eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
📚۰۰۰﷽۰۰۰📚 📌 📌 ✍سیدجلیلی روایت می‌کند : وقتی پیاده از سامرا برای زیارت سید محمد می‌رفته در مسیر جاده را گم کرده پس از یاس اززندگی و ازشدت گرسنگی و تشنگی روی خاک های گرم افتاده و بیهوش شده است۰ ☘ناگهان چشم باز می‌کند سرخود را در دامان شخصی می‌بیند آن شخص کوزه ی آبی به لب او می‌رساند سید می‌گوید : چنین آبی درمدت عمر در شیرینی و گوارایی ب مانند آن نچشیده بودم ☘پس از سیراب شدن سفره را باز می‌نماید دوسه قرص نان ارزن برای او تهیه می‌فرماید وسید غذا را میل میکند۰ 🔻آن عرب به سید می‌فرماید: ای سید دراین نهر جاری خودرا شستشو بده سید میگوید:عرض کردم یا اخا اینجا نهری نیست من از عطش نزدیک بود هلاک شوم و شما به داد من رسیدی ☘عرب فرمود : این آب است و جاری و زلال و خوش گوار می‌گوید به مجرد صدور این کلمه از شیخ عرب متوجه شدم است و تعجب کردم به این نزدیکی ومن از مُشْرِفْ به بودم ، اَلحاصل عرب فرمود : یاسید به کجا راه داری عرض کردم : حرم حضرت سید محمد ☘عرب فرمود این حرم سید محمد است سید می‌گوید دیدم نزدیک سایه بقعه حرم هستن و محلی که راه راگم کردم قادسیه بود ومسافت زیادی تا سید محمد داشت ☘بهر حال از فوایدی که این عرب درآن چند قدم مذاکره فرمود : 🚥تاکید شدید در تلاوت قرآن مجید 🚥انکارشدید داشت بر کسانیکه می‌گویند قرآن تحریف شده 🚥ونیزتاکید برنیکی به پدرو مادر چه در قید حیات باشن چه وفات کرده باشند۰ 🚥 همچنین تاکید در زیارت بقاع متبرکه ائمه و تعظیم آنها 🚥ونیز احترام سادات 🚥 و سفارش بسیار به نماز شب فرمودند۰ ❌و همچنین عرب فرمود یاسید از اهل علم نیست کسی که خودرا ب واسطه ی ما بداند ومداومت بر این ننماید۰ و سفارش‌های دیگر... ☘سید می‌گوید به نظرم خطور کرد که این کیست ک علوم غریبه راازاو دیدم و از او شنیدم فورا ازنظرم ناپدید شد.... 💐سلامتی و تعجیل در (عج) صلوات💐 •┈┈••✾❀🍀🌺🍀❀✾••┈┈• 🍀🌺 @NASEMEBEHESHT 🌺🍀 باارسال مطالب در ثواب انها سهیم باشید.
🌷توحید و عرفان🌷 مرحوم علامه طهرانی قدس سره در برابر افرادی که به بیان مسائل توحیدی و عرفانی در کتب ایشان اعتراض داشتند می‌فرمودند: 🌷کلیات مسائل توحیدی و عرفانی مخصوص رفقای سلوکی نیست و الان هزاران جوان مومن تشنه‌ی این حقایق اند. 🌷 اگر انسان این مسایل را بیان نکند این از دست می‌رود و گمان می‌کنند دین در حد همان مسائل ظاهری و احکام فقهی است و چه بسا عطش ایشان را به سوی دکان‌داران و عارف‌نمایانی بکشاند که عرفان را از شریعت جداکرده و طریقت بدون شریعت و عرفانی بدون تعبّد ارائه می‌دهند 🌷🍃🌷🍃🌷
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_بیست_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا
📚 ✍🏻 نویسنده : ❤️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... &ادامه دارد.... ❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht
🌷 آیت‌الله سید علی (ره) : 🖋 اگر مشکلی داری و به مشکل دیگری برخورد کردی خیلی خودت را نباز چرا؟ به جهت این‌که شاید همان ، مشکل گشایت باشد. 📚 ، ص352 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️ ♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️ 🌟کانال‌ ایت‌الله‌ بهجت ره_ایت الله مجتهدی ره 🔗 @nasemebehesht