توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد!
#اللهاکبر...
ندای اذان ظهر بود
توپ را روی زمین گذاشت
رو به قبله ایستاد و بلند بلند #اذان گفت
در فضای دبیرستان صدایش پیچید...
بچه ها رفتند..
عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه
او مشغول #نماز شد. همانجا داخل حیاط
بچه ها پشت سرش ایستادند
جماعتی شد داخل حیاط
همه به او اقتدا کردیم..
#شهیدابراهیمهادی..
https://eitaa.com/joinchat/3798926290C07e8887da7
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
#ناصرین
🆔 @naserin_ir