🔰این داستان از ارادت شهدا به امام رضا را بیان میکند.
پیشنهاد مطالعه و نشر این داستان
💠شهید محمد مردانی
یک روز محمد آمده بود مرخصی، گفت:بابا خیلی دلم گرفته. خیلی دلم میخواد بروم مشهد، پابوسی امام رضا(ع).
گفتم: «خب بابا چند روز دیرتر برگرد جبهه، برو مشهد زیارت آقا » فکری کرد و گفت: نه، تمام بچه ها در جبهه دلشان میخواهد بروند. زیارت امام رضا ولی نمیتوانند من هم مثل آنها از طرفی دفاع از کشور واجب تر است. آقا هم راضی است که من در جبهه باشم.» دست آخر با همه عشق که به زیارت داشت به مشهد نرفت.
محمد بعد از آن راهی کردستان شد. در همان جا مشغول فعالیت شد. حدود یک ماه بعد هم شهید شد. یادمه آن روز مادرش خیلی بی تابی کرد. عجیب بی قرار بود.
از یپاه آمدند و گفتند:«بیایید در معراج شهدا و جنازه ی شهیدتان را تحویل بگیرید. ما هم مقدمات کار را آماده کردیم. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه ی
پسرم نیست مسئول مربوطه تحقیق و پرس و جو کرد. گفتند جنازه ی شهید اشتباهی رفته مشهد شاید آنها میگفتند اشتباهی ولی کاملاً دقیق بود. او دعوت شده بود به مشهد. در آنجا هم کنار حرم مولایش طواف داده شده بود.
ما هم برای تشییع و آوردن پیکرش راهی مشهد شدیم در آنجا وقتی وصیت نامه ی محمد را خواندیم عبارت عجیبی نوشته بود: «پدرم و مادرم اگر برایتان ممکن است مرا کنار امام رضا دفن کنید ما هم بر حسب علاقه و وصیت محمد گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا دفنش کنیم بعد از آن ما از کرمانشاه آمدیم مشهد کنار امام رضا و کنار تنها پسرمان محمد.
📙برگرفته از کتاب کبوتران حرم
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📙کتاب؛ همسفر شهدا
💠شهید سید علیرضا مصطفوی
از جلوی مسجد رد میشدم. شب هفت سید بود. پیرمرد رفتگر خیره شده بود به اعلامیه سید. از کنارش گذشتم. باتعجب دیدم اشک تمام صورت پیرمرد را گرفته!
جلو رفتم و سلام کردم. پیرمرد پرسید: این سید چی شده؟ چرا فوت کرده؟! ماجرا را تعریف کردم. پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه. من مشکل شدید مالی داشتم. یکی از آقایان مسجدی سفارش من را به ایشان کرد. آقا سید به من کمک مالی کرد. بعد هم برای من وام گرفت! شبیه این ماجرا نیز یکی از کسبه اطراف مسجد تعریف کرد.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰تفحص و توسل
کار پیدا کردن پیکرهای مطهر شهدایی که در زمان جنگ مفقود شده
بودند بلافاصله پس از پایان جنگ آغاز شد. گروهی از همان بسیجیان مخلص به سوی سرزمینهای نور رفتند و در سرما و گرما مشغول فعالیت شدند.
آنها با سختیهای بسیار تلاشهای گسترده ای را انجام دادند که نتیجه ی تلاش آنها بازگشت پیکر اکثر شهدایی بود که مفقود مانده بودند. یکی از نیروهای تفحص میگفت در کمیته جست و جوی مفقودان
نیز مانند عملیات های دوران جنگ هر جا مشکلی پیدا میشد با توسل
به اهل بيت علیه السلام، مشکلات را حل میکردیم ، مثلا در روزی که با توسل به امام رضا یا به دنبال شهدا بودیم هشت شهید پیدا کردیم یا روزی که با نام قمر بنی هاشم در طلائیه پیدا کردیم که هر سه : نام ابا الفضل داشتند؟ وارد عمل شدیم سه شهید.
📙برگرفته از کتاب مهرمادر
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔰کار فرهنگی _ خودسازی
1 وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که
-۲- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود، تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید. آیا فکر کرده اید که شیطان میگذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید؟
هرگز... اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید زندگی نامه شهدا را بخوانید. سعی کنید در خود، روحیه شهادت طلبی را پرورش دهید.
