یوزارسیف
قسمت۴۳:
از جا پاشدم رفتم سمت دسشویی ,در حالیکه اب دست وصورتم میچکید رفتم طرف اشپزخانه,خونه سوت وکور بود اما بوی,غذایی که داخل خونه پیچیده بود ,نشان میداد مادر هست...
درست حدس زده بودم مادرم دوروبر اجاق گاز مشغول بود ,اینقدر توفکربود که متوجه امدن من نشد,ارام سلام کردم...
سرش را بالا گرفت وبا مهربانی ,لبخندی به روم زد وگفت: سلام عزیزم,صبح که تمام شد,ظهرت به خیر...بعد خیره بهم شد ,انگار میخواست چیزی,بگه ,ادامه داد:زری جان میگم...میگم...هیچی برو یه چی بخور,رنگ به رو نداری...
مطمینا مامان میخوادچیزی درباره یوزارسیف بگه اما نتونست ,منم که حس کردم چیزی میخواد بگه,انقدرا به نفع من نیست,پس پاپی ادامه ی حرفش نشدم.
لیوان شیر را با یه کیک خوردم وزنگ در به صدا درامد وگفتم:مامان من باز میکنم سمیه است....
مادرم سرش را تکانی داد وگفت:برا نهار نگهش دار...
درحالیکه ایفون را میزدم گفتم:بابا کجاست ؟امروز که تعطیل بود,زرگری که نمیرفت..
مادر درحالیکه من من میکرد ارام گفت:نزدیک اذانه,وضو گرفت رفت مسجد...
وای خدای من....نکنه....نکنه....بند دلم پاره شد...
سمیه با سروصدا اومد داخل یه سلام بلند وشاداب به مادرم داد وگفت:مادر عروس خانم چطورن؟
مادرم اهی کشید ولبخندی زدوگفت:سلام دخترم,خوبم...بشین برات چای بیارم...
سمیه درحالیکه دست من را گرفته بود وبه سمت اتاقم میکشید گفت:نه نه اول کارای مهم تری هست,باید تخلیه ی اطلاعاتی صورت بگیره بعد سرفرصت چای بااون شیرینی را میخوریم.
وارد اتاقم شدیم,سمیه مثل همیشه روی مبل کنار تخت نشست ومنم پشت میز کامپیوترم روی صندلی چرخانش روبه رو سمیه نشستم...
سمیه همونطور که خیره به چشام شده بود گفت:ور پریده,اولا چرا زودتر به من نگفتی,یعنی من اینقدر نامحرمم؟یا فکر کردی میخوام از دستت درش بیارم؟بعدشم دختر خوب,مگه قلب تو هتل است که یکی بیاد ویکی بره...اگه اگه بخوای به کسی بله بگی ....پس تکلیف یوزارسیف چی میشه.....فرا فکنی هم نکن...من کاملا میدونم چی تو دلت میگذره...تمام رفتار وحرکاتت نشان میداد,یوزارسیف دلت را ربوده درسته؟؟
درحالیکه اهی ممتد میکشیدم گفتم:سمیه ..دست به دلم نزن...الان بیا چاره کاری بجوییم...
سمیه:خوب از همون ب بسم الله بگو تا من برات نسخه بپیچم...
من:راستش ناگهانی شد,اصلا من نمیدونستم قراره خواستگار بیاد,دیروز سرنهار وقتی بابا گفت که حاج محمد پیغام داده شب میان امر خیر....
سمیه با التهاب ولرزشی در صداش گفت:حاج محمد؟!! همین همسایه تان؟؟صابخونه یوزارسیف؟؟
با شیطنت سری تکان دادم وانگار که از حرکات سمیه چیزی نفهمیدم گفتم:اره خودشه ودرحالیکه بلند میشدم به سمت سمیه اومدم وخودم را تو اغوشش انداختم وگفتم:من دوسش دارم سمیه....اما خانوادم مخالفند....
سرم تو بغل سمیه بود وصدای نفس نفس زدن وتاپ توپ قلبش هرلحظه شدیدتر میشد که....
ادامه دارد...
یوزارسیف
قسمت ۴۴:
با دوتا دستش که به دوطرف صورت من زده بود,سرمن را از بغلش کند ودرحالیکه خیره درنگاهم شد گفت:چ چ چی؟؟تو تو تو علیرضا را دوست داشتی؟؟مگه میشه؟؟اونا اومدن خواستگاریت وتومیخوای وخانوادت نمیخوان؟؟ وبااین حرف اشک توچشاش جمع شد,دلم به حالش سوخت وفوری گفتم:علیرضا کیلویی چنده بابا....تا یوزارسیف باشه ,که توجهی به علیرضا میکنه...حاج محمد از جانب یوزارسیف پیغام اورده بود اخه بمیرم برا بچم ,پدرو مادر نداره...اصلا هیچ کس را نداره ....
