خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سرِ سودات رَوَد نیست عجب
سرِ سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا
بی رُخت اشک همی بارم و گل می کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم #خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
#امیر_خسرو_دهلوی
https://eitaa.com/nashrekhoobiha_sahebzaman
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد
غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد
کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد
به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد
#امیر_خسرو_دهلوی
https://eitaa.com/nashrekhoobiha_sahebzaman