eitaa logo
نشرخوبیها(برخوار)
318 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
9 فایل
باسلام این کانال درراستای تبلیغ وخدمت به دین اسلام ومسلمین میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam kazem 1401 - karimi.mp3
8.61M
🔳 (ع) 🌴عطر حرم دل امشب کاظمینیه 🌴پر میکشم تا ضریح تو از این حسینیه 🎙 👌بسیار دلنشین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 شهادت امام کاظم(علیه السلام)🔻 🎤أَبِي الْحَسَنِ مُوسَی(عليه السلام)قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ الرَّجُلُ مِنْ إِخْوَانِي يَبْلُغُنِي عَنْهُ الشَّيْءُ الَّذِي أَكْرَهُ لَهُ فَأَسْأَلُهُ عَنْهُ فَيُنْكِرُ ذَلِكَ وَقَدْ أَخْبَرَنِي عَنْهُ قَوْمٌ ثِقَاتٌ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ كَذِّبْ سَمْعَكَ وَ بَصَرَكَ عَنْ أَخِيكَ فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسُونَ قَسَامَةً و َقَالَ لَكَ قَوْلًا فَصَدِّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ وَ لَاتُذِيعَنَّ عَلَيْهِ شَيْئاً تَشِينُهُ بِهِ وَتَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ فَتَكُونَ مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا والْآخِرَة؛ ▪️شخصی به نام محمد بن فضيل می گويد: خدمت امام هفتم حضرت موسی كاظم(عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، درباره يكی از برادران دينی من كاری را نقل می كنند كه من آن را ناخوش دارم ولی هنگامی كه از خود او سؤال می كنم انكار می كند با اين كه گروهی از افراد موثق و مورد اعتماد اين خبر را برای من نقل كرده اند. 📣حضرت فرمود: ای محمد گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن و اگر پنجاه نفر به عنوان شاهد قسم ياد كردند و درباره او چيزی به تو گفتند ولی خود او انكار كرد به گواهی آنان ترتيب اثر مده، سخن او را بپذير و گفته آنها را قبول مكن. سپس فرمود: مبادا چيزی را كه مايه عيب و ننگ او و وسيله درهم كوبيدن شخصيت و شرف انسانی او می گردد منتشر كنی زيرا در زمره كسانی قرار خواهيد گرفت كه خداوند درباره آنها فرموده است: كسانی كه دوست می دارند زشتي ها در ميان مؤمنان پخش شود برای آنها است عذابی دردناك در دنيا و آخرت. 📚بحارالانوار، ج72، ص214 🕋قرآن مجيد در اين باره می فرمايد:إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ✅كسانی كه دوست دارند زشتي ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذاب دردناكی برای آنها در دنيا و آخرت است، و خداوند می داند و شما نمی دانيد. 📚سوره نور، آيه 19 ✅يك انسان مسلمان به حكم وظيفه اسلامی، انسانی و اخلاقی موظف است در صورتی كه از برادر دينی خود اشتباه و خطايی را مشاهده كرد در خفا به او تذكر دهد تا در صدد رفع آن گناه برآيد و چاره ای بينديشد كه از اين پس، گِرد آن گناه نگردد نه اين كه با ديدن يك كار خطا و اشتباه و چه بسا به صرف اين كه از ديگران شنيده است و تحقيق نكرده آبروی مسلمانی را ببرد و در نتيجه خود را نيز مستحق آتش دوزخ كند. ✨در اين جا نكته جالب توجه اين است كه قرآن مجيد نمی گويد كسانی كه فحشاء را در ميان مؤمنان شايع می كنند. اهل عذابند بلكه می فرمايد كسانی كه دوست دارند نسبت های ناروا درباره مؤمنان شايع شود، اهل عذابند و اين خود دلالت می كند بر اين كه آبروی مسلمان نزد خداوند بسيار محترم است و او اجازه نمی دهد كه هر چه درباره مؤمنان گفته و شنيده می شود، برای ديگران بازگو گردد زيرا اگر انسان با چشم خود ببيند، كسی گناهی را انجام داده حق ندارد سرّ او را فاش كند، چه رسد به اين كه از ديگران شنيده و خود نديده باشد. 💠داستان عباسقلی خان و عیب پوشی💠 👈عباسقلی خان در مشهد بازار معروفی داره. مسجد، حوزه، مدرسه، آب انبار، پل، دارلايتام و اقدامات خيريه ديگه ای هم انجام داده بوده… روزی بهش خبر دادن “توی حوزه علميه ای كه ساختی طلبه ای شراب ميخوره!!!” 🔷ناگهان همهمه ای تو مدرسه پيچيد. طلاب صدا ميزدن حاجی اومده… اين وقت روز چه کار داره؟! از بازار به مدرسه اومده بود.