#داستان_واقعی با عنوان ⏬
#دختری_که_از_پنجره_ها_میترسد
⚜قسمت اول
🌹سلام و رحمت بیکران رحمان بر شما بندگان راستین خداوند رحمان....
✍در #زندگی گذشته من پستی و بلندی های زیادی وجود داشت...چراکه خانواده ی ما ، خانواده ای بود با عقایدی که هر کدام از #زمین تا #آسمان تفاوت داشت... #پدر شخصی محافظه کار که هر وقت به نفعش بود درستی هر #دینی که میخواست را ثابت میکرد، حتی گاهاً #الحاد را چنان اثبات میکرد و چنان شبهاتی مطرح میکرد که اکثر اوقات همه از پاسخ درمانده و از شبه متعجب بودند... ولی درنهایت برای او نفعش مهم بود نه #حقیقت... #مادرم اما برخلاف پدر شخصیتی با ریشه های #عمیق #مذهبی داشت... و اما نکته جالب قضیه اینجاست که خانواده های پدر و مادرم دقیقا برعکس خودشانند...
خانواده ی پدرم تقریبا همگی #متدین با اعتقادات قوی و خانواده مادرم تقریبا همه #ملحد بنابراین من از کودکی به دنبال پاسخ سوالی بودم که اکثر اوقات موضوع بحث ها و #مناظره های اهل خانه بود...
ایا #خدا وجود دارد؟ایا عالم هستی خالقی دارد؟ و:هر بار که بزرگتر میشدم و'سرم بیشترمیان کتاب ها میرفت پاسخی درخور فهم ان زمانم میافتم...'درسنین #نوجوانی تحت تاثیر سخنان پدر به این نتیجه رسیده بودم که پرستش خدا دیگر کافیست (خدامراببخشد)...
#معتقد بودم برای حل مشکلات دنیا و از بین بردن #ظلم جهانی باید دیانت را کنار گذاشت ، آن روزها حامی دموکراسی و حقوق بشری بودم که شعارهای رنگین و پر زرق و برقشان مرا #جذب خود کرده بود... اما دیری نپایید که بوی #تلخ این #دروغ بزرگ را استشمام کردم...
کم کم احساس میکردم پذیرش عدم وجود #خالق برایم دشوار شده است...و دیگر #استدلال_های آبکی و منفعت طلبانه پدرم مرا قانع نمیکرد...
تا اینکه سرانجام به وجود خداوند معترف شدم پس از آن برای شناخت این خالق غیرقابل انکار در میان ادیان مختلف به جستوجویش پرداختم...
از زرتشتیت تا مسیحیت و... هیچکدام نتوانست مرا قانع کند.... بنابراین من سعی کردم خدا را قبول داشته باشم اما دین را نه همواره ذهنم به #شناخت_خدا مشغول بود.. در این میان تصمیم به تعویض خانه و رفتن ازان محله ی همیشگی گرفتیم محله ای که در کوچه پس کوچه هایش من و #خاطرات #کودکی ام بزرگ شده بودیم و این موضوع در زندگیم چنان تغیر #عمیقی ایجاد کرد که هرگز قابل چشم پوشی نیست...
اتاق جدیدم را دیدم و چیزی که در نگاه اول توجه ام را جلب کرد...#پنجره نارنجی بود که قاب #منظره زیبایی شده بود.. بی اختبار به سمتش کشیده شدم... غرق ان منظره دلنشین بودم که چشمم به پنجره روبرویی افتاد...
یک #پسر #جوان و #خوش_چهره در حالی که در گوشه پنجره ایستاده بود و با فنجان نوشیدنی اش دستش را گرم میکرد ، به من چشم دوخته بود...
تابحال چنین تجربه ای نداشتم... نگاه سنگینش دست و پایم را گم کرده بود...
انگار #نفس هایم داشت مرا درسته قورت میداد...
بی اختیار #لبخندی گوشه لبهایم نشست و #پنجره را بستم... و من بعد از آن هرگز نتوانستم #شیرینی ان لبخند را #تجربه کنم...
🔮 ادامه دارد⬅️
@NASEMEBEHESHT 🌸
🌕 عبودیت خالصِ اولیایالهی در تبلیغ دین!
