🔻نابودی ثواب صبر در برابر امتحانات الهی با شکایت و ناشکری های کوچک 😨
🔸چند سال بعد از ازدواجم و پس از زایمان دوم همسرم، او دچار مشکلاتی شد و دوباره #سرطان او بازگشت. امتحانات الهی از من هر روز سخت تر و پیچیده تر میشد و من سعی میکردم انسان شاکری باشم. روزهایی بود که وقتی از سر کار به خانه می آمدم با #همسر بیماری مواجه بودم که قادر به نشستن نبود هم باید برای بچه ها پدر میبودم و هم مادر اجازه هیچ گونه #شکایتی نداشتم.
🔸من در بررسی اعمالم دیدم که برای نگهداری از همسر و فرزندانم و برای تحمل آن شرایط سخت چه اجر و پاداشی به من داده بودند و لحظه لحظه آن سختی ها برای من محاسبه شده بود. البته کمترین ناشکری من نیز اجرم را #ضایع نموده بود. من دیدم که هرچه را با صبر و تحمل سختی ها اندوخته بودم یکباره پوچ میشد با یک شکایت نابجا یک درد دل بی موقع با اطرافیانم که از اوضاع #زندگی و همسر و فرزندانم شکایت میکردم اجرم ضایع میشد.
🔸من آن قدر #حسرت میخوردم که چرا آن همه پاداش که برای تحمل سختی ها برای من در نظر گرفته بودند را با یک #عصبانیت بیجا و یا... همه را بر باد داده بودم من پاداشی بالاتر از اجر شهادت (صبر در مقابل امتحانات) را به راحتی از دست دادم.
📙کتاب شنود
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
👈ازدواج شهید مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی و همسرش به واسطه
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی #علمدار داشتم، کتاب علمدار، زندگی نامه ایشان مطالعه کردم.
این مطالعات به شکل کلی من را با #شهدا، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد.
🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر #حاجتی دارید، در خانه شهدا را زیاد بزنید.
وقتی این مطلب را شنیدم به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان #امام_زمان (عج) و از اولیا باشد.
🔹حاجتی که با عنایت #شهید_علمدار ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.
🔸یک شب خواب شهید سیدمجتبی علمدار را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود.
شهید لبخندی زد و به من گفت #امام_حسین (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به خواستگاری تان می آید. نذرتان را ادا کنید.
🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ تر دارم و غیرممکن است که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر #ازدواج کنم. غافل از اینکه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود.
🔸فردا شب سید مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود: جوانی هفته دیگر به خواستگاری دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند.
شهید علمدار گفته بود که ما این کارها را آسان می کنیم.
🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم #پدرم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد، پدرم دیگر حرفی نزد و موافقت کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت.
🔸پدر بدون هیچ #تحقیقی رضایت داد و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به #عقد یکدیگر درآمدیم.
همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم! طوری که یادم رفت سلام بدهم.
🔸یاد خوابم افتادم. او همان #جوانی بود که شهید علمدار در خواب به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است.
گفتم شما را در خواب همراه #شهید_علمدار دیده ام.
🔹خواب را که تعریف کردم #عبدالمهدی شروع کرد به گریه کردن. گفتم چرا گریه می کنید؟
در کمال تعجب او هم از #توسل خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن #همسر متدین برایم گفت...
راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی💗
📙برگرفته از کتاب شهادت آیه ها. اثر جدید گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63