نرجس خاتون
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 💫 امروز "یکشنبه 23 بهمن ماه" 📌روز " بیست و سوم " چله صلوات و
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
💫 امروز "دوشنبه 24 بهمن ماه"
📌روز " بیست و چهارم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"علی آقاعبداللهی"🌷🌷🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۷/۱۰
محل ولادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
محل شهادت: سوریه_خان طومان
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزند: یک فرزند پسر
تحصیلات: کاردانی الکترونیک
مزار: جاویدالاثر
🌷🕊🌹🌿🥀🌿🌹🕊🌷
🔷حکایت کودکیهای شهید از زبان مادر
🔸☘🔸☘🔸
زهرا غزالی، مادر شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی در گفتوگویی در رابطه با این شهید بیان کرد:
قبل از تولد علی در منزل دایی شهیدم بودم و در خواب دیدم که نام او را علی صدا میکنم و به این ترتیب دانستم که نام فرزندم را باید علی بگذارم. پسرم در روز دهم مهرماه سال ۱۳۶۹ به دنیا آمد. وقتی که او دیده به جهان گشود پدرش به دلیل مأموریت کاری خارج از کشور بود و با من تماس گرفت و اسم فرزندمان را پرسید، من نیز گفتم اسم فرزندمان را علی گذاشتهام. پدر علی پرسید؛ دوست نداشتی نام پدرم و یا پدر خودت را روی او بگذاری؟
گفتم؛ من در خواب دیدم که نام او را علی گذاشتهام و این گونه نام او علی شد.
ما تا ۴۰ روز در منزل داییام بودیم و بعد از آن ما نیز به خارج کشور رفتیم و بعد از دو سال به ایران باز گشتیم و در خیابان آذربایجان مستقر شدیم. علی حدود پنج سال داشت که او را در خیابان جمهوری در کلاس پیش دبستانی ثبتنام کردم. او روزهای اول وابستگی زیادی از خود نشان میداد که رفته رفته آرام شد. کلاسهای اول و دوم ابتدایی را در مدرسه رسالت گذراند و از کلاس سوم به بعد را در مدرسه امام خمینی(ره) بود.
کلاسهای راهنمایی را نیز در مدرسه مفتح پشت سر گذاشت. در آن دوران او را در کلاس بدنسازی گذاشتم که مربیهای او گفتند این کلاسها برای علی زود است، پس از آن علی را در کلاس جودو ثبتنام کردم تا کمربند قهوهای جودو را دریافت کرد.
💥خوابی که گواه بزرگی او بود
مادر این شهید مفقودالاثر از خوابی عجیب که فرزندش در کودکی دیده بود این چنین تعریف کرد: علی وقتی هشت ساله بود در خواب دید که همراه با محمدحسین طباطبایی، حافظ قرآن در حال قدم زدن هستند که پیامبر(ص) را میبینند و ایشان به علی میفرمایند که او را به فرزندی قبول کرده است.
من با توجه به وجود واژه آقا در اول اسم خانوادگی علی شک کردم که شاید سید باشند، برای همین دو سال به دنبال پیدا کردن شجرهنامه او بودم، اما به نتیجهای نرسیدم. در همین حال تا دو سال همسایهها در روز عید غدیر به منزل ما میآمدند و از علی عیدی میگرفتند که بعد از آن دو سال تحقیق به نتیجهای نرسیدم و بنا را بر رؤیا بودن آن خواب گذاشتم.
💥فیض بردن از عتبات در جوانی
وی به خاطرات سفرهای شهید علی آقاعبداللهی اشاره کرد و گفت: علی در میانه سن ۱۶ تا ۲۲ سالگی چند بار به سوریه، کربلا و مکه رفت. پدر علی در مجلس مشغول به کار بود و برای حج نامنویسی کرده بود. به علت زیاد بودن متقاضیان حج، قرعهکشی شد و نام علی برای سفر حج درآمد. به این ترتیب علی در سن ۱۶ سالگی به تنهایی به حج رفت.
او بسیار به نظافت و مرتب بودن حساس بود و مکه، یک لباس دشداشه عربی و یک اتو خریده بود. فروشنده به علی گفته بود که اتو نسوز است و مشکلی پیش نخواهد آمد و علی نیز با خیال اینکه فروشنده حقیقت را گفته است از اتو استفاده میکند و متوجه میشود که هم لباسش و هم اتو سوخته است.
علی اتو را برداشت و سراغ فروشنده رفت تا اتو را پس دهد و تا اتو را پس نداده و پول خسارت خود را نگرفته، از مغازه بیرون نیامده بود.
💥امداد از سوی آیتالله سیستانی
وقتی به کربلا رفته بود، دید که یکی از زائران در حال عکاسی بود که مأموران عربی او را کتک میزنند و گوشی او را توقیف میکنند. علی هرگز قبول نمیکرد که کسی به پاییندستی خود زورگویی کند و همانجا با مأمورین درگیر میشود و مأمورین علی را بازداشت میکنند.
