eitaa logo
مقاومــت
1.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
14 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
مقاومــت
🔰کار کردن،جهیزیه هنوز سنش قانونی نشده بود از چند نفر شنیدم مصطفی در میدان صحبت کردم تا کار مناسبی برایش پیدا شود. اما نتوانستم. یک شب بعد از شامگاه بسیج به مصطفی گفتم: کاش کار بهتر و آبرومندتری برای خودت فراهم می کردی. با خنده گفت حاج آقا کار برای مرد عار نیست. بی کاری عاره. دیگه بساط نمیکنم یکی از مغازه داران شوش مرا پیش خودش برده و مشغول به کار شدم. خوشحال شدم. دلم نمیخواست مصطفی را در آن وضعیت ببینم. چند وقت بعد فهمیدم بیشتر دوست و رفقایش را به آن جا کشانده و برایشان کار پیدا کرده. از دوستانش درباره شرایط مصطفی پرسیدم. می گفتند از پدرش پول تو جیبی نمی گیرد و در عوض کار میکند. تعجب کردم کم هستند افرادی که این گونه عزت نفسشان را حفظ می کنند! می خواستم از او تقدیر و تشکر کنم، اما چند روزی کلا غیبش زده.تا حالا نشده بود مصطفی چند روز مسجد نیاید. روز چهارم بود که دیگر نگرانش شدم. پرونده های پایگاه رو برداشتم و یک شماره پایین پرونده بود که نمی دانستم برای مادرش هست یا پدرش شماره را گرفتم بعد از کمی بوق خوردن گوشی را برداشت. خودش بود با کنجکاوی پرسیدم سلام مصطفی کجایی؟! کارت دارم. مصطفی از پشت گوشی گفت حاج آقا خودتی؟ شرمنده جایی درگیرم. چند روز دیگه میام صدای همهمه میآمد انگار بازار رفته بود. گوشی را قطع کردم. چند روزی گذشت مصطفی به مسجد آمد. به شوخی گفتم آقا مصطفی وضعت خوب شده؟ دست ما رو هم بگیر. خندید، گفت: کار خاصی نداشتم یکی از فامیل ها میخواست برای دخترش جهیزیه بخره اما پولش کامل نبود. شنیده بودم در یکی از شهرها اجناس برقی ارزان هست با چند تا از بچه ها رفتیم و همه چیزهایی که میخواست رو خریدیم خدا رو شکر چند روز دیگه هم عروسیه با این حرف شگفت زده شدم. با خنده گفتم: بچه تو هنوز هجده سالته چطور جرات کردی؟ لبخندی زد و رفت خیلی بیش از سنش درک میکرد. 📚برگرفته از کتاب آقای ایرانی 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰فرمانده احترام زیادی برای سربازانش قائل بود و هربار به ما سفارش می کرد: کاری را از سربازها و زیر دستانتون نخواهید که انجام دادنش محال باشه یا سخت به نظر برسه. همیشه هم نود درصد کارها را خودش انجام می داد و به نیروها فشار نمی آورد. کم کم داشت به نیروهاش حسودیم می شد. یک بار ازش پرسیدم چرا اینقدر به اینها می رسی؟! توی سپاه بیشتر از همکارانت برای سربازها ارزش قائلی گفت: این سربازها دو سال افتخاری کار می کنند هیچ حقوق و مزایایی دریافت نمی کنند. سربازها یکی دو روز غیبت کنند کلی اضافه خدمت می خورند، اما ما در قبال حقوق و مزایا کار میکنیم چندین روز هم غیبت کنیم فرقی به حالمان نمی کند. آخر حرف هاشم خندید و به شوخی گفت: قال حاج علیرضا طالعی علیه السلام. این حرف حاج علیرضاست، آویزه ی گوشت کن 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰روش برخورد عصبانیت یا تندی ازش ندیده بودم هربار تحت فشار کار و انجام ناصحیح کارها از کسی عصبی میشد به چند دقیقه نمی کشید، می رفت و از دل طرف در می آورد. در طی یک مأموریت حساس در ارومیه، یکی از نیروها کاری خلاف آنچه که برنامه ریزی شده بود انجام داد و کار را خراب کرد. قربانعلی عصبی شد و بهش گفت: اسلحه ات رو بذار زمین و برو، نمی خواد در این مأموریت باشی من نیرویی مثل تو را نمی خوام سرباز هم اسلحه اش را گذاشت و رفت. هنوز پنجاه قدمی دور نشده بود که قربانعلی سریع رفت دنبالش، بغلش کرد و خندید. بهش گفت: بابا مرد حسابی من گفتم برو تو چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی خب حالا من عصبی بودم خسته بودم یه چیزی گفتم، تو چرا جدی گرفتی؟! تو اون لحظه باید می رفتی کنار ماشین می نشستی، نه اینکه راهت رو بگیری و بری!. 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
