سلام بر دوستان آقا ابراهیم
تجربه ای از این بزرگوار دارم که با شما در میان می گذارم.
بنده از روحانیون قم هستم و در ایام محرم و ماه مبارک رمضان به عنوان مبلغ به مناطق مختلف کشور می روم.
چند سال استان های مرزی غرب کشور و امسال جنوب کشور بودم. اما تجربه جالبی دارم.
در برخی مناطق که متاسفانه زیاد هم هستند، مردم بخصوص جوانها، حال شنیدن موعظه از اهل منبر ندارند، لذا بیرون می ایستند تا سخنرانی تمام شود و برای عزاداری داخل می آیند. این مشکل را اکثر دوستان من هم داشتند.
من این مشکل را با آقا ابراهیم حل کرده ام!
در منبر شروع می کنم داستان های ابراهیم را گفتن. حسابی که غرق مطلب می شوند می گویم این کار ایشان روایت اهل بیت است و...
خیلی اثرگذار بوده. طوری که با رفاقت با ابراهیم، این دوستان، عاشق خداوند می شوند و در واقع ابراهیم الگوی عملی آنهاست.
بعد از منبر هم با جوان ها گرم می گیرم و رفیق میشوم و کتاب سلام بر ابراهیم را به آنها میدهم. می گویم اگر از این آدم خوشت اومده کتابش رو بخون و نگه ندار. بده دیگران هم باهاش رفیق بشن.
توی شهر کوچکی که سال قبل بودم، تقریبا دیگه کسی نبود که آقا ابراهیم رو نشناسه.
خودم که بضاعت مالی اونچنانی ندارم اما تا حالا چیزی حدود سیصد جلد کتاب سلام بر ابراهیم به صورت وقف در گردش از دفتر نشر شهید هادی گرفته ام و اینگونه پخش کردم. با هر جلد این کتاب، بیش از یک نفر با خدا آشنا شده. من اثر شخصیت این آدم رو توی جوان ها دیدم.
گفتم به این طریق یک راهکار به دوستان اهل تبلیغ بدهم. هرجا کار قفل شد از آقا ابراهیم کمک بگیرید.
هم تشکر کنم از بانیان نذر فرهنگی کتاب. یاعلی
🔥دومینوی گناه!!!
از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده کردم، حضور در یک اداره بود. من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه میکردند. من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا میخواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم. من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم ...... بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود اما بیشتر از این توان نداشت. بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت با راننده تاکسی بگو مگو کرد. وارد خانه که شد در جواب همسرش که میخواست با او صحبت کند داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد. همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد. من دیدم که هیچ کار خوب یا بد (هر چند کوچک) نیست مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد.
📕 شنود. اثر گروه شهید هادی
⚠️جوانی که وابستگی های دنیا در لحظه مرگ کار دستش داد!
شهید آیتالله دستغیب از قول یکی از دوستانش میگوید: زمانی که در حومه لارستان به معلمی مشغول بودم جوانی به نام احمد از اهل آن روستا سخت مریض و آماده مرگ شد. من در حالت احتضار بالای سرش آمدم و تلقین را شروع کردم، ولی هرچه تلاش کردم جمله «علی ولی الله» را نگفت. بعد در حالت بی هوشی فرو رفت و او را در بیمارستانی در شیراز بستری نمودند و پس از مدتی حالش خوب شد. به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین میگفتم چرا از گفتن «علی ولی الله» خودداری کردی؟ احمد از این سوال من حالت وحشتی پیدا کرد و گفت: هنگام تلقین دیدم شهادتین به صورت زنجیری است که سه حلقه قطور دارد. روی حلقه اول «لاالهالاالله» و روی حلقه دوم «محمّدٌ رسول الله (ص)» و روی حلقه سوم «علی ولی الله» نوشته بود. حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست شخصی بود که هیکل او وحشت آور بود! او در یک دستش حلقه شهادت به ولایت بود و در دست دیگرش کیسه ای بود که من احساس میکردم تمام پول و دارایی من در آن است. وقتی میخواستم جمله «علی ولی الله» را بگویم آن دیو، زنجیر را به سختی از دستم میکشید و میگفت: اگر گفتی تمام اموالت را میبرم. من هم که خیلی به اینها علاقه داشتم از ترس نمیگفتم. البته در آن حالت که محبت زیادی به پولهایم داشتم حلقه #توحید را هم رها نمی کردم. در این کشمکش شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی آمد و پای مبارک را روی زنجیر گذارد. دست شیطان زیر پای او فشرده شد و فریادی زد و زنجیر را رها کرد و تمام زنجیر به دست من آمد.
📘 نسیمی از ملکوت. اثر گروه شهید هادی
#سلام_امام_زمانم✋️🖤
صـــاحب عـزای مــاتــم کـــربوبـلابيــا
تنهــا اُميــدخلــق جهــــان
«يـــــأبـــــن فـــــٰاطمهۜ»
بيــش أز هــزارســـال¹⁰⁰⁰؛
تُــو خـــون گـــريه کـردهای
ای خون جـگــرقــامَــــت؛
زِينـــب بيــــآ بيـــــآ۔۔۔!
أللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شاه بیت جلسه چالشی مدیر اجرایی تیک تاک با نمایندگان کنگره این جمله نماینده کنگره است:
" چین میتواند با جمعآوری اطلاعات، ذهن آمریکاییها را دستکاری کند!"
⭕️ این یعنی کاری که آنها قبلا با شبکه های اجتماعی انجام داده اند...
✅ببینید چقدر شبکههای اجتماعی در عصر #نبرد_شناختی موثر و خطرناکاند.
حال خدا میداند تلگرام و اینستاگرام چه بسیار مغزهای ایرانی را به سقوط کشیدند!
در جنگ نرم مجازی، برخلاف جنگ سخت، نیروی ما با حمله دشمن از بین نمی رود، بلکه به جمع نیروهای دشمن ملحق می شود!
هدایت شده از پخش کتاب هادی
1⃣0⃣9⃣
📚بمثل باران. مثل بهجت
۳۰۰ داستانک زیبا از زندگی و خاطرات آیت الله بهجت
📖اثر گروه شهید هادی
۱۴۴صفحه مصور.
۵۵۰۰۰تومان
📚چاپ اول ۱۴۰۳
@pkhadi
در چند روز گذشته همزمان با کتاب ایت الله رئیسی، کتاب دیگری از مجموعه شهید هادی منتشر شد که توضیحات آن را برای بعد از دهه محرم گذاشتیم.
کتاب ب مثل بهجت، شامل سیصد داستانک کوتاه و زیبا از ایت الله بهجت است که به قلم زیبایی نگاشته شده.
این کتاب بیش از یکسال درگیر مجوز بود و الحمدلله به تازگی منتشر گردید.
امروز را مهمان خاطرات این عبد صالح خدا از کتاب ب مثل بهجت خواهیم بود.
🌷یکی از شاگردان آیت الله بهجت (ره) می گوید:
✍ در مشهد خدمت آقا بودیم که از حیاط حرم امام رضا (ع) خارج شدیم، آقا فرمودند: یک کتاب است که هر نوع دعایی که شما بخواهید در آن وجود دارد و برای هر کاری، دعای مخصوص به خودش را بیان کرده است.
من هم کنجکاو شدم و خیلی سریع قلم و کاغذ را آماده کردم و خواستم نام کتاب را یادداشت کنم تا یادم نرود.
با خوشحالی از ایشان پرسیدم:
آقا! اسم آن کتاب چیست؟
فرمودند: «قرآن»
✍️ کنار آیت الله بهجت بودیم. یکی از حضار گفت: «حاج آقا یک نصیحتی بفرمایید استفاده کنیم.»
🔻آقای بهجت سرش پایین بود. این جمله را که شنید سرش را بالا آورد و فرمود: «از آنچه تا الان یاد گرفتهای، استفادهی لازم را کردهای؟!»
سپس ادامه داد: «شما بحمدالله همه #نماز میخوانید ولی آیا واقعا از نظر نفسانی و معنوی از این نماز که عمود دین و مایهی تقرب به خداست بهرهی کافی را بردهاید؟ آیا آثار آن را در نفس خود احساس میکنید؟
🔻زمانی که محضر استادمان آقای قاضی مشرف میشدیم، به ما اینگونه میفرمودند. ما هم معنای این نکته را خوب نفهمیدیم مگر پس از ریاضتها و تأملهای فراوان. باید قدم_اول را با صدق و صفا بردارید.
بهترین چیز برای شروع همین نماز است. قدم دوم را اگر نمیدانستید، خدای متعال کسی را با لطف و کرم خود میفرستد تا به شما یاد دهد.»
مریض بودم. باید آزمایش مهمی انجام میدادم. پنجاه هزار تومان پول لازم داشتم، اما تو دست و بالَم نبود. خواستم از اطرافیانم بگیرم، اما پولشان غَل و غَش داشت. ازشان نگرفتم. گفتم: «خدا تنهام نمیذاره. دستم رو میگیره.»
چند روز بعد، یکی از طرف آقا آمد پیشم. پلاستیکی دستش بود که توی آن مقداری نبات بود. دادش دستم. گفت: «آقا براتون فرستاده.» نبات را از توی پلاستیک در آوردم. تهِ پلاستیک یک پاکتنامه بود. درش آوردم. بازش کردم. فیکس، پنجاه هزار تومان بود!
آقا از کجا مشکلم را میدانست؟!!
***
بِ مثل باران مثل بهجت. سیصد داستانک از زندگی زیبای آیت الله بهجت.
شگفت زده میشوید!
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
با بچهها بازی و شوخی میکرد.
کنار بچه مینشست، انگشت اشاره و وسطیاش را به نشانة راه رفتنِ یک نفر، تکانتکان میداد و سمت بچه میبرد و میگفت: «اومد، اومد.» بچه کِیف میکرد. غَشغَش میخندید.
***
بِ مثل باران مثل بهجت. سیصد داستانک از زندگی زیبای آیت الله بهجت.
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی