eitaa logo
مقاومــت
1.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
14 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
جوان بود! پیش امام جواد ع آمد! درد دل کرد: حال دلم خوب نیست... از مردم خسته شده ام... از تهمت ها و... غیبت ها و... عاصی شده ام... بریده ام...به ته خط رسیده ام! امام فرمودند: به سمت حسین علیه السلام فرار کن! شعشعة الحسینیه،جلد۱،صفحه ۵۰ 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰کار کردن،جهیزیه هنوز سنش قانونی نشده بود از چند نفر شنیدم مصطفی در میدان صحبت کردم تا کار مناسبی برایش پیدا شود. اما نتوانستم. یک شب بعد از شامگاه بسیج به مصطفی گفتم: کاش کار بهتر و آبرومندتری برای خودت فراهم می کردی. با خنده گفت حاج آقا کار برای مرد عار نیست. بی کاری عاره. دیگه بساط نمیکنم یکی از مغازه داران شوش مرا پیش خودش برده و مشغول به کار شدم. خوشحال شدم. دلم نمیخواست مصطفی را در آن وضعیت ببینم. چند وقت بعد فهمیدم بیشتر دوست و رفقایش را به آن جا کشانده و برایشان کار پیدا کرده. از دوستانش درباره شرایط مصطفی پرسیدم. می گفتند از پدرش پول تو جیبی نمی گیرد و در عوض کار میکند. تعجب کردم کم هستند افرادی که این گونه عزت نفسشان را حفظ می کنند! می خواستم از او تقدیر و تشکر کنم، اما چند روزی کلا غیبش زده.تا حالا نشده بود مصطفی چند روز مسجد نیاید. روز چهارم بود که دیگر نگرانش شدم. پرونده های پایگاه رو برداشتم و یک شماره پایین پرونده بود که نمی دانستم برای مادرش هست یا پدرش شماره را گرفتم بعد از کمی بوق خوردن گوشی را برداشت. خودش بود با کنجکاوی پرسیدم سلام مصطفی کجایی؟! کارت دارم. مصطفی از پشت گوشی گفت حاج آقا خودتی؟ شرمنده جایی درگیرم. چند روز دیگه میام صدای همهمه میآمد انگار بازار رفته بود. گوشی را قطع کردم. چند روزی گذشت مصطفی به مسجد آمد. به شوخی گفتم آقا مصطفی وضعت خوب شده؟ دست ما رو هم بگیر. خندید، گفت: کار خاصی نداشتم یکی از فامیل ها میخواست برای دخترش جهیزیه بخره اما پولش کامل نبود. شنیده بودم در یکی از شهرها اجناس برقی ارزان هست با چند تا از بچه ها رفتیم و همه چیزهایی که میخواست رو خریدیم خدا رو شکر چند روز دیگه هم عروسیه با این حرف شگفت زده شدم. با خنده گفتم: بچه تو هنوز هجده سالته چطور جرات کردی؟ لبخندی زد و رفت خیلی بیش از سنش درک میکرد. 📚برگرفته از کتاب آقای ایرانی 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰فرمانده احترام زیادی برای سربازانش قائل بود و هربار به ما سفارش می کرد: کاری را از سربازها و زیر دستانتون نخواهید که انجام دادنش محال باشه یا سخت به نظر برسه. همیشه هم نود درصد کارها را خودش انجام می داد و به نیروها فشار نمی آورد. کم کم داشت به نیروهاش حسودیم می شد. یک بار ازش پرسیدم چرا اینقدر به اینها می رسی؟! توی سپاه بیشتر از همکارانت برای سربازها ارزش قائلی گفت: این سربازها دو سال افتخاری کار می کنند هیچ حقوق و مزایایی دریافت نمی کنند. سربازها یکی دو روز غیبت کنند کلی اضافه خدمت می خورند، اما ما در قبال حقوق و مزایا کار میکنیم چندین روز هم غیبت کنیم فرقی به حالمان نمی کند. آخر حرف هاشم خندید و به شوخی گفت: قال حاج علیرضا طالعی علیه السلام. این حرف حاج علیرضاست، آویزه ی گوشت کن 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰روش برخورد عصبانیت یا تندی ازش ندیده بودم هربار تحت فشار کار و انجام ناصحیح کارها از کسی عصبی میشد به چند دقیقه نمی کشید، می رفت و از دل طرف در می آورد. در طی یک مأموریت حساس در ارومیه، یکی از نیروها کاری خلاف آنچه که برنامه ریزی شده بود انجام داد و کار را خراب کرد. قربانعلی عصبی شد و بهش گفت: اسلحه ات رو بذار زمین و برو، نمی خواد در این مأموریت باشی من نیرویی مثل تو را نمی خوام سرباز هم اسلحه اش را گذاشت و رفت. هنوز پنجاه قدمی دور نشده بود که قربانعلی سریع رفت دنبالش، بغلش کرد و خندید. بهش گفت: بابا مرد حسابی من گفتم برو تو چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی خب حالا من عصبی بودم خسته بودم یه چیزی گفتم، تو چرا جدی گرفتی؟! تو اون لحظه باید می رفتی کنار ماشین می نشستی، نه اینکه راهت رو بگیری و بری!. 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
به شدت از غیبت و بدگویی نفرت داشت، همیشه هم نیروهایش را از این عمل نهی می کرد. چندین بار شده بود که از بین نیروها می آمدند پیش قربانعلی و شروع به بدگویی از دیگران میکردند قربانعلی هم برای اینکه نیروها این اخلاق بد را برای همیشه ترک کنند سریعاً بلند میشد و زنگ میزد به طرف و احضارش می کرد. همین که آن شخص میرسید هر دو را روبروی هم می نشاند، می گفت: این آقا صحبت هایی داشت پشت سر شما این حرف ها رو زده، هر حرف و ناراحتی از هم دارید به هم بگید حق ندارید پشت سر هم حرفی بزنید..... بهش گفتم: «قربانعلی اینها به تو اعتماد کردند و ناراحتی شان را به تو گفتند، چرا اینکارو میکنی؟ گفت: «اگر الان جلوی این رفتار زشت را نگیرم، همه گیر می شود و نیروها انسجامشان را از دست میدن باید این رفتارشون رو ترک کنن. 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 💠مجموعه انیمیشن براساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی 📌این قسمت: سکوتِ شهر . . . 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
🔰مصطفی ردانی پور کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما... مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود. در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد. در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت. هیچ آشنایی جز امام زمان (عج) در تهران پیدا نکرد متوصل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و.... او رده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا در که از سادات بود ازدواج کرد میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پر ماجرایش جبهه رفت و گفت می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد. 📚برگرفته از کتاب مصطفی 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii