#کرامتی_از_شیخ_رجبعلی_خیاط_
✨ حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی را داده بودند. بستگان جوان نزد شیخ میروند و با التماس چارهای می جویند. شیخ می گوید: گرفتار مادرش است. نزد مادر وی می روند، می گوید :من هم هرچه دعا می کنم، بی نتیجه است. می پرسند: آیا از او دلگیر هستی؟ می گوید:آری، تازه ازدواج کرده بود، روزی سفره را جمع کردم و به دست همسرش دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی ظرفها را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاورده ام!با شنیدن این حرف خیلی ناراحت و دلگیر شدم. سرانجام مادر رضایت میدهد و برای رهایی فرزندش دعا می کند روز بعد اعلام میکنند که اشتباه شده است و آن جوان آزاد می شود.✨
تندیس اخلاص ص67
#کرامتی_از_شیخ_رجبعلی_خیاط_
✨روزی از جلوی بازار عبور می کردم ودیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود وشخصی هم افسار یابویی که گاری را می کشید، دردست داشت.
ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت.
گاریچی داد زد:یابو.
دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد و
افسار دوتا شد.✨
چشمه سار معرفت ص100