🚨وزارت کشور آلبانی : عملیات سراسری علیه سازمان مجاهدین اجرا کردیم / سازمان مجاهدین خلق ( منافقین )، توافق سال ۲۰۱۴ را نقض کرده است.
🔷 بیانیه وزارت کشور آلبانی : عملیات امروز ما مطابق قوانین و بر اساس حکم دادگاه عالی مبارزه با تروریسم صورت پذیرفته است.
🔹 مطابق توافق میان ما و سازمان در سال ۲۰۱۴، اعضای این سازمان صرفا به دلایل انسان دوستانه در کشور ما پناهنده شده بودند، اما با انجام اقدامات تروریستی و سایبری این توافق را نقض کرده اند.
🔹 از صبح امروز نیروهای پلیس آلبانی برای بازرسی از این قرارگاه برای ساعتی کنترل آن را بر عهده گرفته و ضمن بازرسی دفاتر این سازمان، تمامی سیستم های الکترونیکی، از جمله کامپیوترها، تلفن های همراه و… مورد بازرسی قرار گرفت.
🔹 برخی از وسائل الکترونیکی غیر متعارف از جمله تعدادی پهپاد، توسط پلیس ضبط شدند.
🔹 نیروهای امنیتی در حین بازرسی با مقاومت و حمله تعدادی از اعضای این سازمان رو به رو شدند.
#ثامن_خراسان_شمالی
میخواستن ایران رو فتح کنن، با اسپری فلفل کشته دادن خاک برسرای نفله :))
#معاندین_خلق
🗣پوریا فاضل | pouriya fazel
@twtenghelabi
رئیسی: اگر طرفهای مذاکرات رفتار عادلانه داشته باشند مذاکرات ادامه پیدامیکند و به نتیجه میرسد
🔹طرفها سعی کردند خواستههایی که نتوانستند در مذاکرات بهدست بیاورند را در اغتشاشات دنبال کنند اما الان پیامهایی میدهند که نشان میدهد نادم شدهاند.
🔹طرفها اعلام کردند که مسئله را میخواهیم از راه غیر از برجام دنبال کنیم. ما هم میگوییم برجام یکی از پروندههای روی میز ماست. ما مثل دولت قبل فقط پروندهمان برجام نیست.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
رئیسی: برخی مطرح میکردند نمیشود نفت فروخت
رئیسجمهور:
🔹برخی مطرح میکردند نمیشود نفت را فروخت ولی این دولت ثابت کرد این کار شدنی است و به میزان قابل توجهی تولید و فروش نفت رقم خورد.
🔹در دو سه هفته اول دولت به ما اعلام شد که در این دوره از اجلاس شانگهای، عضویت ایران مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
🔹اگر پول نفت را نمیگیریم پس چطور کسری ۴۸۰ هزار میلیارد تومانی بودجه را جبران کردیم؟
🔹در ابتدای دولت با کسری بودجه مواجه بودم و ۴۸۰ هزار میلیارد کسری بودجه داشتیم که این امالمسائل موضوعات اقتصادی بود.
🔹دولت با تولید و افزایش درآمدها کسری بودجه را جبران کرد. در آغاز کار همچنین با کمبود کالای اساسی مواجه بودیم و بخشی از کالای اساسی به وضعیت قرمز رسیده بود.
🔹در آغاز دولت، تولید در کشور به نحوی بود که بسیاری از کارخانجات دچار وقفه و تعطیلی بودند.
🔹تلاش دولت بر این بود که در اظهارات خود اینها را بیان نکند و به اینجمله اکتفا کردم که مردم من متوجه مشکلات شما هستم.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
قسمت :3⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: «هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند.»
خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.»
اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود.
قسمت :4⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
صمد مرتب می گفت: «عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: «می ترسم. دست خودم نیست.»
خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد.
گفتم: «بی خودی وسایل را نچین. من اینجابمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا برمی گردم قایش.»
خندید و گفت: «قدم! بچه شدی، می ترسی؟!»
گفتم: «تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس فردا اگر بروی مأموریت، من شب ها چه کار کنم؟!»
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