🌺 پیامبر (ص) میفرمایند:
به واسطه محبت یک زن به یک سگ و آب دادن به او، گناهان آن زن بخشیده شد.
📘 کنزالعمال، ص۴۳۱۱۶
قلب رئوف و مهربان ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. حتی نمی توانست ببیند که یک حیوان اذیت می شود. یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آن جا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. همین که ماشین از شهر خارج شد، یکدفعه ترمز کرد و صدایی آمد.
راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بود و لنگ لنگان به آن سوی جاده رفت.
ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من می خوام پیاده بشم. ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر رو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ.
حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. ابراهیم جلو رفت. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کناره جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست.خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. ابراهیم کمی پول به او داد و گفت: "مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن."
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹٨
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سر چهارراه منتظر تاکسی بودم، یکی از دوستان قدیمی مسجدی را دیدم که با ماشین شخصی در حال عبور بود، توقف کرد و مرا سوار نمود.
نمی دانستم کجاست و چه میکند اما متوجه شدم روی صندلی های عقب بسته های مشروب قرار دارد!!
از این ماجرا چند وقتی گذشت. یکی از بزرگترهای مسجد مرا صدا زد و در مورد همان دوست راننده از من سوالاتی پرسید.
گفتم: چرا از من سوال می کنید؟
گفت: ایشان از دختر من خواستگاری کرده و...
من یاد بسته های مشروب افتادم و گفتم: من چیزی از او دیدم که باورم نمیشد، اما برو از کسی دیگه تحقیق کن.
همین حرف من کافی بود تا آن ازدواج سر نگیرد.
حالا در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم، همان روز را با جزئیات می دیدم.
این دوست من در اطلاعات نیروی انتظامی مشغول شده بود و آن روز بسته های مشروب را از متهم گرفته بود و به پاسگاه می رفت اما من ندانسته قضاوت کردم.
او خیلی علاقه داشت که با آن دختر ازدواج کند و زمانی که جواب منفی شنید زندگی اش دچار مشکل شد...
📙برگرفته از کتاب تقاص
حق الناس در تجربه های نزدیک به مرگ.
📝اثر گروه شهید هادی.
✅رونمایی، ابتدای ماه ربیع الاول
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱 #نسیم_حدیث
💌امیرالمؤمنین امام على علیهالسلام :
آنکه همتش آخرت باشد؛
به آرزویش می رسد!
📚 میزان الحکمه؛ ۶۴ ؛ ۱
در جریان تجربه نزدیک به مرگ، یکی از بستگانم را دیدم. خانمی بود که از فعالین فضای مجازی بوده و هر روز، چیدمان منزل را عوض کرده و یا سفره های آنچنانی پهن می کرد و تصاویر آن را در صفحه اش بار گذاری می کرد و...
این ظاهر ماجرا بود، اما بنده چیزهای دیگری از ماهیت عمل این خانم دیدم!
من افرادی را دیدم که آرزوی چنین غذاهایی داشتند اما توان تهیه اش را نداشتند. آرزوی منزل شیک آنها را داشتند اما برایشان مهیا نبود.
عجیب اینکه او متاهل بود اما به خاطر پرداختن به این مسائل فرصت بچه دار شدن نداشت!
من دیدم که زندگی او به خاطر حسرتی که در دل مردم ایجاد کرده دچار مشکلات خواهد شد.
او میتوانست زندگی سالمی داشته باشد، اما پرداختن به این امور و ایجاد حسرت در دل مردم، زندگی اش را دچار بحران نمود.
📙برگرفته از کتاب تقاص. اثر جدید گروه شهید هادی.
رونمایی اول ماه ربیع الاول
📚تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📖 #رسم_کتابخوانی
"محفل كتابخوانی"
🚨 رهبرانقلاب: جوانها وقتی دور هم مینشینند و دو ساعت، سه ساعت جلسه دارند، قرار بگذارند که از این جلسه، نیم ساعت کتاب بخوانند.
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📚هرکه و درهر سنّی هستید، باید در حال تعلّم و یاد گرفتن باشید
📝 رهبرانقلاب: شما در جامعه چه کارگر باشید، چه کاسب؛ چه معلّم باشید، چه دانشجو؛ چه مشاغل تولیدی داشته باشید، چه مشاغل خدماتی؛ چه مرد باشید و چه زن؛ هرکه و در هر سنّی هستید، باید در حال تعلّم و یاد گرفتن باشید. الیماشاءالله کتاب هست. 🔻پس، وقتهایی را برای کتاب خواندن بگذارید.
