eitaa logo
احکام شرعی
4.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
702 ویدیو
5 فایل
﷽ ❓ارسال سوال از طریق آیدی زیر: @ ادمین تبادلات:
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨کودکی‌ که‌ شب‌ و صبح‌ شد!😱 (بخش ) 🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده‌ای نداشت. وضعیت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی می‌ترسیدیم. کم‌کم نفس‌های او به شماره افتاد. کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه میکرد. هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه می‌خواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمی‌خورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می‌کند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود. روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز .بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای آمد! 🔹ادامه دارد... 📚منبع:کتاب شهید صفحه ۱۶ انتشارات شهید 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh