eitaa logo
لــبـیک‌یانـاصـح
434 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
78 فایل
🌷بسم ربِّ المهدی🌷 👈خوش اومدین رفقا👉 ادمین: @NASEH_313 🌷بهمون پیام و نظر بدید منتظریم 🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹به نام خدای مهربان🌹 💠 میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :»قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!« ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل 💠امیرالمؤمنین  داشتم که میان گریه زمزمه کردم :»مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین  امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...« از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :»زخمی بود، داعشیها داشتن فرار میکردن و نمی- خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی 💠منو ندیدن!« و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :»دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین  بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!« و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :»حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن 💠سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!« و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :»عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...« که 💠از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :»هیچی نگو نرجس!« میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حاال که آتش غیرتش فروکش کرده بود، اللههای دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بالفاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. 💠ظاهراً از فرماندههان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید. مردی دارد ✍نویسنده: ✴️کانال فرهنگی مذهبی (لبیک یا مهدی) https://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938