✅ بخش دوم
🔹همچنین با خود میگفتم: «خدایا اگر میخواهی من در این جلسه محکوم شوم، خب بشوم! چه کسی گفته که باید حتماً در این مسائل غالب و پیروز باشیم!؟ شاید اراده و مشیت تو بر این تعلّق گرفته که محکوم شویم و نتوانیم از عهدۀ سؤالهای مادیگراها برآییم و به ما بخندند و بگویند که “ این هم از عالم دینیشان! نتوانست از عهدۀ اشکالاتِ ما برآید!“» همانطور که با برخی بحث کرده بودند و در همان 5 دقیقۀ اول، او را محکوم کرده بودند.
🔹اگر هم نمیخواهی بپذیرند، خب نپذیرند! به من چه ارتباطی دارد؟! خودت به پیغمبرت میگویی که «انّک لاتَهْدِی مَن اَحْبَبتَ» [تو نمیتوانی هر کس را که دوست داری هدایت کنی] و «لکنّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشاء» [خدا هر کس را که بخواهد هدایت میکند.] باقیِ امور دیگر به دست من نیست که اگر به دست من باشد شرک و کفر و الحاد است.
🔹به محض پیدایش این نیّت، تسلیم میشدند. ببینید! همین که مسئله از خودیت بیرون آمد و رها شد و به اصل و مرجعِ حقیقی واگذار شد، یکمرتبه نوری به دل آنها میآمد و میپذیرفتند به طوری که بعد از پنج یا شش جلسه تسلیم شدند و به طور کلی مسئله برگشت.
▫️پایان
🎙 حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
🔈 #جلسات_مبانی_سیر_و_سلوک_الی_الله جلسه 16؛ ملخّص و منقّح.
#هدایت #تبلیغ_دین #توحید #حق_گرائی #انانیت #خودیت #توکل #تسلیم #عرفان #عبودیت #فقر_وجودی #ملحد #کافر #آرامش_روح #طمأنینه #اراده #مشیت
🌕 عبودیت خالصِ اولیایالهی در تبلیغ دین!
✅ بخش اول
🔹در سفری به یکی از کشورها، شبها، حدود 3 یا 4 ساعت جلسات مباحثۀ توحیدی با ماتریالیستها و مادیگراها که اعتقادی به خدا نداشتند، برقرار بود. بحثها را از صفر شروع کردیم؛ اثبات صانع، اثبات روح و اموری دیگر.
🔹آنها نیز به تمامی علوم و فنونِ روز، در نهایتِ درجه، وارد بودند. با تمام قوا و امکاناتشان برای اثبات مادیگرایی آمده بودند. گاهی مطلب خیلی دقیق میشد و بحثهای خیلی سفت و مشکلی انجام میشد. ما راه آنها را از هر طرف میبستیم و سدّ میکردیم و اصلاً مفرّی نداشتند؛ ولی میدیدیم که آنها نه میتوانند قبول کنند و نه میتوانند دلیل بیاورند؛ دیگر ساکت میشدند ولی پذیرش دل و قلب نداشتند و تسلیم نمیشدند.
🔹در این هنگام فوری یک مطلب برای من تداعی میشد که «خدایا! من غیر از اینکه یک بنده و وسیله هستم چیزِ دیگری نیستم؛ اگر نمیخواهند قبول کنند، خب قبول نکنند! چرا من خود را زحمت دهم!؟ اگر تو نمیخواهی آنها بپذیرند خب نپذیرند. تسلیم شدنِ آنها دیگر در اختیار من نیست. آنچه که در اختیار ِمن است این است که آنها را به یک نقطهای برسانم که دیگر نتوانند جواب دهند.»
▫️ادامه دارد...
🎙 حضرت آیةالله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
🔈 #جلسات_مبانی_سیر_و_سلوک_الی_الله جلسه 16؛ ملخّص و منقّح.
#هدایت #تبلیغ_دین #توحید #حق_گرائی #انانیت #خودیت #توکل #تسلیم #عرفان #عبودیت #فقر_وجودی #ملحد #کافر #آرامش_روح #طمأنینه #اراده #مشیت