eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_بیست_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادت
📚 ✍🏻 نویسنده : ❤️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ادامه دارد.... کپی بی اجازه ممنوع ❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
حضرت امام على عليه ‏السلام: عَلَيْكُمْ بِالاَدَبِ، فَاِنْ كُنْتُمْ مُلوكا بَرَزْتُمْ وَ اِنْ كُنْتُمْ وَسَطا فُقْتُمْ ، وَ اِنْ اَعْوَزَتْكُمُ الْمَعيشَةُ عِشْتُمْ بِاَدَبِكُم؛ ادب بياموزيد، زيرا كه [در اين صورت] اگر پادشاه باشيد، برجسته مى‏ شويد، اگر ميانه باشيد، سرآمد مى‏ شويد و اگر تنگ‏دست باشيد، با ادبتان گذران زندگى مى ‏كنيد. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج20 ، ص304 ،ح483
(تقویم همسران) ⬅️اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈 25 آبان 1399 👈 29 ربیع الاول 1442👈 15 نوامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙🌟 احکام دینی و اسلامی . 🌓 امروز ساعت ۱۹:۱۷ قمر از برج عقرب خارج می شود . 👼 برای زایمان مناسب و فرزندش شجاع و صالح خواهد شد . ان شاء الله ✈️ مسافرت : مسافرت مکروه است. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز برای امور زیر خوب است : ✳️ درختکاری . ✳️جراحی چشم. ✳️مرهم گذاشتن بر دمل. ✳️تحقیق و تفحص. ✳️ابیاری. ✳️کندن چاه و قنات و کانال. ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ و جراحی چشم نیک است . 📛 از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود . 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑مباشرت و مجامعت. مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، مکروه و فرزند ممکن است سقط گردد . ان شاء الله ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث پرهیز از خلق خواهد شد . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #فصد انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث نجات از بیماری می شود . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ۱ سوره مبارکه " حمد " است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین و چنین استفاده میشود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و مایه خوشحالی وی گردد و یا به وی نعمتی برسد که شکر گذار باشد ان شاء الله . و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...... @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
💚امام صادق(علیه السلام): 💎صاحب این امر(حضرت مهدی علیه السلام)🌹 در میان مردم راه میرود ودر بازارهایشان رفت وآمد میکند روی فرش هایشان گام برمیدارد ولی او را نمی شناسند. 📙بحار الانوار،ج ۵۲،ص۱۵۲ 🤲
📌فضیلت نماز اول وقت امام صادق عليه السلام: إِنَّ فَضْلَ الْوَقْتِ الْأَوَّلِ عَلَى الْآخِرِ كَفَضْلِ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنْيَا. 🔺برتری نماز اول وقت نسبت به آخر وقت، مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا. 📚کافی، ج 3، ص274
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلام بزرگان.💐 🔽 موضوع : « جایگاه عاطفه ولطافت درسیره عملی علامه طباطبایی رحمة الله علیه » 🌷_حضرت علامه طباطبایی «رضوان الله تعالی علیه» .🌷 ⁦👁️⁩ مشاهده بفرمائید. 💐اللهم عجل لولیک الفرج.🤲 (رضوان الله تعالی علیه)