۴- سخنان مقام معظم رهبری را حتماً گوش کنید، قلب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان میدهد.
-۵- دعای ندبه و هیئت را محکم بچسبید.
-۶ - خود سازی دغدغه اصلی شما باشد.....
📙برگرفته از کتاب فرزندان مسجد
💠شهید مصطفی صدرزاده
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰عاشق
يوسف عاشق بود؛ عاشق امام رضا. ولی به علت وضع مالی و شرایط زندگی و ... تا روز شهادتش که شانزده سالش شده بود. نتوانست به زیارت آقا برود.
همیشه وقتی همسایگان و دوستان از حرم آقا بر می گشتند و برای او از عظمت و مهربانی امام عشق میگفتند چشمان یوسف چون ابر بهار بارانی می شد. اما عاشقی رسم عجیبی دارد.
بچه های تعاون مشهد جنازه ی بسیجی نوجوان یوسف عامری را اشتباها به جای یکی از شهدای هم نام او به مشهد منتقل کرده بودند. پیکر او دور ضریح آقا امام رضا طواف داده شده بود. بعد که خانواده ی مشهدی برای تحویل اقدام کردند با تعجب دیده بودند که این شهید آنها نیست با پیگیری های یعقوب، یوسف به دیار خودش برگشت.
و الان سال هاست که یوسف مرد کوچک روستای ما مردانه در ورودی روستا و در گلزار شهدا زنده و بیدار منتظر کسی است که بیاید. تا یوسف دوباره مرد شدنش را در رکاب او اثبات کند.
روی مزار او نوشته شده شهید یوسف عامری تولد ۱۳۵۱/۱/۹ روستای کهن آباد بخش آرادان گرمسار شهادت: ۱۳۶۷ جزیره مجنون
💠برگرفته کبوتران حرم 🌐شهید یوسف عامری
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰دعای پدر ، ابراهیم را سربلند کرد
پدر شهید ابراهیم هادی زمانی که در قید حیات بودند، دائماً از فرزندان خود به خوبی یاد میکردند.
اما میگفت: ابراهیم را ویژه دعا میکنم در نماز شب هایم از خدا میخواهم که او را در دنیا و آخرت سربلند کند. بی شک اگر دعای خیر پدر و مادر برای فرزندان باشد فرزند را رستگار خواهد کرد.
خود ابراهیم گفته بود اگر فرزندان پدرم به جایی رسیدند به خاطر روزی حلال پدرمان هست. البته همه این ها به خاطر این بود که ابراهیم به مادر و پدرش بسیار اهمیت
می داد و همیشه مطیع آنها بود.
💠برگرفته از کتاب در مسیر بندگی(شهدا) 🌐شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از نشر شهید هادی
📌 ماجرای شهیدی که در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) دیدار کرد
🔷️ در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد.
◇ ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.»
◇ سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره میشود و سکوتی طولانی ..!
🔻 وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.»
🎙 راوی: سردار نبی رودکی
📙مهر مادر. چهل حکایت از ارادت شهدا به حضرت زهرا سلام الله. اثر گروه شهید هادی
#سردار_شهید_محمد_اسلامی_نسب
#یادشهداباصلوات
🖼 شهید سید مجتبی علمدار
باید خاکریز های جنگ را بکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم.
در نتیجه جامعه بیمه میشود و یار برای امام زمان عجل الله تربیت میشود.
#عکسنوشته
💠برگرفته از کتاب علمدار
🌐شهید سید مجتبی علمدار
https://eitaa.com/nashrhadii
•استوری
●طراحی
🔰سالگرد شهادت سید مجتبی علمدار ۱۱ دی ماه
💠باید خاکریز های جنگ را بکشانیم به شهر! یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم در نتیجه جامعه بیمه میشود و یار برای امام زمان(عجل الله) تربیت میشود.#طراحی #شهدا 📙برگرفته از کتاب علمدار @khakriz_media2 |خاکریز مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | #ریلز
❣️ | این صدای زیبای سید مجتبی است....
🎵 | چقدر سخت حال عاشقی که نمیداند.....
