eitaa logo
انتشارات شهید کاظمی
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
88 فایل
«شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب» آدرس:👇 قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف واحد36 02533551818 خرید سریع و آسان کتاب ها👇 Manvaketab.com مشاوره،پشتیبانی و نظرات👇 @manvaketab_admin سامانه پیامکی ۴۰۰۰۱۴۱۴۴۱
مشاهده در ایتا
دانلود
#ارسالی_از_مخاطبین #ساره شهید #خدادا به روایت همسر #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #یادت_باشد شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسر #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #ابووصال مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #یادت_باشد شهیدمدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسر #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #یادت_باشد شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسر #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #یادت_باشد #ابووصال مدافعان حرم #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #دیدم_که_جانم_میرود رفاقت به سبک شهدا #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #از_حاج_ابراهیم_تا_خان_طومان #از_ام_الرصاص_تا_خان_طومان مجموعه خاطرات شهدای مدافع حرم در خان طومان #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
#ارسالی_از_مخاطبین #شهید_عزیز مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم #محمود_رادمهر #من_و_کتاب #نشر_شهید_کاظمی
رمان «بهشت من کنار توست» توسط انتشارات شهید کاظمی به قلم مریم بصیری منتشر شده. https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/02/23/1725271/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D9%85%D9%86-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF
انتشارات شهید کاظمی
رمان «بهشت من کنار توست» توسط انتشارات شهید کاظمی به قلم مریم بصیری منتشر شده. https://www.tasnimn
رمان «بهشت من کنار توست»، داستان دختری است که زندگی‌اش با یک رزمندة دوران دفاع مقدس گره می‌خورد. راضیه در کشاکش زندگی بزرگ می‌شود و یاد می‌گیرد چطور در بحبوبة جنگ از خودش و خانواده‌اش حمایت کند. راضیه در پی زندگی است و زندگی در پی نشان دادن عجایبش به راضیه. برشی از متن کتاب: «رحمان متوجه صداى پایی شد. شک کرد که صدای پای پیرزن را شنیده باشد، اما گفت: «سلام خانمجان!» راضیه هیچ نگفت دستش را گرفت به در و همان‌جا ایستاد و نگاهى به حیاط مسجد کرد تا ببیند کسى آن‌ها را دیده است یا نه. رحمان مطمئن شد که صدا، صداى پاى خانمجان نیست. - شمایین راضیه خانوم؟ راضیه تنها توانست جواب سلام رحمان را بدهد و دوباره خاموش بماند سر جایش. چشم دوخته بود به چشمان رحمان که دوخته شده بودند روى زمین. خواست برود که رحمان گفت: «راضیه خانوم ما رو هم حلال کنین ما قصدمون خیر بود ولى آقا ناصر آب پاکى رو ریخت رو دست‌مون.» راضیه آمد چیزى بگوید ولى نه حرفى براى گفتن داشت و نه زبانش مىچرخید تا چیزى بگوید. رحمان آرام رفت، رحمان بدون عصا رفت و جای قدم‌هایش بزرگ‌تر از همیشه بر روی برف‌ها جا ماند. سوز سردى مىآمد ولى راضیه تکیه بر دیوار ایستاده بود و پردة جلوى در را پیچیده بود دورش و گریه مىکرد.» مرکز پخش: 02537540844