سمیه که بااین حرفم از,شوک قبلی دراومده بود وبین بغضش با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:وای یوزارسیف!!! خدای من باورم نمیشه.....چقد دل به دل راه داره ودرحالیکه میامد پایین مبل روبه روی من مینشست ،دستهام را تو دستاش گرفت وگفت:حتما یه جوجه اخوند اس وپاس,اومده خواستگاری,تک دختر اقاسعید زرگر مخالفند هااا؟؟؟
بغضم ترکید وگفتم:یوزارسیف هم درس طلبگی خونده وهم مهندسی برق...همدانشگاهی علیرضا بوده,اینقد صمیمی بودن مثل دوتا داداش...اصلا اصرار علیرضا باعث شده یوزارسیف بیاد این محله,تازه تویه شرکت هم کار,میکنند درامد ثابت داره...
سمیه از خوشحالی کف دو دستش رابهم زد وگفت :وای دختر ,یوزارسیف معرکه است معرکه...پسر به این خوشگلی,هلووو,درس خونده,با ایمان,باکمالات,تواین محله هم ,ریزودرشت قبولش دارند...اخه اخه چرا باید خانوادت نه بیارن...وای وای زری...من وتو مثل دوتا خواهر...یوزازسیف وعلیرضا هم مثل دوتا برادر...که یکدفعه حرفش را خورد وادامه نداد وگفت :نگران نباش...رگ خواب مامان جونت دست منه,اینقد براش وراجی میکنم تا نظرش را عوض کنه,اونموقع مامان خانمت هم بابات را راضی میکنه ویکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه,مکثی کرد وگفت:خداییش دلیل مخالفتشون چیه ؟؟ها؟؟اصلا منطقی به نظر نمیاد...
سرم را تکون دادم وقطره اشکی را که از گوشه ی چشمم داشت فرو میافتاد با انگشتم گرفتم وگفتم:اخه...اخه...
ادامه دارد....
♨️ جلسه فوق العاده گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر:
🌏سخنران :
استاد گرامی جناب آقای رجبعلی بازیاد
کارشناس مسائل سیاسی
موضوع :
نقش مرکز مبادله ارز و طلا درشفاف سازی نظام پولی ومالی کشور
همراه با پرسش و پاسخ مسائل اقتصادی
زمان: یکشنبه ۱۹ شهریور ساعت ۲۰:۳۰
🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا:
https://rubika.ir/ahlolbasar
#روشنگری | #ثامن
🔹صفحه: 303
💠سوره كهف: آیات 84 الی 97
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
#اطلاعیه
مسابقات سراسری قرآن ❤💐
مرحله ی شهرستانی(ناحیه ای)
✅بخش انفرادی👇
🕖یکشنبه۱۹شهریور،ساعت۸،ناحیه
شرق سپاه،انتهای خ امام محمد باقر ع
✅بخش گروهی و خانوادگی👇
⏰دوشنبه۲۰شهریور،ساعت۸،ناحیه
نفرات برتر مرحله حوزه ای امادگی حضور داشته و به دوستان اطلاع دهید.
در پناه قرآن باشید🕋
#حوزه_مقاومت_بسیج_سیدالشهداءع_بجنورد
📸 گستردهترین رسواییهای اخلاقی در شبکههای معاند
🔹زلزله ۱۸+ در اتاق جنگ
➕ اینفوگرافیک
جزئیات و ارسال نظر در👇
http://www.jahannews.com/news/850423
@jahaannews
jahannews.com
«وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ
وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»
از جایی که فکرشو نمیکنی خدا بهت بهترینا رو میبخشه و اگه به خدا توکل کنی
خداوند برات کافیه🌱
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
"ایران از پس تحریمها برآمده است
«ری تکیه» پژوهشگر ارشد اندیشکده «شورای روابط خارجی» آمریکا و «رئول مارک گرشت» مأمور پیشین سیا با انتشار مقالهای مشترک در نشریه «فارن افرز» با اشاره به گرم شدن بیش از پیش روابط ایران با روسیه و چین، نوشتند که همزمان با افول قدرت و نفوذ واشنگتن، جمهوری اسلامی عضوی از سازمان همکاری شانگهای شده و به بریکس نیز دعوت شده است. سران آمریکا یکی پس از دیگری امیدوار بودند که فشار مالی و دیپلماتیک بر ایران، حکومت آن را به کنار گذاشتن داشتههای هستهای خود وادار کند؛ اما جمهوری اسلامی از پس تحریمها و اعتراضهای داخلی برآمده و با کمک قدرتهای متحدش اقتصاد را به ثبات رسانده و شروع به تقویت نیروی نظامی خود کرده است. بقای انقلاب اسلامی در برابر دشمن اصلیاش به دست رهبر ایران تضمین شده خواهد بود و وی خاورمیانه را به منطقهای تبدیل خواهد کرد که ایران پس از 44 سال تلاش قدرت برتر آن خواهد بود"
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
"◄ اعتراف به پنهانکاری/ پزشکی که به اینترنشنال گفته بود آثار ضرب و جرح در سیتیاسکن مهسا امینی دیده نمیشود، پس از یک سال اعتراف کرد که به دلیل حمایت از اعتراضات بهجای گفتن حقیقت، سکوت کرده است."