🚃 چقدر وقت ما در رفت وآمدها، در اتوبوسها، در انتظار نشستنها و در این گوشه و آن گوشه به حرفزدنهای بیهوده تلف میشود! این وقتهای تلف شده را اگر روی هم بگذارید، از عمر یک دانشجوی پرکار، بیشتر میشود.
🔺اگر این اوقات رابه کار بکشیم و از آنها استفاده آموزشی کنیم - در خانه، در محیط کار، دربینراه - ببینید جامعه چهخواهد شد! مهم، داشتن معلومات،
#انس_با_کتاب و انس با تعلیم وتعلّم است.٧١/٢/٩
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
💐ماه فرو ماند از جمال محمد...
وقتی در بهشت برزخی در کنار پدر عزیزم بودم و از نعمت های بهشت لذت می بردم، به من گفت آماده باش تا به دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برویم.
تعجب کردم و گفتم: مگر پیامبر اینجا هستند؟
باخوشحالی همراه پدرم رفتیم. ما وارد باغ زیبایی شدیم که بسیار زیبا بود و شبیه آن را هرگز ندیده بودم.
تعداد زیادی از شهدا آنجا نشسته بودند، ما هم در کنار آنها نشستیم.
لحظاتی بعد رسول گرامی اسلام وارد شدند، چهره پیامبر بسیار زیبا و دلنشین بود. آنقدر که همه مثل من، محو در زیبایی ایشان شده بودیم. به تعبیر دنیایی هیچکس پلک نمی زد!
یادم هست که به پدرم گفتم: وقتی چهره پیامبر اینقدر زیباست، چرا خداوند در قرآن از زیبایی حورالعین تعریف کرده؟!
آنجا همه مانند من به چهره پیامبر خیره بودند و سخنان دلنشین ایشان را گوش می کردند...
📙برگرفته از کتاب با بابا، اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این شرط حکومت امام زمان نیز هست آیا می پذیریم⁉️
#تلنگر💥
چند تا قلب براۍ
امام زمانت شکار کردۍ؟!
چَند تامون غصهخورِ امامزمانیم؟!
رفقــا!
تو جنگ چیزۍکه
بین شھدا جا افتادهبود
این بودکه میگفتن.. امامزمان!
درد و بلات به جون من
#حاجحسینیکتا🌱
با ابراهیم در زورخانه حاج حسن ورزش می کردیم. بیشتر مواقع ابراهیم وسط گود مشغول شنا میشد.
بارها دیده بودم که در حین شنا کردن این شعر حافظ را می خواند و از شعر برداشت خاصی انجام میداد. او به همان سبک غزل خوانی میگفت:
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که زانفاس خوشش بوی کسی میآید.
بعد حضرت فاطمه سلام الله علیها را خطاب می کرد و می گفت:
یا فاطمه ... یا فاطمه
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریاد رسی میآید...
بعد هم از امام زمان می خواند و زار زار گریه می کرد.
✅روایت برادر ایرج کریمی.
مطلبی منتشر نشده از شهید ابراهیم هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
مرتب دنبال وام بود. برای تجملات زندگی هزینه می کرد و وام می گرفت. بارها به او میگفتیم که این کار درست نیست اما...
حالا که چند ماه از آن تصادف و مرگ این دوست ما می گذشت، به یکی از تجربه گران پیام داده بود که گرفتارم!
این مرحوم به مسائل شرعی خیلی دقت داشت. مدتها در جبهه بود، حتی در محل کار، مسائل شخصی انجام نمی داد تا گرفتار حق الناس نشود.
✅خلاصه اینکه خیلی پیگیری کردیم تا علت گرفتاری اش را پیدا نمودیم.
صندوق قرض الحسنه مبالغ اقساط وام او را از ضامن گرفته بود. بنده خدا، او هم وضع خوبی نداشت اما خجالت می کشید تا این مطلب را بگوید.
وقتی مبلغ وام با ضامن تسویه شد، به خواب برادرش آمد و تشکر کرد و گفت: امشب آزاد شدم.
