✨﷽✨
#پندانه
🔴شکر رحمت کن که رحمت در پی است
✍شخصی تعریف میکرد که یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی داشت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر برای او آزمایشهایی نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد، برای گرفتن نتیجه آزمایش به شفاخانه رفتیم. چشمان و قلبش میلرزید.متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و گفت: شکر خدا چیزی نیست.
دوستم از خوشحالی از جا پرید. انگار تازه متولد شده. رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد. متصدی آزمایشگاه به من هم کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو! چیزی نیست شکر خدا تو هم سالم هستی! از این کار او تعجب کردم!
متصدی که مرد عارفی بود، گفت:
وقتی دوستت فهمید سالم است، خیلی خوشحال شد و اصلا به خاطر هزینهها و زمانی که برای این موضوع گذاشته، ناراحت نشد. پس من و تو هم قدر سلامتیمان را بدانیم و با صرف هزینهای کم در راه خدا، با زبان و در عمل شکرگزار باشیم که شکر نعمت باعث دوام و ازدیاد نعمت است.
💠 و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن. (ضحی:11)
🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨
#پندانه
🌼برای حل هر مشکلی اول ببین آیا آن مشکل واقعا وجود دارد
✍پادشاهی میخواست نخستوزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند.
پادشاه به آنان گفت: درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخستوزیری انتخاب میکنم.
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشهای نشسته بود و کاری نمیکرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخستوزیرم را انتخاب کردم.
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمیکرد و فقط گوشهای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟
مرد گفت:
مسئلهای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.
به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئلهای وجود دارد؟ چگونه میتوان آن را حل کرد؟
اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بینهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید.
اگر تمام عمرتان هم روی آن کار میکردید، نمیتوانستید آن را حل کنید. این مرد، میداند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.
🆔 @hekayatnameh
✅مرگ ناگهانی واهمیّت صلوات
✍مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
📚 الخرایج والجرایح: ج 2، ص 665،
🆔 @hekayatnameh
#طنزجبهه
🌸پرستار شیطون
توي اون فضاي تيرباران و خمپاره باران بيمارستان امام نزديک اروند....
اين ماجرا اتفاق افتاد ....
البته محض تبادل انرزي بود به قول خودشون.....
يک بار بچه ای مومن و خجالتي مريض اين پرستار شده بود .
يه شب تصميم اين شده بودکه يکم سر به سر اين مجروح بزارن
بلاخره سر پرستار قبول کرد
بچه ها امدن دور تخت ايشون .
: برادر آب بدم خد متتان؟؟
مجروح:خدا خير تون بده... بله
پارچ آب را برداشت آورد بالاي سر مجروح
: بفرمايئد ...و پارچ پر آب رو گرفت بالاي سر مجروح
چشمتان روز بد نبينه ..... از همون بالا خالی ش کرد و......
محروح: اخه بزرگوار چرا؟؟
ببخشيد بايد لباستونو عوض کنيم
مجروح :نه......... خوبه هوا گرمه
: نه خواهش ميکنم.. پزشک بياد دعوا مي کنند..
مجروح قبول کرد...
ولي تا متوجه شد منظورش خانم هاي امداد گر هست
مجروح: نه .... نميخواهد...
و روشو بر گرداند تا کسي چهره شو نبيند
:اينو نفرمائيد اين چهارتا خواهر فورا لباستونو عوض مي کنند
مجروح: چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:بله اينها مسئول تعويض لباس تون هستند
مجروح : نه اينطوري نميشه ...بفرمائيد خوابم مياد..
: بچه ها پرده بياريد... لباس تميز هم بياورين
مجروح که طاقت نداشت داد زد ...
دکتر به دادم برسيد برادرا ......
وبا التماس ميگفت بفرمائيد بيرون...
بخش رو گذاشته بود روي سرش... همه مجروحها و پرستارها و امداد گر ها جمع شدن
وقتي موضوع رو فهميدن
همه با پرستار همکاري ميکردند
و ميگفتن بابا بزار وظيفه شونو انجام بدن
من که دلم سوخت رفتم وسط معرکه
دادزدم
بسه ديگه اينم سهميه خنده امشبتون کلي انرزي گرفتين... دست از سر برادرم برداريد
مجروح ما نفسي راحت کشيد و کلي دعام کرد
بعد از آن به يکي از پرستارها خواهش کردم بياد و پشت پرده کمکش کنه
همه متفرق شدن
و من توي فکر بودم اين اقاي افشار پرستار بيمارستان ،شب بعد چطوري ميخواهد روحيه بده به مجروحين؟؟؟
🆔 @hekayatnameh
🟣کوری در محشر
یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی ؟
گفت : ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می کردند ، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است
به او گفتم آیا چاره ای دارد ؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می گردد . ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم .
آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است : ( لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده ، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است.
📚 داستانهاي شگفت/ شهید دستغيب ص ۲۹۲
🆔 @hekayatnameh
✨﷽✨
#پندانه
✅اگر انتقاد میکنی، به فکر اصلاح هم باش
✍فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.روزی استاد به او گفت: تو دیگر استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوقالعاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت.
اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دستنخورده مانده است. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.
🆔 @hekayatnameh
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 # *کلیپ #استاد_شجاعی*
♨️ # *عرفه آخرین فرصت است؛*
*برای شورهزار باران نخوردهی خشکی، که از تشنگی، ترک برداشته است*
- عرفه؛ آخرین فرصت است!
برای جبرانِ همهی شکستگیها!
● چرا آخرین فرصت؟
چطور، یک روز و جبران همهی شکستگیها؟
پیشنهاد دانلود 👆
4_6030352693124406271.mp3
9.5M
💖 سلام امیر عرفه ، مهدی جان
در پُراجابت ترین روزِ خدا ، در لحظه هایی که سرشار از شور و اشتیاق مناجاتم ، با جانی لبریز از مصیبت و حیرانی ... جز رهاییِ تو از زندان غیبت و غربت چه آرزویی میتوانم داشته باشم ؟
مگر کودکی که سالهاست در حسرت دیدار پدر ، لحظه شماری می کند ، جز نظاره ی سیمای پدر ، آرزوی دیگری هم دارد ؟ ...
عرفه روز توست پدر ...
روز دعا برای بازآمدنت ، روز ضجه برای ظهورت ، روز التماس برای رهایی ات ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🎊🌹
عید قربان آمده🎊
ای دوستان شادی کنید🌹🍃
یادی از پیغمبر🎊
توحید و آزادی کنید🌹🍃
او که در راه خدا❤️
از مال و فرزندش گذشت🌹🍃
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد🎊
نامش ابراهیم بود اما خلیله الله شد🌹🍃
عید سعید قربان مبارک باد🌹🎊🌹
#گیف 🎬
🌀حکایت دلسرد شدن نسبت به همسر
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
☑️ این قضیه در مورد خانم ها هم صدق میکند. اگر خانم ها چشم شان را کنترل نکنند آن ها هم نسبت به شوهرشان دلسرد میشوند.
🆔 @hekayatnameh