•استوری
🔰سالگرد شهادت سید مجتبی علمدار ۱۱دی ماه
#استوری #اختصاصی_خاکریز #شهدا
💠تولید رسانه خاکریزمدیا
@khakriz_media2 |خاکریز مدیا
•استوری
●طراحی
🔰سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی ۱۳ دی ماه
💠وصیت هایی به رجال سیاسی کشور: «در قبال مردم خدمت بکنید از افراد پاکدست و خدمتگزار استفاده بکنید نه افرادی که اگر یک میزی در ده به آنها بدهی خاطرات خانهای سابق را تداعی میکنند».
#طراحی
#شهدا
📙برگرفته از کتاب مالک زمان
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از خـاکریزمدیا
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | #ریلز
❣️ | این صدای زیبای حاج قاسم است....
🎵 | رقص جولان بر سر میدان کنند....
•استوری
🔰سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی ۱۳ دی ماه
#استوری #اختصاصی_خاکریز #شهدا
💠تولید رسانه خاکریزمدیا
@khakriz_media2 |خاکریز مدیا
هدایت شده از نشر شهید هادی
🔻حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟»
🔻گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سر کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتشو رد میکنم شورای انقلاب.»
🔻با اصرار ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم.»
🔻رفتیم در خانه و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش، از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن قدر زیبا حرف میزد که من هم متاثر شدم.
🔻ابراهیم همان جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر میشه افراد رو اصلاح کرد.
🔻یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می کنه.»
📚همراه باشید با تنها کانال گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
این داستان را بخوانید حتما
📌به او میگویند اینقدر وقت برا بچه ها نذار.
بچه ها رو اردو و تفریح نبر!
📚کتب همسفر شهدا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰مصطفی ردانی پور
کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما...
مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود. در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد.
در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت. هیچ آشنایی جز امام زمان (عج) در تهران پیدا نکرد متوصل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و....
او رده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا در که از سادات بود ازدواج کرد میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پر ماجرایش جبهه رفت و گفت می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد.
📚برگرفته از کتاب مصطفی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰رفیق شهید سید مرتضی آوینی
اوایل سال ۱۳۸۲ بود برای اینکه علیرضا سرگرم باشد برای او کامپیوتر گرفتیم. گفتم شاید با فیلم و بازی و ... از فکر پدر و مشکلات خارج شود.
کار با کامپیوتر را یاد گرفته بود از دوستانش سی دی می گرفت. چون می دانستم بیشتر دوستانش از بچه های مسجدی هستند حساسیت خاصی نداشتم.
شب بود که وارد خانه شدم علیرضا پای میز کامپیوتر بود. سلام کردم و جواب داد. گفتم چه خبر؟ انگار حواسش به من نبود. ابروهایش در هم فرو رفته بود با حالتی خاص فقط به مانیتور نگاه میکرد. ساعت را نگاه کرد و گفت جمله ای از این شهید تمام فکرم رو مشغول کرده چند ساعته اینجا نشستم نمیتونم بلند بشم آمدم و کنار او نشستم با تعجب گفتم چی شده؟
گفت داداش این شهید آوینی رو میشناسی؟
گفتم آره سال ۱۳۷۲ رفته بود برای فیلمبرداری از فکه پاش رفت روی مین و شهید شد.
علیرضا گفت: من عصر تا حالا نشستم پای سی دی آوینی چه جملات عجیبی داره اولین جمله اش بدنم را لرزاند نزدیک به پنجاه بار آمدم عقب و دوباره گوش کردم اصلا همه ی جمله را حفظ شدم بعد ادامه داد: انگار آوینی با من داره صحبت میکنه احساس میکنم صدای او از آسمان می یاد اخلاص عجیبی تو صداش هست. گفتم کدام جمله رو میگی؟ گفت گوش کن بعد جمله را پخش کرد:
راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذرد هر کس از هر کجا بدین صلا لبیک گوید جزء ملازمان کاروان کربلاست مبادا روزمرگی ها شما را از حضور تاریخی خویش غافل سازد. راست میگفت جمله ی عجیبی بود همه ی جملات شهید آوینی عجیب بود. اما این جمله تمام فکر علیرضا را مشغول کرده بود. گویی این نوای کربلایی او را صدا میکرد فردا رفت و تعدادی از کتابهای شهید آوینی را خرید بعد هم رفته بود بهشت زهرا هم سر مزار شهید آوینی سید مرتضی آوینی تحولی عجیب در زندگی علیرضا ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود هر بار هم که بهشت زهرا می رفت ابتدا
سر مزار شهید آوینی میرفت بعد سر قبر پدرش، وقتی هم میخواست برگردد سر قبر آوینی می رفت و خداحافظی می کرد.
