#مهر
#مدرسه
#دفاع_مقدس
۱)
مدرسه تمام خاطرات من
هاي و هوي بچّهها ، كلاس درس
روزهاي بچّگي چه رنگرنگ
گاه شور كودكانه گاه ترس
صبح ، زنگ مدرسه هجوم ما
چارده صف بزرگ و ناتمام
بازهم صداي ناظم ومدير
ازجلو نظام بچّهها! سلام.
باز سمت چپ كنار پلّهها
يك كلاس كوچك و مكعّبي
نيمكت به نيمكت كنار هم
بچّهها و خانم مهذّبي
روبروي در كنار مُستعان
من نشستهبودم و اميدوار
واقعاً كه روزها چه زود رفت
- مُستعان ما شده حسابدار-
درسهاي اجتماعي و علوم
خواندنش براي من حرام بود
در رياضيات و درس فارسي
مشق من هميشه ناتمام بود
روي مشق ما هميشه ميكشيد
خانم مهذّبي دو ضربدر
بازهم به مشق من رسيد و گفت:
ناصحي چقدر تنبلي پسر!
2)
مثل روز قبل بعد مدرسه
بازهم يكي دوتا سهتا شديم
كوچه كوچه با تفنگ كاغذي
راهي محلّه شما شديم
فكر جنگ با شما چه كِيف داشت
كِي ز جنگ و جبهه سير ميشديد
تازه بعد از آن همه نبرد سخت
باز هم شما اسير ميشديد
جنگ ما شروع شد ولي شما
ناگه از هميشه بيشتر شديد
جنگ با شما چه نابرابر است
بر خلاف قبل ده نفر شديد
منجنيق سنگها و مُشتتان
باز سنگر مرا به توپ بست
باز زير بارش زياد سنگ
آخ! آخ بچهها! سرم شكست
كيف كولهپشتي هميشه بود
جامدادي همه خشاب شد
با هجوم ناگهاني شما
موشك نبردمان كتاب شد
تانك ما دوچرخه حسين بود
او فقط دوچرخه داشت بين ما
تانك ما دوباره گشت منهدم
باز هم شهيد شد حسين ما
تيرِ برق كوچه شد كمينتان
ناگهان به هرسهمان كتك زديد
نقشهاين نبود بچّههاي بد
باز هم شما به ما كلك زديد
#محسن_ناصحی