📙برگرفته از کتاب تقاص اثر جدید گروه شهید هادی
🌷رونمایی اول ماه ربیع الاول
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از پخش کتاب هادی
1⃣0⃣
📚دلم تنگه براتون.
زندگینامه و خاطرات زیبای
شهید علی عباس حسین پور.
قبلا تحت عنوان مسافر ملکوت چاپ شده بود. این شهید عاشق زیارت امام رضا ع بود و پیکرش بعد از شهادت اشتباها به مشهد ارسال شد و...
📖 اثر گروه شهید هادی
۱۴۴ صفحه مصور.
۱۳۰۰۰تومان
چاپ اول ۱۳۹۷
چاپ دوم ۱۳۹۸ پالتویی
@pkhadi
👆در لرستان از دانش آموزان نخبه بود. رتبه سه رقمی کنکور را کسب کرد. هر دانشگاهی میتوانست پذیرش شود اما مشهد را انتخاب کرد.
در حین تحصیل در دانشگاه راهی حوزه علمیه مشهد شد. از لحظه لحظه عمرش به خوبی استفاده می کرد. سپس درس را رها کرد و راهی جبهه شد.
به دوستانش گفت: دلم خیلی برای امام رضا علیه السلام تنگ شده، بعد از عملیات حتما به زیارت حضرت میروم. حتی نامه ای برای حضرت نوشت و ابتدای ان نوشت: دلم تنگه براتون...
راهی عملیات شد. در والفجر۸ جزو غواصان بود و در شب اول عملیات به شهادت رسید.
پیکرش را به راه آهن اهواز بردند و برادرها راهی لرستان شدند تا برای تشییع آماده شوند.
اما پیکر برادر نیامد.
گویی امام رضا علیه السلام نیز دلتنگ این جوان مومن و رزمنده شجاع شده، پیکر او به ظاهر اشتباها راهی مشهد میشود...
در مشهد تشییع بسیار خوبی برگزار شده و پیکر شهید، پس از طواف در حرم، راهی لرستان می کنند و...
📙برگرفته از کتاب دلم تنگه براتون. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
خداوند در قرآن دو بار از کلمه ویل استفاده کرده.
یکبار برای مال مردم و بار دیگر برای جان مردم. اما ویل شدیدترین تهدید قرآنی است.
وقتی در میان باغ بهشتی قدم میزدم، یکباره قفسی را دیدم که در میان باغ نهاده بودند!
کسی که داخل این قفس زندانی بود را می شناختم، انسان خوبی بود، اما چرا اینجا!؟
✅با او صحبت کردم گفت: در یک جمعی حرفی زدم و آبروی یک مومن را بردم. برای همین اینجا گرفتارم تا او بیاید و رضایت بدهد.
اگر می توانی کاری برایم انجام بده. برو و از او رضایت بگیر...
📙برگرفته از کتاب تقاص اثر جدید گروه شهید هادی
💐رونمایی اول ماه ربیع الاول
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
💐همسفر باشید یا خاطرات شهدا و صدها مطلب اثرگذار.
✅حکایت های شنیده نشده و تصاویر دیده نشده از شهید ابراهیم هادی.
✅تصاویر و گزیده مطالب زیبا از یکصد کتاب منتشر شده توسط گروه و نشر شهید هادی.(هر روز چند مطلب کوتاه، بدون تبلیغ)
✅مطالب بسیار زیبا از کتابهای تجربه های نزدیک به مرگ. شنود، بازگشت، با بابا، سه دقیقه در قیامت و تقاص.
✅معرفی و مطالبی از جدیدترین کتاب نشر.
تقاص(حق الناس در تجربه های نزدیک به مرگ)
✅اخبار گروه فرهنگی شهید هادی، مراسمات و آثار جدید و...
✅مطالبی از پرتیراژترین کتابهای حوزه اجتماعی کشور، سلام بر ابراهیم و سه دقیقه در قیامت که حدود ۱.۳۰۰.۰۰۰ نسخه تیراژ داشتند.
✅لینک خرید کتابها با ارسال رایگان توسط ناشر
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇ضرر نمیکنید!