آرام آرام به این نتیجه رسید که بسیاری از شهدا مانند شهید آوینی جزء مقربان درگاه پروردگار هستند.
مقاومــت
ارتباط علیرضا روز به روز با شهدا قوی تر می شد. دیگر ندیدم که علیرضا برای بازی یا فیلم به سراغ رایانه برود. جمله ای از رهبر عزیز انقلاب در مورد اهمیت فراگیری و کار با رایانه
شنیده بود. بعد از آن کار با رایانه را شروع کرد.
هیچ کلاس آموزشی نرفت. اما سیدیهای آموزشی را تهیه می کرد و با کمک رفقا فرا می گرفت.
در طراحی و کار با فتوشاپ فوق العاده استاد شده بود. بسیاری از طراحیهای فرهنگی و بسیج و هیئت را خودش انجام می داد.
یک بار گفتم چرا این قدر برای کامپیوتر وقت تلف می کنی؟ گفت: این کار مثل جنگ است. هر کلیدی که من فشار میدهم مثل گلوله ای است. که در جنگ فرهنگی به سوی دشمن شلیک میشود. گفتم بارک الله قشنگ حرف می زنی.
📚برگرفته از کتاب همسفر شهدا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
سلام بر دوستان همراه
سال گذشته در دبیرستان، با دانش آموزانی مواجه بودم که به راحتی از رضا خان یاد می کردند و حتی بی پروا می نوشتند: رضا شاه روحت شاد...
با خیلی از این دانش آموزان بحث کردم...
امسال تقریبا بیشتر کارهای شهدا را تعطیل کردیم و مشغول نگارش کتابی در خصوص رضا و محمد رضا پهلوی شدیم.
تقریبا بیشتر منابع معتبر داخلی و خارجی بررسی شد و کتابی در غالب ۴۰ داستان از حکایت های این پدر و پسر مکتوب گردید.
گروه شهید هادی پس از صدها عنوان کتاب در موضوع شهدا، احساس نمود که نگارش چنین کتابی در شرایط امروز جامعه واقعا لازم است. لذا پس از تحقیق و نگارش های لازم، این کتاب مجوز گرفت و این هفته منتشر شد.
دوستان مجموعه می خواستند اسم کتاب را بگذارند روحت شاد!
اما با مشورت ها، یک کلمه مباد به آخر جمله اضافه شد
((روحت شاد مباد))
به عنوان آخرین اثر گروه شهید هادی. منبعی جهت آنها که می خواهند اطلاعات مفید و مختصر از پهلوی ها داشته باشند.
مقاومــت
سال ۱۳۶۷ بود که محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. پسری بود بسیار دوست داشتنی او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد.
یادم هست که دهه فجر بود. روز ۱۳ بهمن وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم تقویم را دیدم که نوشته بود شهادت امام محمد هادی(ع) برای همین نام او را محمدهادی گذاشتیم.
عجیب است که او عاشق و دلداده ی امام هادی شد و در این راه و در شهر امام هادی لا یعنی سامرا به شهادت رسید. هادی اذیتی برای ما نداشت آنچه را میخواست خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این در آینده ی زندگی او خیلی تأثیر داشت. زمینه ی مذهبی خانواده بسیار در او تأثیر گذار بود. البته من از زمانی که این پسر را باردار بودم بسیار در مسائل معنوی مراقبت میکردم به
غذاها دقت می کردم و هر چیزی را نمی خوردم برخورد داشته باشم. خیلی در حلال و حرام دقت میکردم. سعی میکردم کمتر با نامحرم برخورد داسته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطمیه (س) بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا(س).
من یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زیارت عاشورا میشدم هادی و دیگر بچه ها کنارم مینشستند و با من تکرار می کردند.