♦️بعضی برای جشن آشتی کنان و حضور در آن، نیاز به شفیع و واسطه دارند و بعضی برای کسب طهارت نیاز به استحمام در جهنم! هرچه قهر است همه تا به قیامت باشد دگر آنجا که روی سلم و سلامت باشد قهر حق هم به خدا جلوه ی مهر است اگر دیده ات بر الفِ آن قد و قامت باشد ♦️اگر نگاهمان به الف آن قدو قامت باشد می فهمیم که قهر خدا هم جلوه ی مهر خداست و اگر قیامتِ هر دم همان دم است، پس قهر قهر تا روز قیامت یعنی در همین دم با حق و خلق او باید آشتی کرد. 🌼🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ذخیره ارزش‌ها تا روز قیامت 🎙 حجت‌الاسلام والمسلمین ناصری ⏱ یک دقیقه 🎞 کلیپ کامل: aparat.com/v/nWOsL ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✳️➖بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ➖✳️ 🔸🔷لاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ 🔷🔸 ➖➖➖➖➖➖ ⚛️4 اهداف خلقت انسان⚛️👇 1️⃣👈 آزمايش انسان‌ها. 🔻آن کس که مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما بهتر عمل مى‏کنيد، و او شکست‏ناپذير و بخشنده است.(2/ملک) 2️⃣👈علم به قدرت بي‌پايان الهي(شناخت خداوند) 🔹خداوندي كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند را، فرمان او پيوسته فرود آيد تا بدانيد خداوند (يگانه) و بر همه چيز توانا است.(12/طلاق) 3️⃣👈 عبوديت (اطاعت و حمد و تسبیح خداوند) 🔸من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينکه عبادتم کنند (و از اين راه تکامل يابند و به من نزديک شوند.(56/ذاریات) 4️⃣👈 رسيدن به رحمت الهي. ♦️اگر پروردگارت مي‌خواست، همة مردم را يك امت قرار مي‌داد، ولي آن‌ها همواره مختلفند، مگر كسي كه مورد رحمت الهي قرار گيرد، و براي همين (پذيرش رحمت) خداوند آن‌ها را آفريد(119/هود) 💠چکیده کلام💠🔰 👌عبادت عالمانه ی خداوند و قرب به او 💚 🌷اللّهم صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🌷
✍آیت‌الله بهجت (ره) : کسی‌که می‌خواهد روزی‌اش فراوان شود، این ذکر را بسیار بگوید و در آغاز و پایان آن یک صلوات هم بفرستد: «اللّهُمَّ أغْنِني بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِواکَ» (خدایا! مرا به‌وسیلۀ حلالت از حرام خویش بی‌نیاز کن؛ و با فضل و بخشش خودت از هرچه غیر خودت، بی‌نیازم ساز! 📚گوهرهای حکیمانه، ص ٢٨
✅دوربین خدا روشنه! ✍دیدین گاهی میریم عروسی یا جشن تولد، دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛ خودمون رو جمع و جور میکنیم چرا؟ چون دوربین روی ما زوم میکنه؛ نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم! اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم! شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود! شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد! مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی تک تک ما زوم شده؛ چون خودش فرمود: «ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14) آیا نمی دانند خدا می بیند...
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍جذابیتِ حرف‌های غیر‌مستقیم 🎣قلابِ ماهی‏گیری چون راست و مستقیم نیست، می‏تونه ماهی رو صید کنه 👈حرف هم چیزی شبیه قُلابه،🎣 ✅ یعنی گاهی اگر حرفی گفته بشه بیشتر به دل میشینه و اثرگذاریش بیشتر میشه💯 📖 تو قرآن که نگاه کنیم، خدا هم گاهی حرف میزنه. 🔻مثلا؛ خدا مستقیم نمیگه حتما باید کنی بلکه جذبت میکنه.❤️ اونجایی که میگه؛ 🕋 إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ(بقره/222) ⚡️خدا توبه‌کنندگان را دوست دارد. 👇👇👇 🔻اون مثل حافظ نیست که بگه:↶ ☜عاشق شو وَر‌نه روزی کار جهان سرآید 🔻یا مثل مولوی نیست که فرمان عاشقی صادر کنه و بگه:↶ ☜عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری ✅ خدا بنده‌هاش رو جذب میکنه، مثلا آیه 146 سوره آل‌عمران رو که میخونیم؛ 👇👇👇 🕋 وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين 👈یعنی خدا کسی است که میتونه انتقام بگیره اما میکنه و میسپره به خدا.🚶‍♂ 🕋 وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين 👈خدا کسی است که میتونه غضب کنه اما میکنه، خشمش رو مهار میکنه.😌 🕋 وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين 👈خدا کسی است که میتونه نگاه حرام داشته باشه اما میکنه و چشم‌ها رو میبنده.🙈 🕋 وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين 👈خدا کسی است که میتونه بی‌حجاب باشه اما میکنه، گرما و طعنه‌ها رو تحمل میکنه.🧕 👆همین ابرازِ علاقه❤️ باعث میشه که بشیم و به حرفش گوش کنیم. ✨✨✨ 🔔همیشه اجبار و تهدید جواب نمیده❌ 💯میشه کسی رو جذب کرد و به راه آورد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