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
اوایل جنگ به شهادت رسید. علی اکبر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
مادرش میگفت هر شب جمعه با سختی به بهشت زهرا میرفتم و نماز مغرب را سر قبر فرزند می خواندم و بر می گشتم.
تا اینکه یک شب به خوابم آمد و گفت: مادر از شما خواهش میکنم اگر می توانی زمان دیگری به سر مزار من بیا.
✅وقتی تعجب مرا دید گفت: چون در شب های جمعه همراه با شهدا به کربلا میرویم و در خدمت آقا اباعبدالله هستیم، وقتی شما به سر مزارم می آیی، آقا به من امر می کند به احترام مادرت برگرد و در کنار مادرت باش...
💐شب های جمعه شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز ما را در نزد ارباب بی کفن یاد نمایند.
🌷شهید علی اکبر الوندی
📙برگرفته از کتاب تا کربلا. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌷سهم امام عصر(عج)🌷
سال اول طلبگي هادي بود. يك روز به او گفتم: مي داني شهريه اي كه يك طلبه ميگيرد، از سهم امام زمان(عج) است.
با تعجب نگاهم كرد و گفت: خب شنيدم، منظورت چيه؟!
گفتم: بزرگان دين ميگويند اگر طلبه اي درس نخواند، گرفتن پول امام زمان (عج) براي او اشكال پيدا ميكند.
كمي فكر كرد. بعد از آن ديگر از حوزه علميه شهريه نگرفت! با موتور كار مي كرد و هزينه هاي خودش را تأمين ميكرد، اما ديگر به سراغ سهم شهریه نرفت.
✳️هادي بسيار احتياط ميكرد؛ زيرا بزرگان راه رسيدن به كمال را دقت در حرام و حلال مي دانند. او به نوعي راه نفوذ شيطان را بسته بود. هميشه دقت ميكرد كه كارهايش مشكل شرعي نداشته باشد.
💢يادم هست گاهي در پايگاه بسيج درس ميخواند، آخر شب كه كار بسيج تمام ميشد از دفتر بسيج بيرون مي آمد.
داخل راهرو لامپ هايي داريم که شب نيز روشن است. هادي آنجا در سرما مي نشست و درس ميخواند!
🌸يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني؟ تو حق گردن گچكاري پايگاه داري، همه در و ديوار اينجا را خود تو بدون گرفتن مزد کچ کاری میكردي. همه تزئينات اينجا كار شماست. خب بمون توي پايگاه و درس بخوان. تو كه كار خلافي انجام نميدي.
✅هادي گفت: من اين درس رو براي خودم ميخوانم. درست نيست از نوري که هزينه اش را بيت المال پرداخت ميكند استفاده کنم. از طرفي چون ميدانم اين لامپها تا صبح روش است اينجا مي مانم.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش. اثر گروه شهید هادی.
@nashrhadi
🍃بیست و شش سال از شهادت ابراهیم گذشت. در عالم رویا ابراهیم را دیدم. سوار بر یک خودروی نظامی به تهران آمده بود! از شوق نمی دانستم چه کنم. چهره ابراهیم بسیار نورانی بود. جلو رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. از خوشحالی فریاد می زدم و می گفتم: «بچه ها بیایید، آقا ابراهیم برگشته!» ابراهیم گفت: «بیا سوار شو، خیلی کار داریم.» به همراه هم به کنار یک سخنرانی مرتفع رفتیم. مهندسین و صاحب ساختمان همگی با آقا ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. همه او را خوب می شناختند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃ابراهیم رو به صاحب ساختمان کرد وگفت: «من آمده ام سفارش این آقا سید را بکنم. یکی از این واحد ها را به نامش کن.» بعد شخصی که دورتر از ما ایستاده بود را نشان داد. صاحب ساختمان گفت: «آقا ابرام، این بابا نه پول داره نه می تونه وام بگیره. من چه جوری یک واحد به او بدم؟!» من هم حرفش را تائید کردم و گفتم: «ابرام جون، دوران این کارها تموم شد، الان همه اسکناس رو می شناسند!» ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: من اگر برگشتم به خاطر این بود که مشکل چند نفر مثل ایشان را حل کنم، وگرنه من اینجا کاری ندارم!» بعد به سمت ماشین حرکت کرد. من هم به دنبالش راه افتادم که یکدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پریدم!
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه 187
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63