به شدت از غیبت و بدگویی نفرت داشت، همیشه هم نیروهایش را از این عمل نهی می کرد. چندین بار شده بود که از بین نیروها می آمدند پیش قربانعلی و شروع به بدگویی از دیگران میکردند قربانعلی هم برای اینکه نیروها این اخلاق بد را برای همیشه ترک کنند سریعاً بلند میشد و زنگ میزد به طرف و احضارش می کرد. همین که آن شخص میرسید هر دو را روبروی هم می نشاند، می گفت: این آقا صحبت هایی داشت پشت سر شما این حرف ها رو زده، هر حرف و ناراحتی از هم دارید به هم بگید حق ندارید پشت سر هم حرفی بزنید..... بهش گفتم: «قربانعلی اینها به تو اعتماد کردند و ناراحتی شان را به تو گفتند، چرا اینکارو میکنی؟ گفت: «اگر الان جلوی این رفتار زشت را نگیرم، همه گیر می شود و نیروها انسجامشان را از دست میدن باید این رفتارشون رو ترک کنن. 📚برگرفته از کتاب سلحشور 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💠مجموعه انیمیشن براساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی 📌این قسمت: سکوتِ شهر . . . 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
🔰مصطفی ردانی پور کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما... مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود. در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد. در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت. هیچ آشنایی جز امام زمان (عج) در تهران پیدا نکرد متوصل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و.... او رده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا در که از سادات بود ازدواج کرد میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پر ماجرایش جبهه رفت و گفت می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد. 📚برگرفته از کتاب مصطفی 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰رفیق شهید سید مرتضی آوینی اوایل سال ۱۳۸۲ بود برای اینکه علیرضا سرگرم باشد برای او کامپیوتر گرفتیم. گفتم شاید با فیلم و بازی و ... از فکر پدر و مشکلات خارج شود. کار با کامپیوتر را یاد گرفته بود از دوستانش سی دی می گرفت. چون می دانستم بیشتر دوستانش از بچه های مسجدی هستند حساسیت خاصی نداشتم. شب بود که وارد خانه شدم علیرضا پای میز کامپیوتر بود. سلام کردم و جواب داد. گفتم چه خبر؟ انگار حواسش به من نبود. ابروهایش در هم فرو رفته بود با حالتی خاص فقط به مانیتور نگاه میکرد. ساعت را نگاه کرد و گفت جمله ای از این شهید تمام فکرم رو مشغول کرده چند ساعته اینجا نشستم نمیتونم بلند بشم آمدم و کنار او نشستم با تعجب گفتم چی شده؟ گفت داداش این شهید آوینی رو میشناسی؟ گفتم آره سال ۱۳۷۲ رفته بود برای فیلمبرداری از فکه پاش رفت روی مین و شهید شد. علیرضا گفت: من عصر تا حالا نشستم پای سی دی آوینی چه جملات عجیبی داره اولین جمله اش بدنم را لرزاند نزدیک به پنجاه بار آمدم عقب و دوباره گوش کردم اصلا همه ی جمله را حفظ شدم بعد ادامه داد: انگار آوینی با من داره صحبت میکنه احساس میکنم صدای او از آسمان می یاد اخلاص عجیبی تو صداش هست. گفتم کدام جمله رو میگی؟ گفت گوش کن بعد جمله را پخش کرد: راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذرد هر کس از هر کجا بدین صلا لبیک گوید جزء ملازمان کاروان کربلاست مبادا روزمرگی ها شما را از حضور تاریخی خویش غافل سازد. راست میگفت جمله ی عجیبی بود همه ی جملات شهید آوینی عجیب بود. اما این جمله تمام فکر علیرضا را مشغول کرده بود. گویی این نوای کربلایی او را صدا میکرد فردا رفت و تعدادی از کتابهای شهید آوینی را خرید بعد هم رفته بود بهشت زهرا هم سر مزار شهید آوینی سید مرتضی آوینی تحولی عجیب در زندگی علیرضا ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود هر بار هم که بهشت زهرا می رفت ابتدا سر مزار شهید آوینی میرفت بعد سر قبر پدرش، وقتی هم میخواست برگردد سر قبر آوینی می رفت و خداحافظی می کرد. آرام آرام به این نتیجه رسید که بسیاری از شهدا مانند شهید آوینی جزء مقربان درگاه پروردگار هستند.