عباسقلی خان مستقیم به اتاق من اومد و بقيه طلبه ها هم دنبالش، همگی داخل اتاق نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهايی از جايش بلند شد و کتابخانه کوچیکم رو نشونه رفت. رو به من كرد و گفت: لطفا بفرماييد نام اين کتاب قطور چيست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی. قلبم بدجوری می تپید. بدنم می‌لرزيد!! اگه پشت اون کتاب رو نگاه کنه چه خاکی به سرم بريزم؟ حاجی دستش رو آروم به طرف کتابای ديگه دراز کرد.. – ببخشيد، نام اين کتاب چيه؟ – بحارالانوار آقا – عجب…! اين يکی چطور؟ – گلستان سعدی. – چه خوب…! – اين يکی چطور؟ – حليه المتقين – و اين يکي؟! … لحظاتی بعد، اونچه نبايد میشد، شد! عباسقلی خان اون چیزیکه نباید می دید، با چشمای خودش ديد!! کتاب بزرگی رو نشون داد و با دستش اونو لمس کرد و با چشم هایی از حدقه در اومده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
– اين چه نوع کتابیه؟! اسمش چيست؟!! [معلوم بود که فهمیده و اون شيشه لعنتی رو پشت اون کتاب…] برای چند لحظه خونه به دور سرم چرخيد، چشام سياهی رفت، زانوهام شل شد، آبرو و حيثيتم در معرض گردباد قرار گرفته بود! آخه چرا اين کار رو کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدايا! کمکم کن، نفه ميدم، اشتباه کردم… [خوشبختانه بقیه هنوز نفهمیده بودند چون نشسته بودند و نمی ديدند، اما با اونی که دیده چه کنم؟!] –  بالاخره نگفتی اسم اين کتاب چيه؟! – چرا آقا، الان ميگم. داشتم آب ميشدم. خدايا! دستم به دامنت. در همين حال به یکباره فکری به مغزم رسید و ناخودآگاه زمزمه کردم: «يا ستار العيوب»، گفتم: نام اين کتاب «ستارالعيوب» است آقا! [فاصلهٔ سوال آمرانهٔ عباسقلی خان و جواب التماس آميز من چند لحظه بيشتر نبود] شايد اصلا انتظار این حرف رو نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان اين جواب رو به زبونم انداخته بود. حالا ديگه نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم خشکش زده، طوريکه انگار برق گرفته باشدش… چشماش رو روی هم گذاشت، چند قطره اشک از لابلای پلک هاش چکيد… ايستاده بود و سکوت… ساکت و صامت و يکباره کتاب ستار العيوب (!) رو سرجاش گذاشت و از اتاقم بيرون رفت. همراهاش هم دنبالش بیرون رفتند، اونا هيچ وقت نفهمیدن که اون روز چه اتفاقی افتاد… اون طلبه، همونجا «عادت» رو به عبادت تبدیل کرد. سر به خاک گذاشت و گریه کرد… سالها از اون داستان عجیب گذشت… ترک گناه… توبهٔ واقعی… بعدها معلم و مدرّس شد و روزی در کنار بزرگان علم، قصه زندگیش رو برای شاگرداش تعريف کرد که: «زندگی من معجزه ستارالعيوب است» ستار العيوب يکی از نام های احياگر و معجزه آفرين خداست و من آزاد شده و تربيت شدهٔ همون يه لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغيير و تحول سازنده ام شد. 📚اخلاق پیامبر و اخلاق ما، استاد جلال رفیع، ص۳۳۲ کاظم علیه السلام ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 🌷شرکت در ختم قرآن برای تعجیل در فرج وسلامتی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)🌷 ❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌸مروری برنکات ص۱۷۸ 🌺سورۀ انفال- آیۀ ۱۲ - تفسیر نور: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ» «(به یادآور) زمانی که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم، پس شما افراد با ایمان را تقویت کنید، من نیز به ‏زودی در دل‌های کافران، رُعب و ترس خواهم افکند، پس فرازگردن‏‌ها را بزنید و همۀ سرانگشتانشان را قلم کنید (و قطع کنید تا نتوانند سلاح بردارند). 💫پیامهای سوره انفال_ایه۱۲۴ ✅ خداوند بر اهل ایمان، آرامش و سکینه نازل می‌‏کند و بر کافران دلهره و وحشت مستولی می‏‌سازد. «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ» «فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ» ✅ دلها به دست خداوند است؛ آرامش و اضطراب هم از اوست. «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ»، «فَثَبِّتُوا» «سَأُلْقِی» «الرُّعْبَ» ✅گرایش‌‏ها و انگیزه‌‏های انسان، در سرنوشت او و دریافت رحمت و یا عذاب الهی، تأثیر به سزایی دارد. «فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا» «فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ» ✅ قدرت و امکانات، به تنهایی عامل آرامش نیست. (در جنگ بدر، مسلمانان با کمی نفرات، آرامش یافتند، امّا دشمنان فراوان و مجهّز، هراسناک شدند.) «أَمَنَةً مِنْهُ»، «الرُّعْبَ» ❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🕞💧احساسی ترین عکس سال 💞این شیر پس ازشکارآهو درحین خوردن آن متوجه میشود شکارش باردار است که بلافاصله ازخوردن دست برمیدارد وسراسیمه سعی می کند بچه را به شکم مادر برگرداند اما پس از ناامیدشدن واطمینان از مرگ بچه آهو آن را آرام با دهانش برمیدارد ودرکنارجسد مادرش میخواباند و خود نیز کنار آهو و بچه اش می نشیند و نظارگر آنها می شود "گری وندر والت" عکاس طبیعت و شاهدماجرا میگوید حدود3ساعت ازخوابیدن شیرگذشت که بی حرکتی شیر مرا به شک انداخته بود تااینکه دل را به دریازدم وبه سمت شیر رفتم "گری"با رسیدن به شیر متوجه میشود که اومدتهاست در اثر فشارروحی سکته کرده ومرده! ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ‌
دستور نادرشاه برای ساکت کرون قورباغه ها ✍نادرشاه افشار جنگ‌های زیادی با امپراطوری روسیه و امپراطوری عثمانی داشت. در جریان یکی از این جنگ‌ها در سرحدات شمالی ایران، جنگ به بن‌بست رسید و هیچ یک از طرفین نمی‌خواست خود را شکست خورده بداند. 🔸بنابراین دو طرف تصمیم گرفتند در کنار نیزاری بزرگ اردو زده و یک پیمان‌نامه‌ی صلح موقت امضا کنند. فرستادگان روسیه در فکر این بودند که از ایران امتیازات بیشتری بگیرند و خط مرزی را به نفع خودشان تعیین کنند و نادرشاه هم بیکار ننشسته بود و در صدد بود که خط مرزی ایران را بالاتر ببرد. 🔹وقتی مذاکرات در کنار نیزار شروع شد، هوا خنک شده بود و صدها قورباغه شروع کردند به سروصدا کردن و قور قور. در همین هنگام هم بحث بین دو گروه بالا گرفته بود و نادر با داد و فریاد از سفرای روس می‌خواست که خط مرزی را طبق میل و خواست او تعیین کنند. 🔸اما سروصدای قورباغه‌ها روی اعصاب همه بود و صدا به صدا نمی‌رسید. ناگهان نادر با خشم از جا بلند شد و به وزیرش گفت : بلند شو به این قورباغه‌ها بگو شاه ایران دارد صحبت می‌کند. 🔹اگر ساکت نشوند نسل‌شان را از روی زمین برمی‌دارم. نمایندگان روس پوزخندی زدند و با خود گفتند عجب شاه نادان و مغروری. قورباغه‌ها که دیگر به فرمان تو نیستند. در این هنگام وزیر برخاست و مجلس را ترک کرد و چون امضای متن قرارداد باید با حضور او صورت می‌گرفت، همه ساکت سر جایشان نشستند تا وزیر برگردد. 🔸دقایقی گذشت و در کمال تعجب حضار متوجه شدند که قورباغه‌ها سروصدایشان کمتر و کمتر شد تا جایی که سکوت عجیبی بر مرداب و نیزارهای آن حکمفرما شد و وزیر برگشت. سفرای روس که حسابی جا خورده بودند، دیگر بر سر تعیین خط مرزی چانه نزدند. قرارداد را امضا کردند و آن‌جا را ترک کردند. 🔹وقتی سفرا رفتند نادر خندید و گفت: قورباغه‌ها را چطور ساکت کردی؟ وزیر گفت: قبله‌ی عالم فورا دستور دادم دو گوسفند را سربریدند. روده‌های گوسفندان را بیرون کشیدیم و به قطعه‌های کوچک تقسیم کردیم و هر قطعه را باد کردیم و سر روده‌ها را بستیم و به داخل نیزارها و مرداب انداختیم. 🔸روده‌ها شبیه مار در آب مرداب بالا و پایین می‌رفتند. قورباغه‌ها هم که خوراک مارها هستند، با دیدن روده‌ها از ترس به زیر آب رفتند و ساکت شدند!  # داستانهای آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌸🍃🌸🍃 ✍در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. 🔸مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن. 🔹مادر با چشمانی اشک‌بار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کرده‌ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه‌داماد، تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانه‌اش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست. 🔸ندا آمد : ای موسی! مهر مادر را می‌بینی؟ با این‌که جفا دیده ولی وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهربان‌ترم.   آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️