وضعیت مالی خانواده ی ما متوسط بود. هادی این را می فهمید و شرایط را درک میکرد برای همین از همان کودکی کم توقع بود. در دوره ی دبستان در مدرسه ی شهید سعیدی بود. کاری به ما نداشت. خودش درس میخواند و.....
از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصار العباس میبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت می کردند. دوران راهنمایی را در مدرسه ی شهید توپچی درس خواند. درسش بد نبود اما کمی بازیگوش شده بود همان موقع کلاس ورزشهای رزمی می رفت مثل بقیه ی هم سن و سالهایش به فوتبال خیلی علاقه داشت.
سیکلش را که گرفت برای ادامه ی تحصیل راهی دبیرستان شهدا گردید. اما از همان سالهای اولیه ی دبیرستان، زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد.
می گفت میخواهم بروم سر کار از درس خسته شده ام من توان درس خواندن ندارم و.....
البته همه اینها بهانه های دوران جوانی بود. در نهایت درس را رها کرد. مدتی بیکار و دنبال بازی ..... بود. بعد هم به سراغ کار رفت.
ما که خبر نداشتیم اما خودش رفته بود دنبال کار مدتی در یک تولیدی و بعد مغازه ی یکی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد.
💠برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🌐شهید محمد هادی ذوالفقاری
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
با یاری خدا و عنایات اهل بیت در روز میلاد علی اکبر امام حسین علیه السلام کتاب رسم رفاقت، خاطرات شه
🔰خانمها ، قابلیت الگو شدن
ما مردان شهید بسیاری داریم که خاطرات آنها واقعاً تاثیر گذار است و تک تک رفتارهای آنان برای آیندگان می تواند الگو باشد. نمونه اش همین آقا ابراهیم هادی است که به تنهایی، بار هدایت نسلی از جوانان را بر دوش دارد. دامنه هدایت های شهید هادی از مرزهای ایران فراتر رفت و زمینه رشد معنوی بسیاری از انسانها را فراهم کرد.
اما در میان خانمهای شهید کمتر با این موضوع روبرو میشویم اینکه یک شهیده متأهل بوده و در زمینه های مختلف زندگی، قابلیت الگو شدن را داشته باشد.
چرا که بیشتر خانمهای شهید مربوط به بمبارانهای دوران دفاع مقدس هستند و یا کمتر کسی به بررسی خاطرات آنها پرداخته است. شخصیت این خانم از ابعاد مختلف قابل بررسی است. او نوجوانی و جوانی متفاوتی را سپری کرده و با شیطنتهای عجیب و غریبش حسابی بر سر زبانها افتاد اما یکباره با چهره شهید ابراهیم هادی روبرو شده و همین یک دیدار کافی بود تا صید خاطرات و مرام و شخصیت آقا ابراهیم شود و زندگی اش را بر مدار شهدا تنظیم نماید.
بیشتر از این حرفی نزنیم و به سراغ خاطرات زیبای این شهیده والامقام برویم.
📙برگرفته از کتاب رسم رفاقت
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰سلام بر ابراهیم
فاطمه همینطور که توی راهرو ایستاده بود، قدم زنان به تابلوی اعلانات نزدیک شد. تابلوی اعلانات مدرسه که هیچ وقت به آن توجه نمی کرد، الان چیزی روی تابلو بود که او را به سمت خود می کشید. جلوتر رفت. داخل پوستر عکس جوانی بود که لباس رزمندگان را به تن داشت و با چهره ای مظلوم به او خیره شده بود، گویی که با او حرف می زد. کنار عکس، خاطراتی از شهید نقل شده بود و آن طرف تر با خطی درشت تر نوشته شده بود برگرفته از کتاب «سلام بر ابراهیم»
فاطمه دوباره خاطرات شهید ابراهیم هادی را مرور کرد. عجب شخصیتی داشته این شهید چقدر مشتی و لوطی بوده.
چقدر آدم با مرامی بوده! یعنی شهدا اینقدر کار درست بودند؟ فاطمه خیره در نگاه مردی شد که انگار زنده تر از همگان او را نگاه می کرد. فاطمه طبق عادت و شیطنت همیشگی، دستش را بالا برد و با لحنی که هر شنونده ای را به خنده می انداخت گفت: سلام داش ابرام... می بینی واضع ما رو !؟ قهر و غضب آقا معلم شامل حالمون شده داداش.