مقاومــت
ارتباط علیرضا روز به روز با شهدا قوی تر می شد. دیگر ندیدم که علیرضا برای بازی یا فیلم به سراغ رایانه برود. جمله ای از رهبر عزیز انقلاب در مورد اهمیت فراگیری و کار با رایانه شنیده بود. بعد از آن کار با رایانه را شروع کرد. هیچ کلاس آموزشی نرفت. اما سیدیهای آموزشی را تهیه می کرد و با کمک رفقا فرا می گرفت. در طراحی و کار با فتوشاپ فوق العاده استاد شده بود. بسیاری از طراحیهای فرهنگی و بسیج و هیئت را خودش انجام می داد. یک بار گفتم چرا این قدر برای کامپیوتر وقت تلف می کنی؟ گفت: این کار مثل جنگ است. هر کلیدی که من فشار میدهم مثل گلوله ای است. که در جنگ فرهنگی به سوی دشمن شلیک میشود. گفتم بارک الله قشنگ حرف می زنی. 📚برگرفته از کتاب همسفر شهدا 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
💠شهید علی محمد صباغ زاده توی کلاس نشسته بودم که علی محمد هم وارد کلاس شد. نگاهی به دستانش انداختم که از سرما سرخ شده بود پشت میزش که نشست. گفتم: علی دوست داری خودتو زجر بدی؟ با تعجب نگاهم کرد. ادامه دادم بابا منظورم پلاستیکه که هر روز کتابا تو میذاری توش و میاری مدرسه پلاستیک میگیری دستت ، دستات یخ میکنه چرا یه کیف نمی خری؟ کتاب ها را توی نیمکت جا میداد که ادامه دادم تو که وضعیتت بد نیست ، بابات که قصابی داره ، جوان خوش تیپ هم که هستی یه کیف بخری شیک تره اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک. منتظر جواب علی بودم که سرش را آورد نزدیک گوشم و آرام گفت: مسئله داشتن و نداشتن نیست مسئله. براق شدم توی نگاهش و گفتم: مسئله چیه؟ نفسی کشید و گفت: مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه بچه هایی هستند که وضع مالی خوبی ندارن و نمیتونن کیف بخرن منم میخوام هم رنگ اونا باشم. چی بگم والا من که از منطق تو سر در نیاوردم. 📙برگرفته از کتاب مزد اخلاص 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
💠شهید حسن باقری 🔰سالروز شهادت شهید حسن باقری حسن باقری عاشق زیارت آقا امام رضا بود. اما شرایط جنگ به او اجازه ی این سفر را نمی داد. حسن بعد از بازگشت به جبهه گفت: بعد از دیدار قم، توفیق زیارت امام رضا نصیب ما شد. در حرم آقا فکر کردم که چه بخواهم؟ هر چه فکر کردم چیزی با ارزش تر از شهادت نیافتم. لذا از حضرت شهادت خواستم. چند روز بعد با مجید بقایی و چند تن از فرماندهان برای شناسایی منطقه ی فکه حرکت کرد. به محض ورود به منطقه به سنگر رفتند لحظاتی نگذشته بود که یک نی خمپاره درون سنگر آنها فرود آمد و .... دعایی که در حرم امام رضا کرده بود خیلی سریع اجابت شد. اعجوبه ی دفاع مقدس حسن باقری به یاران شهیدش پیوست. 📙برگرفته از کتاب کبوتران حرم 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰امر به معروف دیده بود که در جبهه چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی خوانند. ابراهیم برایشان خرج کرد با آنها رفیق شد و.... مدتی بعد به آنها گفت چرا نمی آیید برا نماز؟ میدونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟ گفتند: راستش رو بخواهی نماز بلد نیستیم. ابراهیم با کمک یکی از دوستان برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نماز خوان شدند امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود. ... الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. آمران به معروف نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود و (مرزهای) الهی (مؤمنان حقیقی اند) و بشارت بده به (اینچنین) مؤمنان (توبه/ ۱۱۲) 📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰از کفش خودش هم گذشت فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او می رود و کفشهایش را به آن مرد هدیه می دهد. خودش در گرمای ظهر تابستان با پای برهنه از مسجد تا خانه می رود. او واقعاً مرد خدا بود. وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّ بِرَبْوَة أَصَابَهَا وَابِلٌ فَاتَتْ أُكُلَهَا ضَعْفَيْن... و (عمل) کسانی که اموال خود را برای خشنودی خدا و پایدار ساختن (فضایل انسانی در روح خود، انفاق می کنند همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد و بارانهای درشت به آن برسد و میوه خود را دو چندان دهد... (بقره / ٢٦٥) 📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ مجموعه انیمیشن بر اساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
. . . . 🔹بارها می‌دیدم که با بچه‌هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد و آنها را جذب ورزش می‌کرد. یکی از آن بچه‌ها که با ابراهیم رفیق شده بود خیلی از بقیه بدتر بود. حتی خیلی راحت حرف از خوردن مشروب و کارهای خلاف می‌زد و اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: «تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتم».   یکبار به ابراهیم گفتم:  «آقا ابرام اینها کی هستن که دنبال خودت راه می‌اندازی؟» با تعجب پرسید: "چطور، چی شده ؟"   گفتم: «دیشب این پسر رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد کنار من نشست. وقتی که حاج آقا داشت صحبت می‌کرد و از مظلومیت امام حسین (ع) و از کارهای یزید می‌گفت این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی هم چراغ‌ها خاموش شد به جای اینکه گریه بکنه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می د... 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
هدایت شده از مقاومــت
بِــــسْــــم‌ِالله‌الــــرحمــــن‌الــــرَحیم🌱 "صلی الله علیک یا صاحب الزمان💛🌿
🔰دیباچه ولادت روز جمعه ۱۱ اسفند سال ۱۳۵۷ بود که زمزمه های به دنیا آمدن نجمه شنیده شد. خداوند میخواست این بنده خوبش را با نوای اذان ظهر به زمین بدرقه کند. حدود ساعت ۱۲ ظهر بود که نجمه در بیمارستان به دنیا آمد. ساعتی بعد این نوزاد را آغوش مادر نهادند. نوزادی آرام و دیدنی حالا در منزل آقا ماشالله دو دختر و یک پسر به زندگی آنها گرما می بخشید. بعدها نیز دختر دیگری به جمع خانواده اضافه شد. ابتدا قرار شد برای این فرزند نامی انتخاب شود. مادر تصمیم میگیرد که نام او را نجمه بگذارد. نجمه نام خوش یُمنی است چرا که متعلق به مادر بزرگوار امام رضا(ع) است. انگار همین که نامش را نجمه نهادند این بانوی با کرامت مهر فرزندش حضرت رضا(ع) را در دل این نازدانه قرار داد. نجمه به شدت عاشق امام رضا(ع) بود. این علاقه به گونه ای بود که سه هفته قبل از شهادت ، در مشهد با امام رضا(ع) عهد نامه ای نوشت و به قول خودش: «از امام رضا(ع) به عنوان هدیه سال نو شهادت خواستم و گرفتم!» 📙برگرفته از کتاب کد۸۲ 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰دیباچه ولادت روز جمعه ۱۱ اسفند سال ۱۳۵۷ بود که زمزمه های به دنیا آمدن نجمه شنیده شد. خداوند میخواس
🔰حجاب و حیا نجمه با این که به حجاب توجه زیادی داشت، اما از مهمانی ها و دورهمی های سالم خانوادگی استقبال می کرد و خیلی شیک و تمیز در مراسم حاضر میشد. همیشه می گفت: حجاب مانع شیک بودن و آراستگی آدم نیست. می گفت: اتفاقاً باید ما بچه مذهبی ها ظاهر آراسته ولی بدور از جلب توجه نامحرم داشته باشیم تا خانم های دیگر را بتوانیم جذب کنیم. نجمه به طور کلی از پوشیدن لباسهای تنگ و بدن نما چه در ملا عام و چه در خانه و نزد خانواده و پدر و مادر و برادرهایش دوری می کرد. حجاب و حیا و عفاف ،نجمه از ابتدای کودکی تا روز تدفین او ادامه داشت. شنیدم که بارها میگفت اگر من ،مُردم مراقب باشید نامحرم حجم بدن من رو نبینه میگفت: حتی توی قبر هم نامحرم من رو نبینه برای این موضوع هم به ماجرای حضرت زهرا و تهیه تابوت استناد می کرد حضرت زهرا میخواست که حتی حجم بدنشان هم مشخص نباشد. 📙برگرفته از کتاب کد۸۲ 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰قانع بودن چیزی که از او بسیار به چشم می آمد و در ذهن همه ما و دوستانش ماندگار شده، قانع بودن اوست. برخلاف بیشتر هم سن و سال هایش که دائم تقاضای خرید وسایل جدید دارند نجمه در تمام ۲۹ سال عمرش دختری بسیار قانع بود و سعی داشت دیگران را به این خو آشنا کند. خواهرش میگفت: زمانی که به اول مهر نزدیک میشدیم و برای رفتن به مدرسه آماده میشدیم هر دو لباس و کیف و کفش نو می خریدیم اما من به عنوان خواهر بزرگتر تا انتهای سال تحصیلی بارها لباس و کیف و کفش عوض میکردم اما نجمه سال را با همان لباس ها به پایان میرساند. هرگز اهل خرید اضافی و زیاده روی نبود همیشه میگفت همینها رو میپوشم و اصراری به خرید لباس نداشت. در ایام کودکی هم فرزند بسیار قانعی بود بهانه های بچگانه نداشت. هر چه به او می دادیم شکایتی نداشت. از همان بچگی یاد گرفته بود به این چیزها و مادیات دلبستگی نداشته باشد. مثلا وقتی لباس نو را با صد التماس می پوشید، کسی با او شوخی می کرد که لباست را به من بده ابایی نداشت که لباس را به او بده. مثل بچه های این دوره و زمان نبود که تحمل حتی چنین شوخی هایی را ندارند. 📙برگرفته از کتاب کد۸۲ 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii
🔰نماز، اول وقتش خوبه زندگی مرفه و عاشقانه و عارفانه نجمه را میتوان در جمله ای که دائم تکرار میکرد رصد کرد چرا که اغلب اوقات میگفت: زندگی را نه بر تخت پادشاهی ، بلکه در نمازهای عاشقاته و عارفانه باید جست وجو کرد. نجمه شاید بیش از هر چیز به نماز توجه داشت و بقیه کارهای خود را زمینه ای برای نماز میدانست از همان ایام تکلیف هرگز نیاز نبود به او بگوییم نجمه موقع نماز است برای نماز آماده شو خودش به موقع وضو می گرفت و نمازش را اول وقت میخواند عادت کرده بودیم نجمه را ده دقیقه زودتر از اذان سر سجاده ببنیم همیشه زودتر از اذان سر سجاده می نشست یا گاهی نمازهای مستحبی یا قضا میخواند. نجمه سحر خیز بود. به طوری که بیشتر اوقات نماز شب میخواند و بعد نماز صبحش را میخواند گویی میدانست: پیامبر اکرم در وصایای خود به امیرالمؤمنین فرمودند: نماز شب را هرگز ترک مکن و در جایی دیگر فرمودند: دو رکعت نماز در دل شب از دنیا و آنچه در آن است نزد من محبوب تر است. نجمه بعد از نماز صبح، اعضای منزل را برای نماز بیدار میکرد به قول برادرش نجمه مسئول بیدار باش نماز صبح ما بود همیشه میگفت نماز اول وقتش خوبه بلند شید. 📙برگرفته از کتاب کد۸۲ 🌐مسافران برزخ https://eitaa.com/nashrhadii