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
"◄ اذعان به قدرت ایران/ «گیلا گاملیل» وزیر اطلاعات رژیم صهیونیستی پس از دیدار با شماری از کارکنان شبکههای ضد ایرانی در توئیتر خود نوشت: «جهان باید بفهمد که ایران تنها مشکل اسرائیل نیست. رژیم آیتالله در حال باز کردن بازوهای خود در سراسر جهان است و بنابراین، دنیای مدرن باید مانند یک دیوار کنار هم بایستد.» وی در حالی به قدرت روزافزون ایران اعتراف میکند که مقامات صهیونیستی بسیاری میگویند اسرائیل احتمالاً هشتاد سالگی تأسیس خود را نمیبیند و سرنگونیاش جدی است."
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📰 نشریه اخبار و تحلیلهای یکشنبه 19 شهریور ۱۴۰۲
🔗ادامه مطلب در لینک زیر
https://basirat.ir/fa/news/350751/
📌#نشریه_اخبار_و_تحلیل_ها
"امام خامنهای(مدظلهالعالی): لازم است كه یاد مرحوم آیتالله طالقانی و همچنین یاد شهید آیتالله مدنی(ره) را گرامی بداریم. این ایام، مناسبت با هر دوی این بزرگواران دارد و این دو نفر جزو كسانی هستند كه خاطره آنها از تاریخچه امامت جمعه در كشور ما انفكاكناپذیر است. حقاً و انصافاً هركدام از این دو مرد بزرگ به نحوی حقوق فراموشنشدنی دارند و یاد فراموشنشدنیای از آنها در ذهنها و در تاریخ ما خواهد ماند.(1388/6/20)"
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✔️احتیاط کن!
🔺 در ذهنت باشد که یکی دارد #مرا_میبیند، یک آقایی دارد مرا میبیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(سلام الله علیها) خجالت بکشد.
💯وقتی میرود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود و سرش را پایین بیندازد، بگوید: «مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است.»
#شهید_مجتبی_علمدار
🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات
#اربعین
#امام_حسین
🌱@ShahadatNameOshagh
4_5999349372913978880.mp3
3.66M
💯👈راهکار امام صادق علیه السلام برای اینکه تمام شب برای انسان عبادت نوشته شود😍
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@Namazeshab2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازداشت یک «زن زورگیر» در نوشهر سوژه رسانههای معاند
🔹رسانههای معاند در روزهای گذشته دستگیری یک زن زورگیر در نوشهر را به مسئله حجاب پیوند زدهاند اما واقعیت ماجرا چیست؟
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخش سانسور شده از سریال گاندو. تا می توانید آنرا نشر بدهید تا بدانند که چه چیزی حذف شده بود.
✅✅✅
مردم کوفه با #امام_حسین آزمایش نشدند چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند
👈بلکه آنها با نایب امام حسین علیهالسلام یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید که دیگر مقابل امام حسین هم ایستادند.
👈ما در زمان غیبت با نایب
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان میشویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود ان شاءالله
اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد
👈لذا شهید سلیمانی فرمود شرط عاقبت بخیری ارتباط دلی و قلبی با امام خامنه ای است و فرمود هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید❌
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 عاقبت رجزخوانی مجازی
ظاهرا گونیش خیلی تنگ بود😂
دفعه بعد قرص استامینوفن هم مصرف نمیکنه😂
#پلیس_مقتدر
#تولیدی_عس_خراسان_شمالی
🔹صفحه: 304
💠سوره كهف: آیات 98 الی 110
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_بیست_و_نهم
وَكُنْتَ للَّهِِ طائِعاً، وَلِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ تابِعاً،
و تو فرمانبردارى نيك براى خداوند بودى، و از جدّت حضرت محمد - كه درود خدا بر او و آل او باد - پيروى مى كردى،
وَلِقَوْلِ أَبيكَ سامِعَاً، وَ إِلى وَصِيَّةِ أَخيكَ مُسارِعاً، وَلِعِمادِ الدّينِ رافِعاً،
و به گفتار پدرت گوش فرا مى دادى، و براى انجام وصيّت برادرت شتاب مى نمودى، و ستونهاى دين را بالا بردى،
وَلِلطُّغْيانِ قامِعاً، وَلِلطُّغاةِ مُقارِعاً، وَلِلْاُمَّةِ ناصِحاً، وَفي غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً،
و سركشى را در هم كوبيدى، و طغيانگران را نابود كردى، و براى اُمّت اسلام خيرخواهى مى كردى، و در گرداب مرگ شناور بودى.
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_سی_ام
وَلِلْفُسَّاقِ مُكافِحاً، وَبِحُجَجِ اللَّهِ قائِماً ، وَلِلْإِسْلامِ وَالْمُسْلِمينَ راحِماً،
و فاسقان را به مبارزه مى طلبيدى، و حجّتهاى الهى را بر پا داشتى، و براى اسلام و مسلمانان مهربان و رحم كننده،
وَلِلْحَقِّ ناصِراً، وَعِنْدَ الْبَلاءِ صابِراً، وَلِلدّينِ كالِئاً، وَعَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِياً.
و يار حق بودى، و در بلاها و گرفتارى ها شكيبا، و براى دين نگهبان، و از حوزه و حريم دينى دفاع كننده بودى.
تَحُوطُ الْهُدى وَتَنْصُرُهُ، وَتَبْسُطُ الْعَدْلَ وَتَنْشُرُهُ، وَتَنْصُرُ الدّينَ وَتُظْهِرُهُ،
نگبان هدايت و يارىكننده آن و گسترانده عدل و نشردهندۀ آن، و يارى كننده دين و آشكاركننده آن هستى
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#استاد_ناجی
ه ای گفتم واز جا بلند شدم ,اخه زشت بود الان جند ساعته سمیه اینجاست ودریغ از یک لیوان اب خنک که به خوردش بدم....
ادامه دارد....
یوزارسیف
قسمت۴۵:
سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره...
من:نه نه...اخه ایرانی نیست...
سمیه زد زیر خنده وگفت:اصلا مال سومالی,مال عمق جنگلهای امازون ,ایرانی نباشه,زبانش فارسی که هست مسلمان مخلص که هست ,پاک که هست ,نبات,شکرپنیر اصلاقند وعسل....خوشگللللل که هست....
بااین حرف سمیه اهی از دل کشیدم وگفتم:افغانی هست وبه همین علت پدرومادرم تو جواب دادن مردد شدند واین وسط بهرام خان اتش بیار معرکه شده...اخ اخ نبودی,سمیه ببینی دیشب چی گذشت به من...
ودرحالیکه گلوله گلوله اشک میریختم,همه چی را براش تعریف کردم....
نمیدونم چندساعت بود که داشتیم حرف میزدیم که با صدای در اتاق به خود امدیم...
مامان لای در راباز کردوگفت:دخترا نهار اماده است,زری جان بیاین اشپزخانه, بابات هم امده,منتظریم شما بیاید تا نهار رابکشیم..
سمیه یه حالت مظلوم به خودش گرفت وگفت:خاله...میشه ...میشه ما همینجا نهار رابخوریم؟؟
مامان لبخندی زد وگفت:هرجور راحتین وبعدرو کرد سمت من وادامه داد:زری جان پس بیا سفره وغذا رابیار همینجا.. سمیه جان را از گشنگی کشتی....
سرم را تکان دادم ومادر,در رابست...
سمیه که زانو به زانوم نشسته بود دستم را تودستش گرفت وگفت:زری...اصلا نگران نباش وغصه نخور اگر شما دوتا قسمت هم باشید ,بابا جانت بالا بره وپایین بیاد وحتی بهرام خان خودش را حلقه اویز کند,بازهم به هم میرسید,توکل کن به خدا وهمه چیز,را دست,خودش بسپر,مهم اینه که خانوادت میدونن نظر تو مثبته...همین...
با تاسفی در تایید حرفهاش سرم را تکان دادم وگفتم:دیگه چاره ای برام نمونده....توکل....