💥 دعایی برای تثبیت در دین و بودن بر صراط مستقیم ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹چنانچه ابتدای صراط که بر روی جهنم است از همین دنیا باشد _ که چنین است _ با کم‌ترین غفلت، ولو یک آن و یک لحظه از آن می‌افتیم، و اگر افتادیم ممکن است تا به آخر برویم؛ لذا باید برای تثبیت در دین و بودن بر صراط مستقیم این دعا را در زمان غیبت همه بخوانیم که: «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِك؛ ای خدا، ای رحمت‌گستر، ای مهربان، ای زیر و رو کننده دل‌ها، قلب مرا بر دینت استوار و ثابت بدار». 🔹وقت خواندن این دعا همین روزها می‌باشد. اگر این روزها این دعا را نخوانیم پس کی می‌خواهیم بخوانیم؟! 📚 بهجت‌الدعا، ص٢۵٢
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌿🌿🌿🌿🌿🌿♥️🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ای مولا و صاحب ما♥️🌿 کمکم کن تا درهیاهوی این زندگی مادی و مجازی گمت نکنیم♥️🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿♥️🌿🌿🌿🌿🌿🌿
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌿 🌸 ⭕اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی! فردا مجبوری مواظب - حجاب دخترت - غیرت پسرت - حیای همسرت و ... باشی 🔆زیرا لُقمه حرام، شروع کننده همه مصیبت هاست ⚠️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨﷽✨ ✍هر جا غصّه دار شدی استغفار کن ... استغفار امان انسان است ... به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای ، اذیّتت کرده اند؟ گناهی کرده ای؟ محزون که شدی استغفار کن ...چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را، استغفار غم ها را از بین می برد ... همان طور که وقتی خطا می کنی همه صدمه می خورند، مثلاً وقتی چند نفر کفران نعمت می کنند به همه ضرر می رسد؛ استغفار هم که می کنی به همه ماسوای خودت نفع می رسانی ... دلهاتون خالی از غصه❤️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🔷‍ دینداری در آخر الزمان 🔷‍ 💠پیامبر در اواخر عمر خود را جمع کردند و فرمودند: 🔴زمانی بر مردم بیاید که انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی بِه از آن بود که آن را ببینی یا اگر او را ببینی به از آن است که او را بیازمایی. چون او را بیازمایی، حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی . دینشان پول و گاهشان زنانشان شود. برای رسیدن به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند . بازرگانان و کاسبان شان رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای بیارایند. در آن هنگام اشرارشان بر آنها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد . 📚 بحارالانوار ج۷۷ ص۳۶۹ 🌷درهیاهوی مجازی گم نشویم🌷
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💠پیامبر اکرم(ص): 🔹در چيزهايى هست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به کسی خطور کرده. 📚نهج الفصاحه ص 590 ، ح 206 اللهم الرزقنا🌸🌷🌸🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 پنج چیز قلب را نورانی می‌کند: ①زیاد قل هو الله احد را خواندن ②کم خوردن ③نشستن با علماء ④نماز شب خواندن ⑤و راه رفتن در مساجد 📚مواعظ العددیه ص ۲۵۸
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقا
📚 ✍🏻 نویسنده : ❤️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم ❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
‌‌‌ 🌷🍃 ‌ •• گوشھ گیـراڹ زود در دلها تصرف مۍڪنند... بیشتَر دِل مۍبَرَد خالۍ ڪھ بَر ڪُنجِ لب است... •🌱• •🌱•[ ] 🌷🍃