خودت برامون برادری کن میترسم این بار کار ما به اخراج از مدرسه بکشه. می ترسم دوباره آبروی خونواده رو ببرم. ابراهیم دوست تازه اش بود و داشت با او درد دل میکرد که صدایی از پشت سر او را به خود آورد آقای افضلی داد زد فاطمه سادات بیا برو تو کلاس، اینبار ازت گذشتم، اما اگه تکرار بشه دیگه گذشتی در کار نیست، فهمیدی؟ یه بار دیگه شیطنت کنی اخراج می شی. فاطمه نگاهی به تصویر آقا ابراهیم کرد، هر چند که دل از این رفیق تازه اش نمی کند، لبخندی زد و گفت: این بخشش زود هنگام رو از دوستی با داداش گلم می دونم و بعد به سمت کلاس رفت. انگار آتش خشم آقای افضلی با آبی خنک خاموش شده بود!
وارد کلاس شد و خود را مشغول گوش دادن به درس نشان داد. اما تمام حواسش در پی رفیق تازه اش بود. و این شد سر آغاز یک رفاقت رفاقتی که فاطمه آن را ابتدا شوخی -
می پنداشت، اما....
📙برگرفته از کتاب رسم رفاقت
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhad
💠بخشی از وصیت:
بدانید که نه تنها من، بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و ولایت فقیه مخالفت کنند ویا بی تفاوت باشند و ولی فقیه و امت را در این گرفتاریها و مشکلات تنها بگذارند نخواهیم گذشت.
#طراحی
#لبیک_یا_سیدعلی❤️
📚کتاب قرار یکشنبه ها
🔰شهید سید میلاد مصطفوی
سید، خادم الشهدا در اردوگاه
شهید درویشی بود.
یک بار قرار بود برای صبحانه چند
صدتا نون تهیه کنه، نماز صبح رو
که خوند از شدت خستگی همون
جا خوابش برد.
⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷
گذشته بود، دیگه فرصتی برای تهیه
چندصد تا نون وجود نداشت.
حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار
می شوند و صبحانه می خواهند
و ما نان نداریم!
🔸سید حال عجیبی پیدا کرد.
روی یکی از ساختمان های اردوگاه
عکس بزرگی از شهید درویشی بود
رفت جلوی عکس شهید ایستاد،
زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد.
بعد با صدای بلند گفت:
آبرومون رو پیش مهمونات نبر ،
ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن.
این حرف رو زد و اومد طرف
آشپزخانه... لحظات به سختی و با
اضطراب می گذشت زانوی غم بغل
کرده بودیم و منتظر فرج!!
🚍یه دفعه صدای ممتد بوق اتوبوسی
توجهمون رو به سمت درب ورودی
اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت
اتوبوس دویدیم.
🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد.
بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد
و گفت: ما دیگه داریم میریم شهرستان
این نون ها اضافی است، می تونید
استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر
از نان در مقابل ما بود. مشکل حل شد.
مات و مبهوت فقط اشک میریختیم.
خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا
رو شنیدی؟
📚برگرفته از کتاب «مهمان شام»
•| راز ۲۱ |•
سردار شهید سید علی دوامی در ۲۱ رمضان سال ۱۳۴۶ در شهر ساري در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود. نامش را خود به همراه آورده بود يعني علي.
جریان انقلاب اسلامی شروع گرديد، این جرقه اي بود تا آتش درون علي شعله ور گردد.
دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود.
عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت. از آنجايي كه علي عاشق امام و انقلاب بود، روانه جبهه ها گشت.
او عاشق جدش امیر المومنین علیه السلام و پسرش حسين ابن علي بود.
علي هيچگاه براي شهدا گريه و زاري و سياه نمي پوشيد حتي براي دايي خودش كه به شهادت رسيده بود.
او آرزوي شهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت: همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.
سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق آرزویش در ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۷ به فيض شهادت نايل گرديد.