سمیه بلند شد ودست من را گرفت وگفت:هوس کردم با مامان وبابات غذا بخورم,بیا بریم اونجا ,ببینم میشه چیزی گفت,متلکی پروند,کاری کرد خخخ
میدونستم که سمیه ,وقتی بخواد کاری بکنه وچیزی بگه,اصلا تعارف نمیکنه ,کلا خدای پررو گری هست,دستم را به دستش دادم وارام از اتاق اومدیم بیرون,همینطور که داشتیم میامدیم طرف اشپزخانه,با صدای پدرم که داشت به مادرم چیزی میگفت متوقف شدم ودستم را گذاشتم روی بینی ام,سمیه فوری گرفت که چی میگم وگوشهامون تیز شد .....
ادامه دارد...
نویسنده.....حسینی
یوزارسیف
قسمت۴۶:
بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز تازه امسال دیپلم میگیره ومیخواد ادامه تحصیل بده وقصد ازدواج هم نداره....
مامان با التهابی در صداش پرید وسط حرفش وگفت:خوب عکس العمل اون بیچاره چی بود...
بابا:هیچی برداشته با یه لبخند ملیح میگه ,اگر جواب دخترخانمتان مثبت باشه وبحث دیگه ای درمیان نباشه,ما صبرمان زیاد است,صبرمیکنیم تا درس,هم بخوانند والبته اگر ازدواج هم بخوان بکنن ,بازهم باعث پیشرفتشان میشیم وقول میدم تا تمام توان بهشون کمک کنم تا در رشته ی مورد علاقه شان ادامه تحصیل بدن و...
مادر که انگار مبهوت از جواب حاج اقا شده بود گفت:خوب,خوب اینجوری که هرچی,شما رشته بودید اون پنبه کرد...چی چی گفتی؟
پدر,با بی حوصلگی گفت:خوب چی میباست بگم هااا؟؟مجبور,شدم بگم بزار ببینم نظر دختر چی,هست وقراره چند روز دیگه,مثلا نظر نهایی دختر را بگم,من هرچی فکرش را میکنم,توان دروغ گفتن را ندارم,باید واگذار کنم به بهرام ,فک کنم اون بتونه یه جوری از سر بازش کنه...
مادر نفسش را به شدت بیرون دادوگفت:بهرام؟!!اون که, پسره ی بیچاره را سکه ی یه پول میکنه,نه رحم ونه مروتی نداره ,نه نه....اما خداییش اقا سعید,حاج اقا سرشار از کمالاته...حالا به کسی نمیگیم ,ایرانی نیست...چی میشه قبول کنی,دل زری هم انگار دنبال حاجی هست.
پدر با عصبانیت صداش را بالا اورد وگفت:مگه من گفتم ایشون ادم بدی هستند؟به خدا اگر ایرانی بود دخترم را دو دستی تقدیمش میکردم,اخه اینجور جوانای پاکی تواین دوره زمونه کم گیر میاد,اما مردم سراز همه چی درمیارن,میبینم زمانی را که دوست واشنا ,من را,اقا سعید زرگر را مورد تمسخر قرارمیدن که دختر یکی یکدانه ام را دادم به یه جوان بی کس وکار افغانی...
دیگه نتونستم طاقت بیارم,راه رفته را برگشتم وبه سرعت داخل اتاق شدم وخودم را انداختم روی تخت وزار زدم...
سمیه ارام اومد کنارم نشست سرم را توبغلش گرفت ومثل خواهری دلسوز گفت:نگران نباش زری جان...خدا خودش درست میکنه...توکل کن وچون میخواست بحث را عوض کنه با یه لحن شیطنت بار گفت:ببینم حالا این یوزارسیف عاشق پیشه,شماره اش را دور از چشم اینهمه پلیس ۱۱۰ به عشقش زری خانم قادری نداده؟؟
با این حرف سمیه یاد نامه یوزارسیف افتادم ولبخندی زدم وبا شوقی کودکانه,گوشیم را اوردم وصفحه ی مجازی یوسف را نشان سمیه دادم ودرحالیکه ذوق زده نگاهش میکردم گفتم:این شمارشه...اینم صفحه اش....پروفایلش را ببین,همون دسته گل دیشبی,هست که برام اورده....
سمیه درحالیکه برق شیطنتی در چشماش میدرخشید ,گوشی راگرفت وبه من گفت:خیلی خوب بابا,تامن یه نگاه میندازم برو یه چی بیار,بخوریم که روده کوچکه,روده بزرگه را خورد....
باش