نمیدانم از چه طریقی آیتالله سیستانی متوجه این اتفاق میشود و دستور آزادی علی را صادر میکند و علی بعد از مدتی آزاد میشود. او بسیار باسلیقه بود و هر سفری که میرفت برای همه افراد خانواده سوغاتی میآورد و با توجه به نیاز افراد هدایایی میگرفت که من با این سن و سالم نمیتوانم چنین هدایایی بگیرم.
💥ایستادگی در برابر زورگویی
مادر شهید آقاعبداللهی در مورد این روحیه شهید به یک خاطره دیگر اشاره و بیان کرد: علی دوستی داشت که وی یک عینک تهاستکانی داشت و یکی از بچههای مدرسه او را مسخره میکرد و کتک میزد که علی وارد عمل میشد و به کسی اجازه زورگویی به او را نمیداد. علی به هیچ وجه قهر کردن را دوست نداشت و وقتی با خواهرانش دعوا میکرد به سرعت از آنها عذرخواهی میکرد و اصطلاحاتی را به کار میبرد که دل خواهرانش را به دست میآورد.
در بین دوستانش نیز معروف بود که وقتی بین دوستان کدورتی به وجود میآمد، علی واسطه میشد و ناراحتیها را از بین میبرد، حتی پدر و مادر یکی از دوستانش متارکه کرده بودند و علی از من میخواست که کاری کنیم تا دوباره به خانه و خانواده خود برگردند
#کودکانه
❌بچهها رو آرایش نکنید
🔸چون باعث بیش فعالیشون میشه.
🔸باعث ناراحتیهای پوستی میشه، چون لوازم آرایشی برای بزرگترها تولید میشن.
🔸احساس کودکانه رو از بچهها میگیره.
🔸باعث سلب اعتمادشون میشه، چون فکر میکنن که با آرایش زیبا هستند.
🔸باعث خود بزرگ بینی و غرور کاذب میشه.
🔸باعث تنهایی و فاصله با هم سن و سالاشون میشه.
🔸باعث اتلاف وقتشون و صرف رسیدگی به خودشون میشه در حالیکه باید اون زمان صرف بازی بشه.
🔸باعث مقایسه کودک با بزرگتر میشه و الگویی نامناسب در ذهن کودک شکل میگیره.
🔸دائم تو این فکره که وقتی بزرگ شد عمل زیبایی انجام بده.
✍ گوشهای از
موفقیتهای علمی ایران در سال ۱۴۰۱ 2⃣
¤ تعمیر کابلهای فیبر نوری در اعماق دریا
¤ اضافه شدن ظرفیت اینترنت کشور
¤ دارنده بزرگترین تلسکوپهای جهان
¤ میکروسکوپ دو منظوره
¤ ساخت دیسکگردان
¤ تولید سوپر جاذبهای بهداشتی با پرتوهای هستهای
#علمیوفناوری
#لبیک_یا_خامنه_ای
نرجس خاتون
📌 ویژه دهه فجر 🔆متن شایعه : "می ترسم روزی برسد که غارت بیت المال و فقر و فلاکت در جامعه عادی بشود
📌ویژه دهه فجر
🔆متن شایعه :
" سخنان آیت الله طالقانی در مود حجاب در روزنامه اطلاعات، مورخ 20 اسفند 1357 : «حتی برای زنهای مسلمان هم در حجاب اجباری نیست چه برسد به اقلیتهای مذهبی... ما نمیگوییم زنها به ادارات نروند و هیچ کس هم نمیگوید... زنان عضو فعال اجتماع ما هستند... اسلام و قرآن و مراجع دین میخواهند شخصیت زن حفظ شود. هیچ اجباری هم در کار نیست. مگر در دهات ما از صدر اسلام تا کنون زنان ما چگونه زندگی میکردند؟ مگر چادر میپوشیدند؟... کی در این راهپیماییها زنان ما را مجبور کرده که با حجاب یا بیحجاب بیایند؟ نه در زمان پیامبر نه ائمه معصومین چیزی بنام حجاب اجباری نبوده ،این حكم اجبار یك حكم من در اوردی است كه نه تنها عفاف و پاكی را در جامعه رواج نخواهد داد بلكه موجب گسترش فساد و فحشا در كل جامعه خواهد شد ،در اصل دین اكراه و اجبار نیست چه برسد به فروع ان، دین سرنیز ه ای به قلب كسی راه نخواهد داشت می ترسم روزی برسد كه غارت بیت المال و فقر و فلاكت عادی شود و موضوع حساس جامعه بشود دو تار موی زن كه زیر روسری است یا بیرون آن… "
🔆پاسخ شایعه :
1⃣ این مصاحبه در 20 اسفند 57 ، یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب انجام شده است .
2⃣ پس از سخنان 16 اسفند امام (ره) در لزوم رعایت حجاب زنان مسلمان در جامعه و ادارات ، برخی اقدام به اعتراضاتی نموده و طرفداران حجاب نیز اقدام به پاسخگویی نمودند که تنش هایی در جامعه ایجاد شد.
این مصاحبه در آن شرایط و جهت رفع التهاب از جامعه ایراد شده است.
3⃣ در این زمان هنوز رفراندوم جمهوری اسلامی (12 فروردین 58) برگزار نشده تا قوانین اسلام که مبنای نظام است برای آحاد ملت الزامی باشد . بلکه در این زمان جنبه ارشادی دارد .
4⃣ در متن شبهه، سخنان آیت الله طالقانی گزینشی و بریده نقل شده است.
5⃣ ایشان می فرمایند :
"،،، ساخته من و فقیه و دیگران نیست؛ این نص صریح قرآن است. آن قدری كه قرآن مجید بیان كرده، نه ما می توانیم از حدود آن خارج شویم و نه زنانی كه معتقد به این كتاب بزرگ آسمانی هستند."
بخش هایی از متن سخنرانی را در لینک انتهای مطلب مطالعه فرمایید .
6⃣ نیمی از شبهه جعلی بوده و در متن اصلی سخنرانی ایشان موجود نیست!
یعنی از عبارت : "نه در زمان پیامبر نه ائمه معصومین چیزی به نام حجاب اجباری نبوده ..." تا پایان متن شبهه !
7⃣ امام خمینی(ره) نیز روز 21 اسفند، این موضعگیری آیت الله طالقانی در مورد حجاب را تأیید كردند .
8⃣ با مرور عبارات اضافه شده می توان دریافت که نویسنده ادعاها و مغلطه های امروزی طیف فکری خود را به مرحوم آیت الله طالقانی منتسب نموده است تا وجاهتی برایشان حاصل نماید!
9⃣ این مصاحبه در روزنامه اطلاعات منتشر شده اما در برخی از نسخه های منتشره شبهه، روزنامه کیهان به عنوان منبع درج شده است!
منبع:
www.hoghogh.porsemani.ir/content/حجاب-از-دیدگاه-آیت-الله-طالقانی
نرجس خاتون
مسافر بهشت ❤️ یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح در دفتر کارم در حال کار با کامپیوتر و تهیهی گزارشی بودم
مسافر بهشت ❤️
نسرین" کمکم اشکهایش سرازیر شد و من هم تقریباً ترسم ریخته بود، ادامه داد: «تا آن روز آن مزار و آن فضایی که در خواب میدیدم را ندیده بودم و اصلاً تا به حال قزوین هم نیامده بودم و هیچ کجای آن را بلد نبوده و نیستم، اما وقتی آن آقا قبر را به من نشان داد فقط اسمش را خواندم که نوشته بود "الضاریان" که با خوشحالی از خواب پریدم؛ و از آن روز به بعد مرتب با دوستانم، مزار شهدا را در تهران و اطراف جستوجو کردیم که این شهید را پیدا کنیم، ولی موفق نشدیم تا اینکه با دوستانم قرار گذاشتیم که امروز بیاییم قزوین، شاید اینجا باشد و اگر نبود، همینطور به سراغ مزار شهدای سایر مناطق و شهرها برویم. اما حالا وارد محوطه اینجا که شدم و شکل و فرم مزار اینجا را در کنار گنبد امامزاده دیدم مطمئن شدم، مزاری که در خواب به من نشان دادهاند باید همینجا باشد.»
موضوعی که آن خانم مطرح کرد برایم جالب بود، اما مطمئن بودم شهیدی به نام الضاریان نداریم و از طرفی تعجب کرده بودم که این خانمها با شکل و وضعی که دارند چگونه میتوانند دنبال چنین معنایی باشند و در واقع حرفهایشان را قبول نکرده و مجدداً گفتم: خواب شما انشاء الله که خیر است، اما ما نه در قزوین که در کل استان قزوین هم شهیدی با این نام نداریم.
این را که گفتم درِ دفتر باز شد و اینبار یکی از بچههای بسیجی به نام "محمد نظربلند" که در آن ایام با ما همکاری داشت و خدایش رحمت کند، وارد دفتر شد. من هم به او گفتم: «محمدآقا با این خانمها برو سر مزار و همه سنگهای شهدا را نشان بده که ببینند شهیدی به نام الضاریان نداریم.» محمد هم گفت: «باشد» و به همراه خانمها از در خارج شدند و من هم دوباره مشغول به کار شدم. حدود نیم ساعتی گذشته بود که دوباره آن خانمها به همراه محمد وارد دفتر شدند درحالیکه همهی آنها خوشحال بودند و میخندیدند. گفتم: «حالا مطمئن شدید؟»
دختری که نسرین صدایش میکردند جلوتر از بقیه وارد دفترم شد و با خوشحالی تمام گفت: «دیدید دارید و به دروغ میگویید که چنین شهیدی نداریم؟ شما به سر و وضع ما نگاه کردید و فکر کردید داریم شما را مسخره میکنیم که راستش را نگفتید.»
گفتم: «چطور مگه؟»
ادامه دارد...
᯽────❁────᯽