دوستانش ميگفتند: در شب شهادت حضرت علي(ع) لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بست و خود را معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
مادر شهید " سیدعلی دوامی " راز ۲۱ را این چنین تعریف کرد: در سن ۱۵ سالگی ازدواج کردم ۲۱ ساله بودم که در۲۱ رمضان، علي به دنيا آمد و در ۱۸ اردیبهشت ماه سال ۶۷ مصادف با ۲۱ رمضان و در حالی که علي تنها ۲۱ سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز ۲۱" لقب بگیرد...
📙برگرفته از داستان راز۲۱، کتاب فدائیان ولایت اثر گروه شهید هادی
💠مصطفای ردانیپور
کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد. مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما...
مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد. در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت هیچ آشنایی جز امام زمان(عج) در تهران پیدا نکرد. متوسل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و .....
آورده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا که از سادات بود ازدواج کرد. میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پرماجرایش جبهه رفت و گفت: می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد.
📙برگرفته از کتاب مصطفی خدا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدِیقین
شهید سید قاسم میرباقری
او بالاخره در عملیاتی در فکه به درجه ی شهادت نائل می شود. همه ی محل و مسجد آماده ی استقبال از جنازه اش شدند. اما جنازه اش به خیال ما زمینی ها به اشتباه به شهر دیگری میرود! پیکر او به همراه دیگر شهدا در حرم امام رضا علیهالسلام طواف داده شد. بعد از بررسی های مجدد، مسئولان متوجه اشتباه خود میشوند و بلافاصله جنازه را به تهران و محله اش بر می گردانند.
در قسمتی از وصیت نامه اش میگوید: «... بنده ی حقیر سخنی چند با امت حزب الله دارم؛ هر چند زبانم قاصر است از گفتن و قلم عاجز است از نوشتن. درخواستم این است که در پاسداری از خون شهیدان کوتاهی نکنید. امام را یاری کنید. هرگز او را تنها نگذارید؛ چون تنها گذاشتن امام، تنها گذاشتن اسلام و ولایت است و در نتیجه زیر پا گذاشتن دستور خداوند.»
📙برگرفته از کتاب کبوتران حرم
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدِیقین
شهید سید قاسم میرباقری
او بالاخره در عملیاتی در فکه به درجه ی شهادت نائل می شود. همه ی محل و مسجد آماده ی استقبال از جنازه اش شدند. اما جنازه اش به خیال ما زمینی ها به اشتباه به شهر دیگری میرود! پیکر او به همراه دیگر شهدا در حرم امام رضا علیهالسلام طواف داده شد. بعد از بررسی های مجدد، مسئولان متوجه اشتباه خود میشوند و بلافاصله جنازه را به تهران و محله اش بر می گردانند.
در قسمتی از وصیت نامه اش میگوید: «... بنده ی حقیر سخنی چند با امت حزب الله دارم؛ هر چند زبانم قاصر است از گفتن و قلم عاجز است از نوشتن. درخواستم این است که در پاسداری از خون شهیدان کوتاهی نکنید. امام را یاری کنید. هرگز او را تنها نگذارید؛ چون تنها گذاشتن امام، تنها گذاشتن اسلام و ولایت است و در نتیجه زیر پا گذاشتن دستور خداوند.»
📙برگرفته از کتاب کبوتران حرم
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
هدیه به روح پاک و مطهر صلوات🕊
خلبان شهید#علی_اکبر_شیرودی🌹
سالروز شهادتت مبارک❤️
بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدِیقین
شهید احمد بیابانی
احمد کمی مکث کرد و ادامه داد: شرمندگی من وقتی بیشتر میشه که تو راه خدا شهید بشم و بدن من را ببرند تهران و توی غسالخانه، مردم بدن من را ببینند. متوجه منظور او نشدم. احمد ادامه داد: مردم اگر پیکر مرا ببینند، من خجالت می کشم. از طرفی مردم نسبت به شهدا و یاران امام خمینی بدگمان می شوند. من روی بدنم پر از جای چاقو و... است. دعا کن هیچ آثاری از آن دوران روی بدنم باقی نماند.
گفتم: من که لایق نیستم ولی چشم. حتماً برایت دعا می کنم. احمد در حالی که میرفت به من گفت: انشاء الله عاقبت به خیر بشم.
ان شاء الله یه طوری شهید بشم که کسی بدن من رو نبینه.
📙برگرفته از کتاب بامرام
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii