اصلا و ابدا ...
مگه من مرده باشم خواهرم ...
امروز مهمون منید ...
شما بفرمایید به امتحانتون برسید ...
قضا و قدری بوده امروز این اتفاق بیوفته حکمتی داشته...
دست کردم جیبم یه دهی در اومد تو دستم
صدقه دادم براش🙂😌
وقتی اصرار و پافشاریمو دید و
اینکه محکم پای حرفم هستم ؛
با روی گشاده و لبخند بر لب تشکر کرد...🤗
خداحافظی کردیم و
به دانشکده رفت
وایسادم نگاه کردم تا بره داخل
خیالم راحت شد و فکرم آسوده
( چرا دروغ بگم هنوز تو فکرش بودم و دلم ناآرام و طوفانی، که این دختر کی بود و چِش بود و....؟؟ )
یه نفس عمیق هوای سرد رو کشیدم تو سینم حبس کردم و از دهن دادم بیرون
سوار ماشین شدم برگشتم خونه
ادامه دارد ...
#گونیا
#پدر_فانتزی_خاورمیانه
#پدر_فانتزیهای_خاورمیانه