
💠امام محمد باقر علیه السلام:
🔶 گویا یاران قائم علیه السلام را میبینم که سراسر شرق و غرب عالم را پر کرده اند. همه چیز حتی حیوانات درنده و پرندگان وحشی از آنان اطاعت خواهند کرد و در همه چیز رضایت ایشان را می جویند.
🔷تا آنجا که سرزمینی بر سرزمین دیگر فخر می فروشد و می گوید امروز یکی از یاران مهدی علیه السلام بر من گذشت.
📚 کمال الدین ج ۲ ص ۶۷۳- مکیال المکارم ج ۱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@namiazbaran
یادمان باشد
همهی مشکلات تاریخ انقضا دارند
حتی مشکلات عصر غیبت!!
پس هر وقت عرصه بر ما تنگ شد،
زیاد تکرار کنیم:اللهمعجللولیکالفرج
بی خبر در بزن و سر زده از راه برس
اللهم عجل لولیک الفرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@namiazbaran
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ در تذکره الاولیا آمده است، زرگری نزد ابوالعباس نهاوندی (قرن چهارم) آمد و گفت: میخواهم زکات مال خود را بپردازم به چهکسی بدهم؟
شیخ گفت: برو اولین نیازمندی که در شهر دیدی به او بده. زرگر آمد و پیر نابینایی در کنار خرابات دید که در زمین نشسته بود. کیسهای زر زکات مال به او داد و نابینا خوشحال شد.
روز بعد رفت و دید نابینای دیگری کنار اوست. نابینای زکاتگیر به او میگوید: خدا خیر بدهد دیروز زرگری آمد و کیسهای زر به من داد و من در عشرتکده شهر رفتم و تا صبح مستی و با کنیزکان جوان عشقبازی کردم.
زرگر این سخن شنید برآشفت و پیش شیخ آمد و گفت: من از تو خواستم راهی نشان دهی که بتوانم زکات مالم را بپردازم٬ این چه راهی بود که حرف تو را گوش کردم و مال را یکباره به یک عشرتگر دادم!
شیخ دیناری به او داد و گفت: حال این یک دینار را ببر و به اولین فقیری دیدی ببخش. زرگر در راه مردی دید که چهرهای شکسته داشت. دینار در کف دست او نهاد. مرد علوی (سید) بود. شادمان شد و همانجا سجده شکری کرد. زرگر به دنبال آن مرد علوی افتاد، دید در خرابهای رفت و از زیر لباس خود کبوتری مرده را به خرابه انداخت.
برگشت و زرگر را دید. پرسید: این چه بود؟ مرد گفت: فرزندانم سه روز است گرسنه هستند و تاب گرسنگی نداشتند، این کبوتر مرده را برای آنها میبردم تا بخورند. که خدا تو را حواله من کرد و کبوتر را در خرابه انداختم. خدا را هزاران مرتبه شکر.
زرگر با چشمانی اشک بار نزد شیخ برگشت و داستان را تعریف کرد. شیخ گفت: دو زکات بود و دو داستان و یک انسان. هرگز در کار خدا تردید نکن. وقتی میخواهی بدانی پولت چقدر حلال است کافی است نگاه کنی که دست چهکسی میرسد و در چه راهی مصرف میشود.
#داستان
@namiazbaran