eitaa logo
نشرخوبیها(برخوار)
320 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
9 فایل
باسلام این کانال درراستای تبلیغ وخدمت به دین اسلام ومسلمین میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانسوز باب الحوائج حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام تسلیت باد 🖤🖤🖤🖤🖤 نگاه به چشم ترم کن بیا و امشب کرم کن امام رضایی ترم کن میکشه دلم پر مثل کبوتر می‌زنه صدا دخیل یا موسی ابن جعفر 🖤🖤🖤🖤🖤 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🔷خاطره ای عجیب از عنایت شهدا تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودندبرای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد.آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه هاچند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت رابا نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود..نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد. یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد. قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند... با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت... "این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست. دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در  خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست... جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت... پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. پی نوشت۲.  آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش در بقعه امام زاده جبار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✍ 15 شوّال سال سوم هجری قمری، واقع شد؛ ابتدا مسلمانان با رشادت های علیه السّلام و عموی پیامبر ، پیروز شدند و کفّار فرار کردند! با روی آوردن بعضی از مسلمانان به سمت غنائم، جنگ مغلوبه شد، لشکر اسلام شکست خورد و حضرت حمزه علیه السلام به رسید. ✍ محدّث قمی (ره) می فرماید: زیارت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در این روز، أفضل است؛ زیرا آن حضرت در این جنگ، چنان جان فشانی و از پیامبر صلّی‌اللّهُ‌ عَلیهِ‌ ‌و‌آله ‌و‌سلّم دفاع نمودند که بدن مبارکشان، زخم های بسیاری متحمّل شد و شمشیر ایشان شکست. در این حال، جبرئیل علیه السَّلام ندا داد: 🌹لا سَیفَ إلّا ذُوالفَقار وَ لا فَتی إلّا عَلیّ🌹 🏃بعضی از اصحاب! مثل اوّلی و دوّمی و ... در حال فرار بودند! 😳 دوّمی گفت: محمّد کشته شد! به دین قبلی خود برگردید! در این حال حضرت علی علیه السّلام، همچون شیر غضبناک به تعقیبش رسید... دوّمی از روی ترس گفت من چنین حرفی نزدم و این جمله را به اوّلی نسبت داد! 🙄 🥀 بانویی به اسم که با شوهر و دو پسرش در جنگ بود، مَشکی به دوش گرفته و سقایت لشکر اسلام می نمود. وقتی جان پیامبر را در خطر دید، خود را سپر حضرت قرار داد و بدنش زخم بسیار برداشت که مداوای آن، یکسال طول کشید... پیامبر فرمودند: مقام نسیبه از فلان و فلان... أفضل است. 🌿 پیامبر اکرم صلّی‌اللّهُ‌ عَلیهِ‌ و‌آله‌ و‌سلّم بر بالین حمزه علیه السلام آمدند و عبای خود را به روی ایشان انداختند که خواهرش نبیند. 😔 📚 طبری، تاریخ طبری،۱۳۶۲ش، ج۳، ص۱۰۲۷ / ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰۷ / کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص۱۱۰، ح۹۰ / تفتازاني، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۹۸ / امینی، الغدیر، ۱۴۱۶ق، ج۲، ص۱۰۵ / خوارزمی، المناقب، ۱۴۱۱ق، ص۱۶۷، ح۲۰۰ 😭 عرض می کنیم یا رسول اللّه، در صحرای (به حَسَب ظاهر) کجا بودید عبای مبارک خود را بر بدن مطهّر و قطعه قطعه شده علیه السَّلام و علیه السَّلام بیاندازید تا خواهرشان حضرت سَلامُ اللَّهِ عَلَیها، آن بدن های إرباً إرباً و غرق به خون را نبینند... 😭 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️