🔴 مشکل نه گشت ارشاد است و نه مهسا امینیها…
🔺مشکل حصر رسانهای کشور است که دین و دنیا و فرهنگ این مملکت را دشمن با هجوم بیامان رسانهای و #جنگ_شناختی خود مورد تاخت و تاز قرار داده و قربانیان آن هم مهسا امینیها و هم مجریان قانون هستند.
🔺قربانی این جنگ بیامان، فرهنگ و هویت و تاریخ این کشور است. مادامی که ما در حصر رسانهای باشیم و دشمن با تکیه بر اصول جنگ شناختی بر پیکرۀ هویتی این مرز و بوم بتازد، ما همچون شکستخوردگان جنگ باید در میدان دشمن اسیر باشیم و مطابق با نقشه او عمل کنیم.
🔺ما درگیر یک جنگ فرارسانهای بنام جنگ شناختی هستیم که تار پود هویت و فرهنگ جامعه را هدف قرار داده است.
🔺قرارگاه و سازمان و ساختار در حوزه رسانه زیاد داریم، امّا همه مدعیانی هستند که هیچ درک و فهمی از اجزا و عناصر جنگ شناختی ندارند؛ آنها حتی جنگ رسانهای و جنگ روانی را که در سطوح بسیار پیایینتری است، نمیفهمند.
🔺مشکل مملکت گشت ارشاد و مهسا امینی نیست؛ بلکه غلبۀ دشمن در جنگ شناختی بر مملکت ماست.
🔺امام جامعه سالهاست فرمان شکست حصر رسانهای دشمن را صادر کردهاند؛ امّا چه کند که فرماندهان این جنگ نابخردان و نااهلان و فریبکارانی هستند که جز در فضای ربات و فیک و بروی کاغذ هیچ دستاورد دیگری ندارند…
🔻مشکل مملکت تنهایی امام جامعه در جنگ شناختی در مقابل دشمن است.
قلم شکسته ✍
#⃣ #از_تبیین_تا_قیام
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
✳ باید باهاش حرف بزنیم!
🔻 حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیونها با قیافهی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش #بیحجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد میکنم شورای انقلاب». با اصرارِ #ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارشها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانهاش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانمها گفت و از #حجاب همسرش، از خونِ #شهدا گفت و از اهداف #انقلاب. آنقدر زیبا حرف میزد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همانجا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر، میشه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه میکنه».
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم؛ خاطراتی از #شهید_ابراهیم_هادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم. دوره دو جلدی
🔻در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپههای مابین ما و عراقیها میچرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش.
🔸 همینطور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آنها کرد. شاهین میگفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم میگفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمیدهد.
▫️ ده دقیقه، یک ربع اینها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از #انقلاب استوار ژاندارمری میاومد و تقاضای گوسفند میکرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش.
گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازهی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار میکرد، شماها چطور!»
📚همراه باشید با تنها کانال گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63